گنجور

شمارهٔ ۱۷۳

ما را به درد عشق تو درمان نه درخورست
زان رو که درد هجر تو جانا جگر خورست
درخور نیافت مهر رخت را دل ضعیف
لیکن مرا وصال تو ای دوست درخورست
آن حسن و شکل و شیوه که در دلبر منست
در ماه نیست ممکن و آن هم نه درخورست
از سر برون نمی‌رود از دیده‌ام خیال
آن شور عشق روی تو ما را که درخورست
کاشانهٔ دلم که ز هجران خراب بود
شکر است کاین زمان ز جمالش منورّست
گفتم نثار مقدم تو جان کنم فدا
بازم حجاب شد که متاعی محقّرست
گر بخت بازگردد و دولت شود رفیق
آن سرو در بر آرم اگرچند بی برست
هرچند خوب روی بسی هست در جهان
بر دوست ملک حسن و ملاحت مقررست
عشق رخت به دل بنهادم به اختیار
گویی بلای عشق تو بر ما مقدّرست
گرچه به باغ خلد سهی سرو جان بسیست
سرو قد تو بر سر آن باغ سرورست
دل برد و ریخت خون دل خستهٔ جهان
چشم سیاهکار تو ترکی دلاورست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما را به درد عشق تو درمان نه درخورست
زان رو که درد هجر تو جانا جگر خورست
هوش مصنوعی: عشق تو درمانی برای ما ندارد، زیرا درد جدایی تو جانم را به درد آورده است.
درخور نیافت مهر رخت را دل ضعیف
لیکن مرا وصال تو ای دوست درخورست
هوش مصنوعی: دل من که ضعیف است، نتوانسته محبت زیبایی تو را درک کند، اما برای من ملاقات با تو، ای دوست، بسیار ارزشمند و لازم است.
آن حسن و شکل و شیوه که در دلبر منست
در ماه نیست ممکن و آن هم نه درخورست
هوش مصنوعی: زیبایی و حالت دلبر من آنقدر منحصر به فرد است که نه در ماه و نه در هیچ جا دیگری نمی‌توان پیدا کرد؛ این زیبایی حتی قابل مقایسه نیست.
از سر برون نمی‌رود از دیده‌ام خیال
آن شور عشق روی تو ما را که درخورست
هوش مصنوعی: تصویر عشق و زیبایی تو از ذهن و دیده‌ام پاک نمی‌شود. این حس و یاد تو برای من جان‌سوز و فراموش‌ناشدنی است.
کاشانهٔ دلم که ز هجران خراب بود
شکر است کاین زمان ز جمالش منورّست
هوش مصنوعی: دلم که به خاطر دوری و جدایی خراب و ویران شده بود، اکنون خوشحال است که در این لحظه از زیبایی او پرنور و روشن است.
گفتم نثار مقدم تو جان کنم فدا
بازم حجاب شد که متاعی محقّرست
هوش مصنوعی: گفتم که جانم را فدای قدم‌های تو می‌کنم، اما دوباره حجاب و پرده بین ما افتاد، چون چیزی که من دارم، ناچیز و بی‌ارزش است.
گر بخت بازگردد و دولت شود رفیق
آن سرو در بر آرم اگرچند بی برست
هوش مصنوعی: اگر بخت دوباره به من رو کند و خوشی‌ها به یاری‌ام بیایند، من هم آن سرو را در آغوش می‌گیرم، هرچند که الآن بی‌بر است.
هرچند خوب روی بسی هست در جهان
بر دوست ملک حسن و ملاحت مقررست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در جهان زیبایی‌های بسیاری وجود دارد، اما جذابیت و زیبایی محبوب من در سطح دیگری قرار دارد.
عشق رخت به دل بنهادم به اختیار
گویی بلای عشق تو بر ما مقدّرست
هوش مصنوعی: عشق تو را با اختیار خود در قلبم جای دادم، گویی که سرنوشت ما گرفتار بلای عشق تو است.
گرچه به باغ خلد سهی سرو جان بسیست
سرو قد تو بر سر آن باغ سرورست
هوش مصنوعی: هرچند در باغ بهشت، درختان خوش‌قد و قامت زیادی وجود دارد، اما زیبایی و جذابیت تو از همگی آن‌ها بیشتر است و تو بر فراز آن باغ زیبایی.
دل برد و ریخت خون دل خستهٔ جهان
چشم سیاهکار تو ترکی دلاورست
هوش مصنوعی: دل را برد و خون دل خسته از جهان را ریخت، چشم سیاه تو دلاور و باوقار است.