گنجور

شمارهٔ ۴۹۱

تا دو زلف تو پیچ و تاب آورد
شور در حال شیخ و شاب آورد
رشک روی تو ای پریچهره
لرزه در چشم آفتاب آورد
روی چون آفتاب دوست بدید
دیده ی ما به دیده آب آورد
جان چو مشتاق بود بر وصلت
از دل سوخته کباب آورد
حال دل با طبیب خود گفتم
صبر فرمود و با جواب آورد
کاین علاجست درد دوری را
چه کنم رایش این صواب آورد
بوی زلف بنفشه رنگ نگار
چو دماغم شنید خواب آورد
لب رود و سرود و بوی بهار
یادم از دولت شباب آورد
لطف جان بخش یار بر لب جوی
دف و چنگ و نی و شراب آورد
گفتمش بوسه ای بده صنما
زآن لب و چشم در خطاب آورد
زآن لب چون شکر عجب دارم
که به تلخی مرا جواب آورد
گل ز شرم رخش در آب افتاد
بر سر آتش و گلاب آورد
دیده ی بخت ما نشد روشن
تا رخ مهوشت نقاب آورد
آنچه من از زمانه می بینم
در جهان این بلا که تاب آورد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دو زلف تو پیچ و تاب آورد
شور در حال شیخ و شاب آورد
هوش مصنوعی: تا وقتی که موهای تو با زیبایی و پیچ و تاب خود، دل و جان مردم را به آشفتگی می‌آورد، حال خوشی به جوانان و پیران می‌بخشد.
رشک روی تو ای پریچهره
لرزه در چشم آفتاب آورد
هوش مصنوعی: حسادت زیبایی تو به قدری زیاد است که حتی نور آفتاب را به لرزه در می‌آورد.
روی چون آفتاب دوست بدید
دیده ی ما به دیده آب آورد
هوش مصنوعی: صورت دوست مانند آفتاب است و وقتی به او نگاه می‌کنیم، چشمان‌مان پر از اشک می‌شود، گویا که از آب پر شده‌اند.
جان چو مشتاق بود بر وصلت
از دل سوخته کباب آورد
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان در انتظار عشق و وصال است، همانند خاکستر سوخته‌ای می‌شود که جانی پر از اشتیاق دارد.
حال دل با طبیب خود گفتم
صبر فرمود و با جواب آورد
هوش مصنوعی: احساسات دل را با پزشک خود درمیان گذاشتم، او از من خواست که صبر کنم و با پاسخ خود بازگشت.
کاین علاجست درد دوری را
چه کنم رایش این صواب آورد
هوش مصنوعی: برای درمان درد دوری چه کاری می‌توانم انجام دهم، که راهش به درستی انجام شده باشد؟
بوی زلف بنفشه رنگ نگار
چو دماغم شنید خواب آورد
هوش مصنوعی: وقتی بوی زلف یار که رنگش به بنفشه می‌ماند به مشامم رسید، خوابم برد و آرامش گرفتم.
لب رود و سرود و بوی بهار
یادم از دولت شباب آورد
هوش مصنوعی: لب رود، صدا و عطر بهار یاد مرا به دوران جوانی می‌اندازد.
لطف جان بخش یار بر لب جوی
دف و چنگ و نی و شراب آورد
هوش مصنوعی: دوست با مهربانی و لطافت خود، در کنار جوی آب، دف و چنگ و نی و شراب را به همراه آورد.
گفتمش بوسه ای بده صنما
زآن لب و چشم در خطاب آورد
هوش مصنوعی: به او گفتم که بوسه‌ای به من بده، ای محبوب، که از آن لب و چشم تو در کلام من یاد کردم.
زآن لب چون شکر عجب دارم
که به تلخی مرا جواب آورد
هوش مصنوعی: از آن لب شیرین مانند شکر تعجب می‌کنم که با تلخی پاسخ مرا داد.
گل ز شرم رخش در آب افتاد
بر سر آتش و گلاب آورد
هوش مصنوعی: گل به خاطر زیبایی و شرمی که از دلربایی‌اش دارد، در آب افتاده و سپس در میان شعله‌های آتش می‌سوزد و عطرش را به جا می‌گذارد.
دیده ی بخت ما نشد روشن
تا رخ مهوشت نقاب آورد
هوش مصنوعی: چشم بخت ما هیچ‌گاه روشن نشد تا زمانی که چهره زیبای تو نقاب پوشید.
آنچه من از زمانه می بینم
در جهان این بلا که تاب آورد
هوش مصنوعی: من آنچه را که در این جهان می‌بینم، نشانه‌ای از سختی‌ها و مصائب زمانه می‌دانم که برایم طاقت‌فرساست.