گنجور

شمارهٔ ۲۴۱

باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست
زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست
طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه
راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست
چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد
که گمان برد که او نیز چنین عیاریست
خون ما خورد دلا غمزه ی او، نیست عجب
عجب آنست که خون خواره ی ما بیماریست
تا به کی خون دل خلق خوری راست بگو
تو مپندار که خون خوردن دلها کاریست
نکهت زلف تو بشنید دماغ دل ما
گفت کاین مشک نه در کلبه ی هر عطّاریست
یار با ما چو ندارد سر یاری چه کنم
ای دل خسته نه یاریست که او اغیاریست
آخر ای شادی جان روی نمای از در غیب
که جهان بی رخ خوبت به جهان غمخواریست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست
زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست
هوش مصنوعی: دل دوباره به خاطر عشق تو خوشحال شده است، زیرا بلبل با تمام وجود به خاطر زیبایی گل تو ناله می‌زند.
طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه
راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست
هوش مصنوعی: موهای زیبا و پیچیده‌ات ناگهان دل مرا ربودند. حقیقت را بگویم، خود زلف‌های تو چه هنر شگفت‌انگیزی دارند!
چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد
که گمان برد که او نیز چنین عیاریست
هوش مصنوعی: نگاه سحرآمیز تو باعث شد که من اشتباه‌های زیادی مرتکب شوم و فکر کنم تو هم مثل من کلاهی بر سر دیگران می‌گذاری.
خون ما خورد دلا غمزه ی او، نیست عجب
عجب آنست که خون خواره ی ما بیماریست
هوش مصنوعی: غمزه و نگاه معشوق باعث شده که دل ما دچار درد و رنج شود. این دور از انتظار نیست، اما تعجب اینجاست که کسی که از عشق ما بهره می‌برد، خود در قید بیماری و درد است.
تا به کی خون دل خلق خوری راست بگو
تو مپندار که خون خوردن دلها کاریست
هوش مصنوعی: چقدر باید به درد و رنج مردم ادامه بدهی؟ راست بگو، فکر نکن که آزار دادن دل‌ها و رنجاندن آنها کار ساده‌ای است.
نکهت زلف تو بشنید دماغ دل ما
گفت کاین مشک نه در کلبه ی هر عطّاریست
هوش مصنوعی: عطر زلف تو را که استشمام کردم، دل من گفت این بوی خوش فقط در مغازه‌ی هر عطّاری پیدا نمی‌شود.
یار با ما چو ندارد سر یاری چه کنم
ای دل خسته نه یاریست که او اغیاریست
هوش مصنوعی: وقتی که یارم در کنارم نیست و سرِ یاری ندارد، دل خسته‌ام چه باید بکند؟ او که خود نیز به من محبت نمی‌کند، پس برای چه انتظار داشته باشم؟
آخر ای شادی جان روی نمای از در غیب
که جهان بی رخ خوبت به جهان غمخواریست
هوش مصنوعی: ای شادی جان، از دنیای پنهان خودت لطفت را نشان بده، زیرا بدون چهره زیبا و دلنشین تو، زندگی پر از غم و اندوه است.