گنجور

شمارهٔ ۱۷۱

از لطف خویش درد دلم را دوا فرست
من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست
بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا
بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست
گر قاصد امین تو نیابی به سوی ما
به زو رسول نیست به دست صبا فرست
بی روی تو غبار گرفته‌ست دیده‌ام
از خاک پای خویش مرا توتیا فرست
افتاده‌ام ز اسب نشاط وصال تو
از لطف خویشتن قدری مومیا فرست
بازآ و شاد کن دو جهان را به وصل خویش
زنهار از صبا خبری سوی ما فرست
ور زانکه نیست عزم، ترا سوی عاشقان
بر دیده توتیاام از این خاک پا فرست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از لطف خویش درد دلم را دوا فرست
من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست
هوش مصنوعی: از محبت خودت، حرارت دل شکسته‌ام را التیام ببخش و از آنجا که من بی‌پناه و دور از محبوبم هستم، آهنگی از عشق را برایم بفرست.
بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا
بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست
هوش مصنوعی: مبادا که از ما دوری کنی ای دلبر، کمی از عطر موهایت را به سمت آشنایان بفرست.
گر قاصد امین تو نیابی به سوی ما
به زو رسول نیست به دست صبا فرست
هوش مصنوعی: اگر نتوانی قاصد مورد اعتماد برای رساندن پیام به ما پیدا کنی، بهتر است که از باد صبا هم پیامی نفرستی.
بی روی تو غبار گرفته‌ست دیده‌ام
از خاک پای خویش مرا توتیا فرست
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر نبودن تو غبارآلود و تیره شده است، مانند خاکی که پای تو با خود به همراه آورده است. مرا به یاد خودت بینداز و به من چیزی بفرست که یاد تو را زنده کند.
افتاده‌ام ز اسب نشاط وصال تو
از لطف خویشتن قدری مومیا فرست
هوش مصنوعی: من از شادی و لذت دیدار تو به زمین افتاده‌ام، خواهش می‌کنم از لطف خود کمی مومیا برایم بفرست.
بازآ و شاد کن دو جهان را به وصل خویش
زنهار از صبا خبری سوی ما فرست
هوش مصنوعی: برگرد و با وصال خود، دو جهان را شاد کن. مواظب باش که مبادا صبا خبری از ما بیاورد.
ور زانکه نیست عزم، ترا سوی عاشقان
بر دیده توتیاام از این خاک پا فرست
هوش مصنوعی: اگر عزم و اراده‌ای نیست، تو را به سوی عاشقان نمی‌فرستم. از این خاک پا، چیزی نمی‌فرستم که به چشم تو آید.