شمارهٔ ۷۱
چو در فراق تو یک دم نمیتوانم ساخت
بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
فراق روی تو ما را چنان نزار فکند
که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
ببرد از من بیچاره صبر و هوش رُخش
نهان شد از من مسکین ببین چه حیلت ساخت
هنوز بر، ز وصالش نخورده بود دلم
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
چنان زمانه به بدقهریش قرار گرفت
که از میانه برانداخت حق دید و شناخت
دلم تصور آن کرد کز تو برگردد
دو اسبه خیل خیال تو بر سر ما تاخت
گذر به باغ جهان دوش کردم و دیدم
که با وجود قدش سرو سر نمیافراخت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو در فراق تو یک دم نمیتوانم ساخت
بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
هوش مصنوعی: وقتی یک لحظه در دوری تو نمیتوانم زندگی کنم، بگو چهطور میتوانم به آرزوی خود با تو دست یابم.
فراق روی تو ما را چنان نزار فکند
که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
هوش مصنوعی: عشق و دوری از چهرهات به من حالتی دلخراش داده است که هر کسی مرا میبیند، نمیتواند تصور کند که من در خیال چه کسی غرق هستم.
ببرد از من بیچاره صبر و هوش رُخش
نهان شد از من مسکین ببین چه حیلت ساخت
هوش مصنوعی: از من بیچاره patience و عقل را گرفتند و اسب رخش (سمبل قدرت و احساس) از من ناپدید شد. ببین چه ترفند عجیبی درست کرده است!
هنوز بر، ز وصالش نخورده بود دلم
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
هوش مصنوعی: دل من هنوز از عشق او سیر نشده بود که ناگهان روزگار، باعث جدایی و تفرقه شد.
چنان زمانه به بدقهریش قرار گرفت
که از میانه برانداخت حق دید و شناخت
هوش مصنوعی: زمانه به قدری بر بخت بدی افتاد که حقیقت و خوبی از میان رفت و نادیدنی شد.
دلم تصور آن کرد کز تو برگردد
دو اسبه خیل خیال تو بر سر ما تاخت
هوش مصنوعی: دل من تصوری دارد که وقتی تو از من دور شوی، مانند یک لشکر سوار بر اسب، افکار و یادهای تو به سمت من هجوم میآورند.
گذر به باغ جهان دوش کردم و دیدم
که با وجود قدش سرو سر نمیافراخت
هوش مصنوعی: دیروز به باغی رفتم و دیدم که با وجود قد بلندش، سرو نمیتواند سر خود را بلند کند.

جهان ملک خاتون