گنجور

شمارهٔ ۷۵۹

گفتم چو باز آید مگر بر حالم اندازد نظر
باز آمد و شد حال من از لطف او آشفته تر
یارب که گوید حال من در حضرت آن پادشاه
هم لطف او یاد آورد از حال درویشی مگر
تا دور گشت آن سیم تن از غم شدم بی خواب و خور
چشمم به ره گوشم به در کز وی دمی آرد خبر
ای باد وصلش را بگو کز محنت هجران تو
بیچاره ای در جست و جو تا کی خورد خون جگر
شاید که آری رحمتی کافتاده ام در زحمتی
چون دادت ایزد دولتی در حال مسکینان نگر
امید الطافت مرا افکند در عین عنا
ور نه من بی دل کجا وین زحمت و این درد سر
تا کی مرا ای سنگ دل داری چنین خوار و خجل
کار من مسکین مهل کز غم شود زیر و زبر
تا عهد با تو بسته ام عهد کسان بشکسته ام
تا با غمت پیوسته ام شادی نیندیشم دگر
صد چوب تیر از ترکشت کاو بر دل ما می زند
دل کرده‌ام قربان او جان و جهان پیشش سپر

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم چو باز آید مگر بر حالم اندازد نظر
باز آمد و شد حال من از لطف او آشفته تر
هوش مصنوعی: گفتم اگر دوباره برگردد، شاید نگاهی به وضعیت من بیندازد. او برگشت، اما حال من به خاطر محبت او حتی بیشتر بهم ریخته شده است.
یارب که گوید حال من در حضرت آن پادشاه
هم لطف او یاد آورد از حال درویشی مگر
هوش مصنوعی: ای خدای من، چه کسی می‌تواند حال من را در حضور آن پادشاه بیان کند؟ جز اینکه آن پادشاه نیز با لطف خود، حال و روز درویشی را به یاد آورد.
تا دور گشت آن سیم تن از غم شدم بی خواب و خور
چشمم به ره گوشم به در کز وی دمی آرد خبر
هوش مصنوعی: وقتی که آن معشوق زیبا از دور غیب می‌شود، من بی‌خواب و بی‌تاب می‌شوم. چشمم به راه است و گوشم به در، تا شاید از او خبری برسد.
ای باد وصلش را بگو کز محنت هجران تو
بیچاره ای در جست و جو تا کی خورد خون جگر
هوش مصنوعی: ای باد، به محبوبم بگو که من از درد دوری‌ات در تلاش و جستجو هستم و نمی‌دانم تا کی باید از غم و حسرت فراق رنج بکشم.
شاید که آری رحمتی کافتاده ام در زحمتی
چون دادت ایزد دولتی در حال مسکینان نگر
هوش مصنوعی: شاید که به خاطر زحماتی که کشیده‌ام، رحمتی از سوی خداوند به من رسیده باشد. حالا که در وضعیت درماندگان هستم، به لطف الهی نگاه کن و ببین چه حالتی دارم.
امید الطافت مرا افکند در عین عنا
ور نه من بی دل کجا وین زحمت و این درد سر
هوش مصنوعی: امید لطف تو باعث شده که در دل من عشق و محبت بیفتد؛ در حالی که اگر تو نبود ی، من که دل و جانی ندارم، چگونه می‌توانستم این همه زحمت و درد را تحمل کنم؟
تا کی مرا ای سنگ دل داری چنین خوار و خجل
کار من مسکین مهل کز غم شود زیر و زبر
هوش مصنوعی: چقدر دیگر می‌خواهی به من بی‌رحمی کنی و مرا خوار و خجالت‌زده نگه‌داری؟ من که اینقدر ضعیف و بیچاره‌ام، زود مرا رها کن تا از غم و اندوهی که دارم، بیرون بیایم.
تا عهد با تو بسته ام عهد کسان بشکسته ام
تا با غمت پیوسته ام شادی نیندیشم دگر
هوش مصنوعی: از زمانی که با تو پیمان بسته‌ام، همه روابط و وعده‌های دیگران را کنار گذاشته‌ام و دیگر هیچ خوشحالی‌ای برایم معنا ندارد، زیرا فقط به اندوه تو فکر می‌کنم.
صد چوب تیر از ترکشت کاو بر دل ما می زند
دل کرده‌ام قربان او جان و جهان پیشش سپر
هوش مصنوعی: چندین تیر از تیرکمان تو بر دل من می‌زند. من جان و جهانم را فدای او کرده‌ام و خود را سپر او قرار داده‌ام.