گنجور

شمارهٔ ۳۹

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خور فکندی آتشی در جان ما
در دلم دردیست درمانش نمی‌دانم ز وصل
خود نمی‌آید به سر این درد بی درمان ما
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
سر ز سودا پر شد و از دست رفت سامان ما
آخر از روی کرم بازآ که در هجران تو
ز آب چشم خون فشانم تر شده دامان ما
مدّتی تا در جهان سرگشته می‌گردم به غم
خود نمی‌گویی که چون شد زار سرگردان ما
سالها تا همچو سرو از عشق رویت سر کشید
این دل سرگشتهٔ مهجور نافرمان ما
عید رویش را فدا کردم جهان و جان چه گفت
خود چه ارزد لاشه‌ای تا می‌کنی قربان ما
کس چو من در عاشقی جان و جهانی درنباخت
عشق روی دوست آمد آیتی در شان ما
من گدای کوی او گشتم که تا بر من نظر
افکند، دارد فراغت از جهان سلطان ما

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خور فکندی آتشی در جان ما
هوش مصنوعی: من به خاطر لبت که چون لعل است، دچار درد و رنج شدم. از تو می‌خواهم که درمانم کنی، زیرا از چهره‌ات آتشی در جانم افکنده‌ای که مرا می‌سوزاند.
در دلم دردیست درمانش نمی‌دانم ز وصل
خود نمی‌آید به سر این درد بی درمان ما
هوش مصنوعی: در دل من دردی وجود دارد که نمی‌دانم چگونه می‌توان آن را درمان کرد. از پیوستن به معشوق خبری نیست و این درد بی‌درمان همچنان ادامه دارد.
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
سر ز سودا پر شد و از دست رفت سامان ما
هوش مصنوعی: مردم می‌گویند که تو من را تنظیم و منظم کردی، اما چه شد که سرم پر از عشق و دیوانگی شد و همه چیز به هم ریخت؟
آخر از روی کرم بازآ که در هجران تو
ز آب چشم خون فشانم تر شده دامان ما
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر لطفی که داری، برگرد و به من سر بزن؛ زیرا در غم دوری‌ات، اشک‌هایم چون خون می‌ریزد و دامانم را تر کرده است.
مدّتی تا در جهان سرگشته می‌گردم به غم
خود نمی‌گویی که چون شد زار سرگردان ما
هوش مصنوعی: مدتی است که در این دنیا سرگردان و بی‌هدف می‌چرخم. درباره غم خودم هیچ نمی‌پرسی و نمی‌گویی که چرا حال و روزم این‌گونه خراب و آشفته است.
سالها تا همچو سرو از عشق رویت سر کشید
این دل سرگشتهٔ مهجور نافرمان ما
هوش مصنوعی: سال‌ها طول کشید تا این دل سرگشته و بی‌قرار ما، همچنان که سروی از عشق تو سر به فلک کشید، به عشق روی تو برسد.
عید رویش را فدا کردم جهان و جان چه گفت
خود چه ارزد لاشه‌ای تا می‌کنی قربان ما
هوش مصنوعی: روز عید را به خاطر تو نادیده گرفتم، زیرا برایم مهم‌تر از هر چیزی است. زندگی و جهان چه ارزشی دارد وقتی که جان و روح خود را به پای تو قربانی می‌کنم.
کس چو من در عاشقی جان و جهانی درنباخت
عشق روی دوست آمد آیتی در شان ما
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند من در عشق، جان و همه چیزش را نباخته است؛ عشق به چهره دوست، نشانه‌ای است از بزرگی و مقام ما.
من گدای کوی او گشتم که تا بر من نظر
افکند، دارد فراغت از جهان سلطان ما
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق او، به گدایی در کوی و برزن او پرداخته‌ام، تا شاید نگاهش به من بیفتد. او فارغ و راحت از دغدغه‌های دنیای ماست.