گنجور

شمارهٔ ۷۷۷

دلم از درد فراق تو به جان آمد باز
جانم از شوق وصالت به فغان آمد باز
مژده ی وصل تو ناگه به جهان دردادند
جان پژمرده ز مهرت به جهان آمد باز
حال دلدار دلم خواست که معلوم کند
آشکارا ز برم رفت و نهان آمد باز
گفتم ای دل چو برفتی ز برم حال بگوی
گفت خاموش که آن روح و روان آمد باز
مژده سوی چمن و آب روان باید برد
که دگرباره ز در سرو روان آمد باز
جان به شکرانه بدادیم چو دیدیم به چشم
سرو بستان ملاحت که چمان آمد باز
شکر معبود که طاووس دل محزونم
از در گلشن جان جلوه کنان آمد باز
دل من لعل لبش دید و به تحسین می گفت
لعل جان بخش نگر جان که به کان آمد باز
گفته بودی که تو روزی ز غمم باز آیی
از غم روی تو ای جان بتوان آمد باز
آنکه بودی به تو دلشاد و تو بروی دلشاد
در کناری بد و آخر به میان آمد باز
ای جهان گرچه شدی پیر ز ایام فراق
مونس جان و دل پیر و جوان آمد باز
همچو لاله دلم از درد فراقت می سوخت
دیده سوی تو چو نرگس نگران آمد باز
بلبل جان من از خار فراقت شده لال
از گل روی تو آخر به زبان آمد باز

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم از درد فراق تو به جان آمد باز
جانم از شوق وصالت به فغان آمد باز
هوش مصنوعی: دل من از شدت غم و دلتنگی برای تو به زحمت افتاده و دوباره جانم از شوق دیدارت به صدا درآمده است.
مژده ی وصل تو ناگه به جهان دردادند
جان پژمرده ز مهرت به جهان آمد باز
هوش مصنوعی: خبر وصال تو به ناگاه به دنیا رسید و جان بی‌روح من که به خاطر عشق تو پژمرده شده بود، دوباره به حیات برگشت.
حال دلدار دلم خواست که معلوم کند
آشکارا ز برم رفت و نهان آمد باز
هوش مصنوعی: احساس من نسبت به معشوقم باعث شد که به وضوح بفهمم او چگونه از نزد من رفته و سپس به طور پنهانی نزد من برگشته است.
گفتم ای دل چو برفتی ز برم حال بگوی
گفت خاموش که آن روح و روان آمد باز
هوش مصنوعی: گفتم ای دل وقتی که از کنارم رفتی، حال را برایم بگو. اما دل گفت: سکوت کن، چون آن روح و جان دوباره بازگشته است.
مژده سوی چمن و آب روان باید برد
که دگرباره ز در سرو روان آمد باز
هوش مصنوعی: خبر خوشی از باغ و آب روان باید بیاوریم، چرا که بار دیگر سرو بلند با طراوت و زندگی به ما بازگشته است.
جان به شکرانه بدادیم چو دیدیم به چشم
سرو بستان ملاحت که چمان آمد باز
هوش مصنوعی: با دیدن زیبایی و ظرافتی که در چشم یک سرو در باغ بود، شکر و سپاسگزاری از جان خود را به دل داده و شادمانی را احساس کردیم.
شکر معبود که طاووس دل محزونم
از در گلشن جان جلوه کنان آمد باز
هوش مصنوعی: خدا را شکر که پرنده دل غمگین من از در باغ زندگانی، با زیبایی و جلوه‌گری، دوباره برگشته است.
دل من لعل لبش دید و به تحسین می گفت
لعل جان بخش نگر جان که به کان آمد باز
هوش مصنوعی: دل من زیبایی لب او را دید و با تحسین گفت: نگاه کن که این زیبایی جان‌افزا چگونه به درون جانم آمده است.
گفته بودی که تو روزی ز غمم باز آیی
از غم روی تو ای جان بتوان آمد باز
هوش مصنوعی: تو به من گفته بودی که روزی از غم من بر می‌گردی، اما با وجود غم و رنجی که از دوری تو دارم، نمی‌توانم دوباره به حالت قبل برگردم.
آنکه بودی به تو دلشاد و تو بروی دلشاد
در کناری بد و آخر به میان آمد باز
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تو شاد بود و تو هم در کنارش خوشحال بودی، اما بعد از مدتی اوضاع تغییر کرد و دوباره شرایط بد شد.
ای جهان گرچه شدی پیر ز ایام فراق
مونس جان و دل پیر و جوان آمد باز
هوش مصنوعی: ای دنیا، هرچند به خاطر گذر زمان و جدایی، کهنسال شده‌ای، اما دوست و همراه جان و دل، هم برای پیران و هم برای جوانان، دوباره بازگشته است.
همچو لاله دلم از درد فراقت می سوخت
دیده سوی تو چو نرگس نگران آمد باز
هوش مصنوعی: دلم مانند لاله از درد دوری‌ات می‌سوزد و چشمانم که همچون نرگس به تو نگاه می‌کنند، دوباره به سمت تو برمی‌گردند.
بلبل جان من از خار فراقت شده لال
از گل روی تو آخر به زبان آمد باز
هوش مصنوعی: بلبل، که نماد عشق و احساسات است، به خاطر فاصله و درد جدایی از معشوقش، ناچار سکوت کرده بود. اما حالا این عشق و زیبایی محبوبش دوباره او را به صحبت واداشته و او به یاد او، زبان به سخن گشوده است.