گنجور

شمارهٔ ۲۳

گفتم آن ترک جفا جو نکند هیچ وفا
نکند با دل سرگشتهٔ ما غیر جفا
چون همه کار جهان، بنده به کامش خواهد
از چه رو می‌نکند کام دل خسته روا
ما نهادیم سری در قدمت سرو روان
راست گو از چه کِشی ای دل و دین سر تو ز ما
بگذشتی و زدی آتش مهری به دلم
آن نه بالاست که هست او به دل خسته بلا
پادشاهی به جهان از کرمت کم نشود
گر کنی از سر لطفت نظری سوی گدا
گر تو را با من بیچارهٔ مسکین جنگست
چه کنم با تو که ما را سر صلحست و صفا
نام مشک ختنی برد زبانم گویی
بوی زلف تو شنیدم همه از باد صبا
دوش در ماه رخ او نظری می‌کردم
چون بدیدم به مه ای دوست کجا تا به کجا
من به ظلمات شب هجر تو تا کی باشم
بی رخ دوست نباشد به جهان نور و ضیا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم آن ترک جفا جو نکند هیچ وفا
نکند با دل سرگشتهٔ ما غیر جفا
هوش مصنوعی: به او گفتم که آن دختر بی‌رحم هیچ‌گاه با ما وفا نخواهد کرد و فقط درد و رنج به دل سرگشته‌مان خواهد داد.
چون همه کار جهان، بنده به کامش خواهد
از چه رو می‌نکند کام دل خسته روا
هوش مصنوعی: زمانی که تمام امور در دست خداوند است و بنده به نیکویی و خوشی او امیدوار است، پس چرا دل دلتنگ او این درخواست را نمی‌پذیرد؟
ما نهادیم سری در قدمت سرو روان
راست گو از چه کِشی ای دل و دین سر تو ز ما
هوش مصنوعی: ما سر خود را در پای تو گذاشته‌ایم، ای سرو زیبا. راست بگو، چرا دل و ایمان تو را از ما دور می‌کنی؟
بگذشتی و زدی آتش مهری به دلم
آن نه بالاست که هست او به دل خسته بلا
هوش مصنوعی: تو از کنارم گذشتی و با چشمانت آتش محبت را در دل من روشن کردی. این عشق فقط به خاطر حالت دلنشینت نیست، بلکه دل من که از دردهای زندگی پر است، به این محبت نیاز دارد.
پادشاهی به جهان از کرمت کم نشود
گر کنی از سر لطفت نظری سوی گدا
هوش مصنوعی: اگر تو با بزرگواری و لطف خود نگاهی به گدا بیندازی، مقام و بزرگی تو در جهان هیچ کم نخواهد شد.
گر تو را با من بیچارهٔ مسکین جنگست
چه کنم با تو که ما را سر صلحست و صفا
هوش مصنوعی: اگر تو با من، که آدمی بیچاره و ناتوان هستم، دشمنی و جنگ داری، من چه می‌توانم بکنم؟ زیرا من به دنبال صلح و آرامش هستم.
نام مشک ختنی برد زبانم گویی
بوی زلف تو شنیدم همه از باد صبا
هوش مصنوعی: نام مشک ختن به زبانم آمده؛ گویی بوی زلف تو را از نسیم صبح شنیدم.
دوش در ماه رخ او نظری می‌کردم
چون بدیدم به مه ای دوست کجا تا به کجا
هوش مصنوعی: گذشته شب، به چهره او نگاهی انداختم و وقتی دیدم که مانند مهی زیباست، فهمیدم که زیبایی او چقدر عمیق و بی‌پایان است.
من به ظلمات شب هجر تو تا کی باشم
بی رخ دوست نباشد به جهان نور و ضیا
هوش مصنوعی: من تا چه زمانی باید در تاریکی‌های شب جدایی تو بمانم؟ چرا که در این دنیا هیچ نوری و روشنی بدون چهره‌ی دوست وجود ندارد.