گنجور

شمارهٔ ۲۸۰

ای دل چه چاره چون که جهان پایدار نیست
جز درد و خون دیده در این روزگار نیست
زنهار غم مخور تو به احوال روزگار
زیرا که کار و بار جهان بر قرار نیست
خوش دار خاطرت مشو ای دل ز غم ملول
کاین دور چرخ را بجز این کار و بار نیست
جور و جفای چرخ ز حد رفت بر دلم
آخر کدام دل که از او بُردبار نیست
جان از کسی ستاند و دل از کسی برد
زنهار بر موافقتش اعتبار نیست
بردی بسا دلی به قد سرو و روی ماه
ما را چو سرو این همه دلها به بار نیست
گر یک شبی به کلبه احزان کنی گذر
در پای تو مرا بجز از جان نثار نیست
چندان سرشک دیده به راهت فشانده‌ام
کز آب دیدهٔ من مسکین گذار نیست
جان در فراق روی تو آمد به لب مرا
آخر چرا به وصل تواَم اختیار نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل چه چاره چون که جهان پایدار نیست
جز درد و خون دیده در این روزگار نیست
هوش مصنوعی: ای دل، چه راهی داریم وقتی که این دنیا دائمی نیست و فقط درد و اشک در این زمان وجود دارد؟
زنهار غم مخور تو به احوال روزگار
زیرا که کار و بار جهان بر قرار نیست
هوش مصنوعی: نگران وضعیت زندگی خود نباش، چرا که اوضاع دنیا همیشه ثابت و پایدار نیست.
خوش دار خاطرت مشو ای دل ز غم ملول
کاین دور چرخ را بجز این کار و بار نیست
هوش مصنوعی: ای دل نگران نباش و از غم خسته نشو، زیرا این دوران زندگی جز همین کارها و مشغله‌ها چیز دیگری ندارد.
جور و جفای چرخ ز حد رفت بر دلم
آخر کدام دل که از او بُردبار نیست
هوش مصنوعی: سختی‌ها و ستم‌های روزگار به حدی بر دلم فشار آورده که دیگر نمی‌دانم کدام دل می‌تواند در برابر این آسیب‌ها صبر و تحمل کند.
جان از کسی ستاند و دل از کسی برد
زنهار بر موافقتش اعتبار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی جان شما را بگیرد و کسی دیگر دل شما را به‌دست آورد، باید توجه کنید که به توافق و همراهی آن‌ها نمی‌توان اعتماد کرد.
بردی بسا دلی به قد سرو و روی ماه
ما را چو سرو این همه دلها به بار نیست
هوش مصنوعی: تو با زیبایی‌ات مثل سرو و چهره‌ات مانند ماه، دل‌های زیادی را به خود جذب کردی. اما این همه دل‌دار شدن به اندازه‌ی قد و قامت تو نیست.
گر یک شبی به کلبه احزان کنی گذر
در پای تو مرا بجز از جان نثار نیست
هوش مصنوعی: اگر یک شب به کلبه غم‌هایت بیافتی، فقط جانم را برای تو نثار می‌کنم.
چندان سرشک دیده به راهت فشانده‌ام
کز آب دیدهٔ من مسکین گذار نیست
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای اشک برای تو ریخته‌ام که دیگر هیچ راهی برای عبور از آن آب‌های جاری وجود ندارد.
جان در فراق روی تو آمد به لب مرا
آخر چرا به وصل تواَم اختیار نیست
هوش مصنوعی: دل من در غیبت تو به شدت تنگ شده و به مرز نابودی رسیده است. با این حال، چرا نمی‌توانم به وصال تو دست پیدا کنم؟