گنجور

شمارهٔ ۷۰

بگویمت سخنی ای نگار چون بالات
به راستی و درستی که نیست کس همتات
نرست سرو چو قدّ تو راست در بستان
گلی ندید کسی چون رخ جهان آرات
اگر کنی گذری در چمن گل رنگین
فتد ز دست و سهی سرو سر نهد در پات
منم به کوی فراقت نشسته با غم و درد
تویی به عالم عشق کسی دگر، هیهات
هنوز با همه جور تو در تکاپویم
که کی رسم به وصال جمال روح افزات
ز مکر دشمن بدگو مباش ایمن از آنک
چگونه ترک کند آنچه باشدش در ذات
به اعتقاد توان برد کار خویش از پیش
تو زهدِ خشک مَوَرز و بنه ز سر طامات
فرس به عرصه چنان راند و فرزبندی کرد
رخی نهاد شه عشق و شد جهان شه‌مات
برفتی و بزدی آتشی به جان جهان
دلت نکرد ترحّم نبود شرم از مات

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگویمت سخنی ای نگار چون بالات
به راستی و درستی که نیست کس همتات
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که ای زیبا روی، مانند تو کسی به راستی و درستی وجود ندارد.
نرست سرو چو قدّ تو راست در بستان
گلی ندید کسی چون رخ جهان آرات
هوش مصنوعی: هیچ درخت سروی در باغ نمی‌تواند به قامت تو راست بایستد و هیچ گلی را نمی‌توان یافت که به زیبایی چهره تو باشد.
اگر کنی گذری در چمن گل رنگین
فتد ز دست و سهی سرو سر نهد در پات
هوش مصنوعی: اگر از کنار باغ گل عبور کنی، رنگ‌های زیبا و دل‌فریب گل‌ها بر دستانت می‌نشیند و درخت سروی با قامت بلند و استوار، به نشانه احترام و محبت، سر خود را در برابر تو خم می‌کند.
منم به کوی فراقت نشسته با غم و درد
تویی به عالم عشق کسی دگر، هیهات
هوش مصنوعی: من در گوشه‌ای از خیابان جدایی تو نشسته‌ام و با غم و درد خودم دست‌وپنجه نرم می‌کنم، در حالی که تو در دنیای عشق با کسی دیگر مشغول هستی، و این برای من غیرقابل تصور است.
هنوز با همه جور تو در تکاپویم
که کی رسم به وصال جمال روح افزات
هوش مصنوعی: هنوز در تلاش و کوشش هستم که به زیبایی‌های روح‌افزایت برسم و با تو ملاقات کنم.
ز مکر دشمن بدگو مباش ایمن از آنک
چگونه ترک کند آنچه باشدش در ذات
هوش مصنوعی: از حیله‌ها و نیرنگ‌های دشمنان غافل مشو، زیرا ممکن است به راحتی از صفات ذاتی خود دست برندارند.
به اعتقاد توان برد کار خویش از پیش
تو زهدِ خشک مَوَرز و بنه ز سر طامات
هوش مصنوعی: باور به توانایی خود می‌تواند ما را در انجام کارهایمان یاری کند. بی‌مورد به زهد و ساده‌زیستی خشک که هیچ فایده‌ای ندارد، دل نبندید و از پیچیدگی‌ها دوری کنید.
فرس به عرصه چنان راند و فرزبندی کرد
رخی نهاد شه عشق و شد جهان شه‌مات
چنان اسب در میدان تاخت و چشم‌بندی کرد. شاهِ عشق، رخ گذاشت و جهان شاه‌مات شد. (شاعر به شطرنج عشق اشاره دارد)
برفتی و بزدی آتشی به جان جهان
دلت نکرد ترحّم نبود شرم از مات
هوش مصنوعی: رفتی و آتشی به دل جهان زدی، دل تو را هیچ ترحمی نبود و برایت از عواقب کار شرمی حس نمی‌شد.