گنجور

شمارهٔ ۲۶۶

ما را به غم عشق تو دردست دوا نیست
فریادِ دلم رس که بدین نوع روا نیست
گفتم که رساند ز من خسته پیامی
چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست
ای باد صبا عرضه کن احوال دلم را
کاخر ز چه رو با من مسکینش صفا نیست
تو پادشه هر دو جهانی به حقیقت
لیکن چه کنم چون نظرت سوی گدا نیست
دل را طلبیدم ز سر زلف تو گفتا
ما را سر و پروای چنان بی سر و پا نیست
گفتم مکن ای دوست جفا بر من مسکین
شرمت ز من خسته و ترست ز خدا نیست
بر اهل جهان جور و جفا چند پسندی
در شهر تو نام کرم و بوی وفا نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما را به غم عشق تو دردست دوا نیست
فریادِ دلم رس که بدین نوع روا نیست
هوش مصنوعی: ما در عشق تو به قدری ناراحتیم که هیچ درمانی برای این درد نداریم. ای دل‌نواز، فریاد بزن که این وضعیت برای ما قابل قبول نیست.
گفتم که رساند ز من خسته پیامی
چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست
هوش مصنوعی: گفتم که برسانید پیامی از من که خسته‌ام، اما هیچ‌کس به غیر از باد صبا، راز من را نمی‌داند.
ای باد صبا عرضه کن احوال دلم را
کاخر ز چه رو با من مسکینش صفا نیست
هوش مصنوعی: ای باد خوش، حال و روز دلم را بگو، زیرا نمی‌دانم چرا با من بیچاره هیچ صمیمیتی ندارد.
تو پادشه هر دو جهانی به حقیقت
لیکن چه کنم چون نظرت سوی گدا نیست
هوش مصنوعی: تو فرمانروای هر دو جهان هستی و این حقیقت دارد، اما چه کنم که نگاه تو به من گدا نمی‌افتد.
دل را طلبیدم ز سر زلف تو گفتا
ما را سر و پروای چنان بی سر و پا نیست
هوش مصنوعی: دل را از تو خواستم، اما تو پاسخ دادی که ما به چیزی که بی‌سر و پا باشد، توجهی نداریم.
گفتم مکن ای دوست جفا بر من مسکین
شرمت ز من خسته و ترست ز خدا نیست
هوش مصنوعی: به دوست گفتم که ای کاش با من بدرفتاری نکنی، چون من بیچاره‌ام. از بی‌رحمی‌ات شرم کن و از ترس خداوند به فکر من باش.
بر اهل جهان جور و جفا چند پسندی
در شهر تو نام کرم و بوی وفا نیست
هوش مصنوعی: در میان مردم دنیا، ظلم و بی‌وفایی را چقدر می‌توان تحمل کرد؟ در شهر تو دیگر خبری از بزرگواری و وفاداری نیست.