شمارهٔ ۲۱۶
میدهم جانی به عشقش تا مرا جان در تنست
دیدهٔ جانم خیال روی او را مسکنست
دیده روشن شد مرا تا نکهت زلفت شنید
ای عزیز من مگر بویی از آن پیراهنست
عالمی شادند بر وصل دلارایش ولی
چون کنم در عشق او روزی مرا غم خوردنست
هر که لافی زد به عشق یار و سربازی نکرد
مرد نتوان گفت او را بلکه کمتر از زنست
دوست میدارم به بستان وصل دلداران مدام
صبحدم بر بانگ چنگ این عیب باری در منست
رنگ روی من چو کاه و جو به جو گشتم به عشق
سعی میدانی چه باشد دُرّ معنی سفتنست
گر به هجرانم کشد ور می نوازد هم به لطف
هست مشهور این حکایت گرد ران با گردنست
تا بخندم خاطر مسکین برنجاند به زجر
هر که جان کردت فدا جای عقوبت کردنست
داستان بیژن و گیوار شنیدهستی بخوان
گوش بر قول رقیب از کرده به ناکردنست
ز آنکه گرگینش به خصمی در بن چاهی فکند
ای مسلمانان چه گویم این گناه بیژنست
جان ز بهر روز وصل یار خواهم در بدن
تا نپنداری که جان در خوردن و در خفتنست
گر زبان داری به ذکر دوست جاری کن مدام
در دهن دانی نه از بهر حکایت گفتنست
گاو پرواری خورد آب و علف بس بی قیاس
آدمی را خود هنر کم خوردن و کم گفتنست
همچو بوتیمار تا کی در غم دل ماندهای
ذوق بلبل هیچ دانی در جهان گردیدنست
گر مرا دشمن به نار ناامیدی دل بسوخت
مشکلم از دوستان بار خجالت بردنست
تا به کی ای نفس امّاره مرا در خون دهی
ترک بدبختی بکن چون وقت عذر آوردنست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میدهم جانی به عشقش تا مرا جان در تنست
دیدهٔ جانم خیال روی او را مسکنست
هوش مصنوعی: میخواهم برای عشق او جانم را فدای او کنم، زیرا در درون تن من، روحام به یاد چهرهاش آرامش میگیرد.
دیده روشن شد مرا تا نکهت زلفت شنید
ای عزیز من مگر بویی از آن پیراهنست
هوش مصنوعی: چشمانم زمانی روشن شد و حالا زندگیام زیبا شده است که بوی زلف تو را حس کردم، ای عزیز من، آیا این بوی خوش از پیراهن تو نیست؟
عالمی شادند بر وصل دلارایش ولی
چون کنم در عشق او روزی مرا غم خوردنست
هوش مصنوعی: بعضی از افراد از وصال معشوق خود خوشحال هستند، اما من در عشق او همیشه با غم و اندوهی مواجه هستم.
هر که لافی زد به عشق یار و سربازی نکرد
مرد نتوان گفت او را بلکه کمتر از زنست
هوش مصنوعی: هر کسی که فقط در مورد عشق به معشوق صحبت کند و در عمل برای آن تلاش نکند، نمیتوان او را مرد نامید؛ بلکه او حتی کمارزشتر از یک زن است.
دوست میدارم به بستان وصل دلداران مدام
صبحدم بر بانگ چنگ این عیب باری در منست
هوش مصنوعی: من دوست دارم در باغی که دلدارها همیشه حضور دارند، سپیده دم را همراه با صدای چنگ بشنوم. این احساس و اشتیاق من، نشان از عیبی در درون من دارد.
رنگ روی من چو کاه و جو به جو گشتم به عشق
سعی میدانی چه باشد دُرّ معنی سفتنست
هوش مصنوعی: رنگ روی من مانند کاه شده و در هر جا پراکندهام. در عشق، تلاش بیپایانی کردهام، ولی چه بدانم که در واقع به دست آوردن حقیقت و معنا چقدر دشوار است.
گر به هجرانم کشد ور می نوازد هم به لطف
هست مشهور این حکایت گرد ران با گردنست
هوش مصنوعی: اگر من را در جدایی رها کند یا با محبت نوازشم کند، به هر حال معروف شده که این داستان مانند گردی است که به دور گردن میچرخد.
تا بخندم خاطر مسکین برنجاند به زجر
هر که جان کردت فدا جای عقوبت کردنست
هوش مصنوعی: برای اینکه مسکین را بخندانم، ممکن است با ناراحتی دیگری را آزار دهم. در واقع، عذاب و کیفر دادن کسی که جانش را فدای تو کرده، ناپسند است.
داستان بیژن و گیوار شنیدهستی بخوان
گوش بر قول رقیب از کرده به ناکردنست
هوش مصنوعی: داستان بیژن و گیوار را شنیدهای؟ هرگز به حرفهای دشمن توجه نکن؛ چون آنچه که انجام شده، مهمتر از آنچه که انجام ندادهاند، است.
ز آنکه گرگینش به خصمی در بن چاهی فکند
ای مسلمانان چه گویم این گناه بیژنست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گرگین، در درگیری با دشمنش، بیژن را در چاهی به گناه انداخته است. حالا، ای مسلمانان، چه بگویم درباره این گناه، که عواقبش به بیژن برمیگردد.
جان ز بهر روز وصل یار خواهم در بدن
تا نپنداری که جان در خوردن و در خفتنست
هوش مصنوعی: میخواهم جانم را برای روز دیدار محبوب هزینه کنم تا نپنداری که زندگی فقط به خوردن و خوابیدن محدود میشود.
گر زبان داری به ذکر دوست جاری کن مدام
در دهن دانی نه از بهر حکایت گفتنست
هوش مصنوعی: اگر زبان داری، همواره نام دوست را بر زبان جاری کن. این کار را نه برای نقل داستان، بلکه به خاطر عشق و یاد او انجام بده.
گاو پرواری خورد آب و علف بس بی قیاس
آدمی را خود هنر کم خوردن و کم گفتنست
هوش مصنوعی: گاو پرواری به راحتی آب و علف میخورد و هیچ کمبودی احساس نمیکند. اما انسان باید هنر کم خوردن و کم گفتن را بیاموزد تا به اندازهی کافی بهرهمند شود.
همچو بوتیمار تا کی در غم دل ماندهای
ذوق بلبل هیچ دانی در جهان گردیدنست
هوش مصنوعی: چقدر باید مانند بوتیمار در اندوه دل بمانی؟ آیا نمیدانی که خرسندی بلبل چگونه است و زندگی در جهان چگونه میگذرد؟
گر مرا دشمن به نار ناامیدی دل بسوخت
مشکلم از دوستان بار خجالت بردنست
هوش مصنوعی: اگر دشمنانم با ناامیدی دل مرا بسوزانند، مشکل اصلی من از دوستان است که دیگر احساس خجالت میکنم.
تا به کی ای نفس امّاره مرا در خون دهی
ترک بدبختی بکن چون وقت عذر آوردنست
هوش مصنوعی: چقدر باید با نفس سرکش و زشت خود جنگید که مرا در زحمت و درد نگه میدارد؟ بگذار از این بدبختی دست بردارم، زیرا اکنون زمان عذرخواهی و تغییر رفتار است.

جهان ملک خاتون