گنجور

شمارهٔ ۴۴

جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما
خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما
مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشته‌ست
تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما
اینچنین خسته‌روان کز غم هجر تو منم
هم مگر شربت وصل تو کند چارهٔ ما
گفتم ای دوست به وصلم ننوازی گفتا
چه کنم نرم نگشته‌ست دل خارهٔ ما
دل به من گفت برو زلف سمن‌ساش بگیر
گفتم ای دل چه کنم نیست بدان یارهٔ ما
از غمم جان به لب آمد ز جهان سیر شدم
که ندارد بجز از غم دل غمخوارهٔ ما
شکر الطاف تو ای دوست نمی‌یارم گفت
چه نکرده‌ست بگو لطف تو دربارهٔ ما

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما
خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما
هوش مصنوعی: جز شب وصال تو، ای محبوب، که دارویی برای درد و رنج ماست، خودت نگو چه بر سر عاشق بیچاره‌ام می‌آید.
مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشته‌ست
تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما
هوش مصنوعی: مدتی است که دل سردرگم و در جستجوی معنای زندگی است، اما هنوز نمی‌داند که حال و روز دل خسته و آواره‌ ما چگونه است.
اینچنین خسته‌روان کز غم هجر تو منم
هم مگر شربت وصل تو کند چارهٔ ما
هوش مصنوعی: این دل‌های خسته که از غم جدایی تو رنج می‌کشند، آیا جز نوشیدن طعم وصالت، درمانی برای ما وجود دارد؟
گفتم ای دوست به وصلم ننوازی گفتا
چه کنم نرم نگشته‌ست دل خارهٔ ما
هوش مصنوعی: به دوستی گفتم که با محبت و نزدیکی‌ام نغمه سرایی کن. او پاسخ داد که چه کاری می‌توانم بکنم وقتی قلب دل‌خور من هنوز نرم و آماده محبت نشده است.
دل به من گفت برو زلف سمن‌ساش بگیر
گفتم ای دل چه کنم نیست بدان یارهٔ ما
هوش مصنوعی: دل به من گفت برو و زلف زیبای او را بگیر، اما من پاسخ دادم که ای دل، چه بی‌فایده است، چون او دیگر یار ما نیست.
از غمم جان به لب آمد ز جهان سیر شدم
که ندارد بجز از غم دل غمخوارهٔ ما
هوش مصنوعی: از شدت غم به حدی رسیده‌ام که دلم از زندگی سیر شده است؛ زیرا جز رنج و اندوهی که برای دل خودم دارم، چیزی در این جهان ندارم.
شکر الطاف تو ای دوست نمی‌یارم گفت
چه نکرده‌ست بگو لطف تو دربارهٔ ما
هوش مصنوعی: دوست عزیز، من نمی‌توانم محبت‌هایت را به خوبی بیان کنم. بگو ببینم، نسبت به ما چه کارهای خوبی انجام داده‌ای؟