شمارهٔ ۲۰۳
بتی کاو بس عجب شیرین زبانست
دل از من بستد و در بند جانست
نگاری کاو به رخ ماهی تمامست
مهی کاو بر سر سرو روانست
ربود از من دل و رویش ندیدم
از آنم خون دل بر رخ روانست
مسلمانان ز دلدارم بپرسید
چرا همچون پری از من نهانست
شبی تا صبح خوابم نیست در چشم
همه روزم ز درد او فغانست
نباشد در مزاجش مهربانی
از آن رو اینچنین نامهربانست
نپیچم سر ز رایش با همه جور
که ما را عشق او روح و روانست
دلم چون زلف دلبر ناشکیب است
تنم چون چشم جانان ناتوانست
به شوخی نیست مانندش به عالم
مگر او فتنهٔ آخر زمانست
دو زلفش بر قمر ساید شب و روز
چنین شوریده و سرکش از آنست
نمیدانم چرا با این همه لطف
چنین فارغ از احوال جهانست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بتی کاو بس عجب شیرین زبانست
دل از من بستد و در بند جانست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جذابیت و شیرینی زبان شخصی اشاره دارد که به گونهای دل و جان را تسخیر کرده است. به طوری که گوینده احساس میکند این فرد با کلامش او را به خود جلب کرده و در تسلط خود گرفته است.
نگاری کاو به رخ ماهی تمامست
مهی کاو بر سر سرو روانست
هوش مصنوعی: دختر زیبایی وجود دارد که چهرهاش به اندازهی تمام ماه روشن و دلرباست. او همچون ماه که بر بلندیهای درخت سرو میتابد، درخشان و شگفتانگیز است.
ربود از من دل و رویش ندیدم
از آنم خون دل بر رخ روانست
هوش مصنوعی: دل مرا گرفت و نتوانستم او را ببینم، به همین دلیل اشکهای دل در چهرهام نمایان شده است.
مسلمانان ز دلدارم بپرسید
چرا همچون پری از من نهانست
هوش مصنوعی: از مسلمانان بپرسید که چرا معشوق من، مانند یک پری، از من پنهان است و در دل من جا دارد.
شبی تا صبح خوابم نیست در چشم
همه روزم ز درد او فغانست
هوش مصنوعی: شبی را تا صبح بیدارم و نمیتوانم بخوابم، زیرا در چشمان من در طول روز، از درد او فریاد و ناله وجود دارد.
نباشد در مزاجش مهربانی
از آن رو اینچنین نامهربانست
هوش مصنوعی: او هیچ مهربانی در طبیعتش ندارد، به همین خاطر اینقدر بیرحم و نامهربان است.
نپیچم سر ز رایش با همه جور
که ما را عشق او روح و روانست
هوش مصنوعی: من هیچگاه سرم را از راه او منحرف نمیکنم، هرچند که در مشکلات و سختیها باشم، زیرا عشق او برای من همچون روح و جان است.
دلم چون زلف دلبر ناشکیب است
تنم چون چشم جانان ناتوانست
هوش مصنوعی: دل من مانند زلف معشوق بیصبر است و جسمم مثل چشمان محبوب ناتوان و ضعیف است.
به شوخی نیست مانندش به عالم
مگر او فتنهٔ آخر زمانست
هوش مصنوعی: او را نمیتوان با هیچکس در دنیا مقایسه کرد؛ او همچون فتنهای است که در آخرالزمان پدیدار میشود.
دو زلفش بر قمر ساید شب و روز
چنین شوریده و سرکش از آنست
هوش مصنوعی: دو زلف او مانند ماه در روز و شب، به طور مداوم و بیقرار در حال ناز و افسون است.
نمیدانم چرا با این همه لطف
چنین فارغ از احوال جهانست
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا با وجود این همه محبت، او اینقدر بیتوجه به وضعیت دنیا و اتفاقات آن است.

جهان ملک خاتون