گنجور

شمارهٔ ۲۷۸

ما را غمی چو شدّت هجران یار نیست
وینم بتر که غیر غمم غمگسار نیست
گفتم مگر نگار غم حال ما خورد
بوی وفا و مهر در این روزگار نیست
گفتی شبی به کلبه احزان گذر کنم
بازآ که در جهان بتر از انتظار نیست
گفتم خمار بشکنم اندر سحر به می
خوشتر ز شربت لب تو در خمار نیست
گفتی به صبر کوش به هجران ما ولی
زین بیش صبرم از رخ آن گل عذار نیست
گفتم که بار هست سگان را به کوی تو
ما را چرا به کوچهٔ وصل تو بار نیست
گفتی برو صُداع مده پیش از این مرا
رحمی ترا بدین تن مهجور زار نیست
گفتم تو سرو نازی و ما خاک ره به کوی
آخر به سوی ما ز چه رویت گذار نیست
از دست رفت دامن وصل تو این بتر
دستم ز کار رفت و به دستم نگار نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما را غمی چو شدّت هجران یار نیست
وینم بتر که غیر غمم غمگسار نیست
هوش مصنوعی: ما دردی از فراق و دوری یار نداریم، اما این درد بدتر است که هیچ کسی نیست که به غم ما تسلی دهد و ما را دلداری کند.
گفتم مگر نگار غم حال ما خورد
بوی وفا و مهر در این روزگار نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم، آیا محبوب من از وضعیت غم‌انگیز ما خبر ندارد؟ در این زمانه خبری از وفاداری و عشق نیست.
گفتی شبی به کلبه احزان گذر کنم
بازآ که در جهان بتر از انتظار نیست
هوش مصنوعی: گفتی شبی به کلبه‌ی غم‌ها خواهم آمد، که دیگر در این دنیا هیچ چیزی بدتر از بی‌انتظاری نیست.
گفتم خمار بشکنم اندر سحر به می
خوشتر ز شربت لب تو در خمار نیست
هوش مصنوعی: گفتم در سحرگاه خماری‌ام را بشکنم، اما چون می‌نوشم، می‌فهمم که هیچ چیز به اندازه لب‌های تو در حال خماری خوشمزه نیست.
گفتی به صبر کوش به هجران ما ولی
زین بیش صبرم از رخ آن گل عذار نیست
هوش مصنوعی: گفتی برای دوری و جدایی ما صبر کن، اما من دیگر نمی‌توانم بیشتر از این صبر کنم، چون زیبایی آن گل به من اجازه نمی‌دهد.
گفتم که بار هست سگان را به کوی تو
ما را چرا به کوچهٔ وصل تو بار نیست
هوش مصنوعی: گفتم که چرا در کوی تو سگان بار دارند، اما ما چرا در کوچه‌ی وصالت بار نداریم؟
گفتی برو صُداع مده پیش از این مرا
رحمی ترا بدین تن مهجور زار نیست
هوش مصنوعی: تو گفتی برو و صدایم را نزن، قبل از این که به دردت برسم. نیازی نیست برای این جسم رنج‌دیده و تنها رحم کنی.
گفتم تو سرو نازی و ما خاک ره به کوی
آخر به سوی ما ز چه رویت گذار نیست
هوش مصنوعی: گفتم تو زیبایی و ما در پایین‌ترین درجه از عشق قرار داریم، اما در نهایت به سمت ما نمی‌آیی و از ما نمی‌گذری.
از دست رفت دامن وصل تو این بتر
دستم ز کار رفت و به دستم نگار نیست
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حسرت و ناامیدی است. شاعر از دست دادن ارتباط و وصال محبوبش را احساس می‌کند و می‌گوید که در این حالت، قدرت او از بین رفته و آرزوی داشتن محبوب در دستش نیست. او به نوعی احساس می‌کند که بی‌زندگی و بی‌محتوا شده است.