شمارهٔ ۵۱۲
ای خوش آن دم که مرا جان بر جانانه رسد
مرغ روحم ز قفس بر در کاشانه رسد
آشنایان غمت تشنه بر آب وصلند
جرعهای ده که مبادا که به بیگانه رسد
دل بیچاره به بحر غم تو غوّاص است
مگرش دست ز بخت تو به دردانه رسد
در غم عشق تو زارم مگدازم در غم
بیش از آن بیش مگیرش که به افسانه رسد
مشکل آنست که با شمع رخت جان بازم
تا نگویی که ز من نور به پروانه رسد
سخن آهسته بگو با من مسکین ترسم
نکهت بوی دهان تو به میخانه رسد
من براتی به لب لعل تو دارم به خطت
تا توقّف نکنی باز که پروانه رسد
زلف تو تاب گرفت و دل من شانهٔ اوست
بو که یک تاره از این موی بدین شانه رسد
خانه دل سر زلفین پریشان تو شد
چون جهان را نبود حد که بدان خانه رسد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خوش آن دم که مرا جان بر جانانه رسد
مرغ روحم ز قفس بر در کاشانه رسد
هوش مصنوعی: ای کاش روزی بیاید که جانم به معشوقم برسد و روح من همچون پرندهای از قفس آزاد شده و به خانهام بیاید.
آشنایان غمت تشنه بر آب وصلند
جرعهای ده که مبادا که به بیگانه رسد
هوش مصنوعی: آشنایان درد و غمت آرزوی وصل و نزدیکی به تو را دارند؛ به آنها کمی از آنچه میخواهند عطا کن، تا مبادا این احساس و طلب به دست کسانی بیفتد که به تو نزدیک نیستند.
دل بیچاره به بحر غم تو غوّاص است
مگرش دست ز بخت تو به دردانه رسد
هوش مصنوعی: دل ناآرام به عمق غم تو فرو رفته و مثل غواصی است که در دریا شنا میکند. اما چنانچه شانس به او روی کند، شاید به گوهر و مروارید برسد.
در غم عشق تو زارم مگدازم در غم
بیش از آن بیش مگیرش که به افسانه رسد
هوش مصنوعی: در حسرت عشق تو بسیار غمگین و حزین هستم، هرگز نگذار بیشتر از این ناراحت شوم، چرا که درد و رنج من به حدی است که ممکن است به داستانی تلخ تبدیل شود.
مشکل آنست که با شمع رخت جان بازم
تا نگویی که ز من نور به پروانه رسد
هوش مصنوعی: مشکل این است که من با شمع تو زندگی میکنم و جانم را به تو میسپارم، اما تو این را نمیگویی که نوری که به پروانه میرسد از من و وجود من جاری میشود.
سخن آهسته بگو با من مسکین ترسم
نکهت بوی دهان تو به میخانه رسد
هوش مصنوعی: آهسته با من صحبت کن، چون من فقیر و بیچارهام. نکنه بوی خوش دهانت به میخانه برسه و همه جا پخش بشه.
من براتی به لب لعل تو دارم به خطت
تا توقّف نکنی باز که پروانه رسد
هوش مصنوعی: من نامهای در مورد لبهای زیبا و سرخ تو دارم که در آن به تو گفتهام تا زمانی که پروانهها بیایند، متوقف نشوی.
زلف تو تاب گرفت و دل من شانهٔ اوست
بو که یک تاره از این موی بدین شانه رسد
هوش مصنوعی: زلفهای تو به قدری زیبا و پیچیدهاند که دل من جایگاه محبت و عشق به آنهاست، زیرا تنها یک رشته از موی تو، به این دل و شانهام متصل میشود.
خانه دل سر زلفین پریشان تو شد
چون جهان را نبود حد که بدان خانه رسد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زلفهای آشفته تو به مانند جهانی بیمرز و بیحد، بینهایت گسترده شده است.