گنجور

شمارهٔ ۲۲۱

به روز بازپسین و به صبحگاه الست
که ذکر و نام تو همواره بر زبان منست
به خاک پای تو سوگند می‌توانم خورد
که غیر باد نداریم از غمت در دست
ز دیده خون فراقم گشود بر رخ زرد
درِ وصال به یکباره بر رخم دربست
ز پیش دیده چو برخاست سرو سیم اندام
نهال قامت او در دو چشم ما بنشست
مرا به باده چه حاجت بود که در عشقت
ز بوی زلف تو هستیم دایماً سرمست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به روز بازپسین و به صبحگاه الست
که ذکر و نام تو همواره بر زبان منست
هوش مصنوعی: در روز واپسین و صبحگاه نخستین، نام و یاد تو همیشه بر زبان من است.
به خاک پای تو سوگند می‌توانم خورد
که غیر باد نداریم از غمت در دست
هوش مصنوعی: به خاک پای تو قسم می‌خورم که از غم تو فقط باد را در دست داریم و چیز دیگری نداریم.
ز دیده خون فراقم گشود بر رخ زرد
درِ وصال به یکباره بر رخم دربست
هوش مصنوعی: چشمم از شدت دوری اش پر از اشک شده و چهره ام از غم زرد است. اما وقتی که او به یکباره به من رسید، همه چیز تغییر کرد.
ز پیش دیده چو برخاست سرو سیم اندام
نهال قامت او در دو چشم ما بنشست
هوش مصنوعی: وقتی که نگاهش را می‌چرخاند و سر و ظاهری زیبا داشت، قامت او مانند درختی خوش‌تناسب در چشمان ما جا گرفت.
مرا به باده چه حاجت بود که در عشقت
ز بوی زلف تو هستیم دایماً سرمست
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، نیاز ندارم که از باده بنوشم؛ زیرا هر لحظه از بوی گیسوانت در مستی هستیم.