گنجور

شمارهٔ ۲۵۱

در سر هوسم ز عشق بازیست
عشقش که نه از سر مجازیست
عشقیست حقیقت ار بدانی
در بوته ی عشق جان گدازیست
سر باختن است در ره عشق
تحقیق بدان نه کار بازیست
گر سر برود ز دست جانا
با عشق رخ تو سرفرازیست
من سر به فلک فرو نیارم
ما را به غم تو بی نیازیست
عمرست مرا دو زلف جانان
عمر که بگو بدین درازیست
گفتا که جهان به غم چه سازی
تدبیر چه روزگارسازیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در سر هوسم ز عشق بازیست
عشقش که نه از سر مجازیست
هوش مصنوعی: در دل من تمایل و اشتیاقی به عشق وجود دارد که این عشق واقعی و خالص است و نه نمایشی و مصنوعی.
عشقیست حقیقت ار بدانی
در بوته ی عشق جان گدازیست
هوش مصنوعی: عشق یک واقعیت است که اگر به درستی درک کنی، می‌بینی که در دنیای عشق باید جان و دل خود را فدای آن کنی.
سر باختن است در ره عشق
تحقیق بدان نه کار بازیست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، حقیقت را جستجو کن، زیرا این یک بازی نیست که بتوان آسان از آن گذشته یا سرسری گرفت؛ بلکه موضوعی جدی و عمیق است که سرنوشت را به خطر می‌اندازد.
گر سر برود ز دست جانا
با عشق رخ تو سرفرازیست
هوش مصنوعی: اگر سر من هم برود، دوست عزیز، با عشق چهره‌ات، سرفرازی و شرافتی به دست می‌آورم.
من سر به فلک فرو نیارم
ما را به غم تو بی نیازیست
هوش مصنوعی: من خودش را از مشکلات و سختی‌ها پایین نمی‌آورم؛ زیرا غم تو برای ما چیزی از ارزش و نیاز ما کم نمی‌کند.
عمرست مرا دو زلف جانان
عمر که بگو بدین درازیست
هوش مصنوعی: عمر من به دو زلف محبوبم مربوط است و این دو زلف به قدری زیباست که نمی‌توانم بگویم عمری طولانی دارند.
گفتا که جهان به غم چه سازی
تدبیر چه روزگارسازیست
هوش مصنوعی: او می‌گوید که در دنیای پر از غم و اندوه، چه تدبیر و برنامه‌ریزی می‌توان کرد و چه تغییراتی در روزگار می‌توان ایجاد کرد؟