گنجور

شمارهٔ ۷۴۸

فریاد و الغیاث ز بیداد روزگار
کز دل ببرد صبرم و از دست رفت یار
یک جرعه می نکرد دلم نوش از آن دو لب
جانم به لب رسید ز درد سر خمار
عمریست تا که کشتی وصلم به هجر غم
افتاده در میان و نیفتاد در کنار
پایم بماند در گل حیرت چو سرو ناز
بر ما نظر نکرد سهی سرو در گذار
ما را گناه غیر وفاداری تو نیست
ور زآنک هست همم ز سر لطف در گذار
بسیار جور بر من مسکین مکن از آنک
چون هست روشنت که جهان نیست پایدار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فریاد و الغیاث ز بیداد روزگار
کز دل ببرد صبرم و از دست رفت یار
هوش مصنوعی: به کمک و نجات فریاد می‌زنم از ظلمی که در روزگار بر من رفته است. این ظلم صبرم را از دل برد و یارم را هم از دست دادم.
یک جرعه می نکرد دلم نوش از آن دو لب
جانم به لب رسید ز درد سر خمار
هوش مصنوعی: دل من از شوق نوشیدن یک جرعه می به لب‌های آن دو لب عاشق رسیده و از درد و غصه به شدت خمار شده است.
عمریست تا که کشتی وصلم به هجر غم
افتاده در میان و نیفتاد در کنار
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که کشتی وصال من به دلیل دوری و غم در میانسالی گرفتار شده و هرگز به ساحل نرسیده است.
پایم بماند در گل حیرت چو سرو ناز
بر ما نظر نکرد سهی سرو در گذار
هوش مصنوعی: پایم در گلی از شگفتی گیر کرده و به حالت حیرت نشسته است، چون یار زیبای ما هرگز به ما نگاه نکرد. این سرو زیبا در حال عبور است.
ما را گناه غیر وفاداری تو نیست
ور زآنک هست همم ز سر لطف در گذار
هوش مصنوعی: ما گناهی در عدم وفاداری تو نداریم، ولی اگر هم گناهی هست، لطفا به خاطر ما از آن بگذر.
بسیار جور بر من مسکین مکن از آنک
چون هست روشنت که جهان نیست پایدار
هوش مصنوعی: از من زحمت و رنج زیادی را دور کن، زیرا تو می‌دانی که زندگی همیشه ثابت و پایدار نیست.