گنجور

شمارهٔ ۱۵۴

غم عشق تو مرا باز به جان آورده‌ست
خونم از دیدهٔ غمدیده روان آورده‌ست
عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط
نشنیدیم که نامم به زبان آورده‌ست
آن تو داری و تو دانی دل خلقی بردن
دل من میل لب لعل به آن آورده‌ست
عشقبازی ز ازل بود مرا با رخ او
نه دل خستهٔ ما این به جهان آورده‌ست
خبرت نیست نگارا که دل و جان جهان
عشق بر قامت آن سرو روان آورده‌ست
گرچه بر می‌ندهد سرو به بستان باری
قامت سرو تو باری ز روان آورده‌ست
چشم فتّان پر آشوب تو جانا باری
فتنه‌ای بر سر هر پیر و جوان آورده‌ست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم عشق تو مرا باز به جان آورده‌ست
خونم از دیدهٔ غمدیده روان آورده‌ست
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که دوباره احساس زنده بودن کنم و اشک‌هایم از غم تو همچون خون از چشمانم به زمین بریزد.
عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط
نشنیدیم که نامم به زبان آورده‌ست
هوش مصنوعی: عمرم سپری شد در اندوه از دیدن تو و به اشتباه نشنیدیم که نامم بر زبان آمده است.
آن تو داری و تو دانی دل خلقی بردن
دل من میل لب لعل به آن آورده‌ست
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که چطور می‌توانی دل دیگران را ببری، اما دل من به لب لعل تو شوری دارد که به آن جذب شده است.
عشقبازی ز ازل بود مرا با رخ او
نه دل خستهٔ ما این به جهان آورده‌ست
هوش مصنوعی: عشق و محبت از ابتدا در وجود من به خاطر چهره او وجود داشته است، نه اینکه دل ما در این دنیا خسته و رنجیده باشد.
خبرت نیست نگارا که دل و جان جهان
عشق بر قامت آن سرو روان آورده‌ست
هوش مصنوعی: تو خبر نداری ای عزیز که عشق، دل و جان جهان را به خاطر قامت زیبا و باریک آن سرو به تلاطم انداخته است.
گرچه بر می‌ندهد سرو به بستان باری
قامت سرو تو باری ز روان آورده‌ست
هوش مصنوعی: اگرچه در باغ سرو نمی‌روید، اما قامت تو به خودی خود زیبایی و زندگی را به ارمغان آورده است.
چشم فتّان پر آشوب تو جانا باری
فتنه‌ای بر سر هر پیر و جوان آورده‌ست
هوش مصنوعی: چشم‌های جذاب و تیزبین تو، عزیزم، باعث شده است که همه، چه پیر و چه جوان، دچار هیجان و آشفتگی شوند.