شمارهٔ ۴۹۵
باد بویی ز سر زلف پریشان آورد
باد جانش به فدا کز بر جانان آورد
آتش عشق تو می سوخت درون دل ما
خاک کوی تو مگر باد به درمان آورد
داده بودم سر و سامان ز غم عشق به باد
سر سرگشته ما باز به سامان آورد
ز وجودم رقمی بیش نبودی باقی
نکهت زلف تو از نو به تنم جان آورد
چشم بختم که بدی تیره کنون روشن شد
که بشیر آمد و بویی ز گریبان آورد
هرکه آن روی چو خورشید تو را روزی دید
چون شبی بی رخت ای ماه به پایان آورد
هرکه را خلوت وصل تو شبی دست نداد
همچو مجنون ز غمت رو به بیابان آورد
هیچ دانی شب هجران تو را نیست سحر
که جهانی ز غم عشق به افغان آورد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باد بویی ز سر زلف پریشان آورد
باد جانش به فدا کز بر جانان آورد
هوش مصنوعی: باد بویی از موهای پریشان محبوب برانگیخت، جانم فدای آن نسیم که از نزد جانان میآید.
آتش عشق تو می سوخت درون دل ما
خاک کوی تو مگر باد به درمان آورد
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتش در دل ما شعلهور بوده و خاک سرزمین تو شاید تنها با نسیمی بتواند به آرامش برسد.
داده بودم سر و سامان ز غم عشق به باد
سر سرگشته ما باز به سامان آورد
هوش مصنوعی: من غم عشق را به باد سپرده بودم و امید داشتم که به آرامش برسم، اما حالا دوباره در بینظمی و سردرگمی قرار گرفتهام.
ز وجودم رقمی بیش نبودی باقی
نکهت زلف تو از نو به تنم جان آورد
هوش مصنوعی: وجود من فقط یک نشانه بود، اما عطر زلف تو دوباره به جانم زندگی بخشید.
چشم بختم که بدی تیره کنون روشن شد
که بشیر آمد و بویی ز گریبان آورد
هوش مصنوعی: چشم بخت من که در تاریکی به سر میبرد، اکنون روشن شده است. چون پیغامآور (بشیر) آمد و بویی خوش از گریبانش آورد.
هرکه آن روی چو خورشید تو را روزی دید
چون شبی بی رخت ای ماه به پایان آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که روزی چهرهی روشن و مانند خورشید تو را ببیند، همچون شبی بینفس و بیوجود تو، ای ماه، به پایان میرسد و از زندگیاش خالی میشود.
هرکه را خلوت وصل تو شبی دست نداد
همچو مجنون ز غمت رو به بیابان آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که در شب وصالت نتوانست به خلوت تو دست یابد، مانند مجنون از شدت غمت به سوی بیابان رفت.
هیچ دانی شب هجران تو را نیست سحر
که جهانی ز غم عشق به افغان آورد
هوش مصنوعی: آیا میدانی در شب جدایی تو چه حالتی حاکم است؟ جایی که همه عالم از درد عشق به فریاد و ناله میافتند.