گنجور

شمارهٔ ۱۵۱

چو شوق روی تو بر بودم اختیار از دست
برفت چون سر زلف توأم قرار از دست
به دست بود مرا دامن نگار دریغ
که برد چرخ جفا پیشه ام نگار از دست
گرت رسد به گریبان دوستان دستی
بگیر دامن یاران خود مدار از دست
اگر به دست تو افتد شبی سر زلفش
مده دو زلف پریشانش زینهار از دست
خیال قامت دلخواه ما چو سرو سهیست
برفت از نظر ما و رفت یار از دست
به جان رسید دل من ز دست جور فراق
جفا و جور ز بهر خدا بدار از دست
چو جان رسید به لب، دلبرم نظر فرمود
چو حاصلم بود اکنون که رفت کار از دست
نه روزگار وفا کرد با من و نه نگار
ز دست رفت جهان را چو روزگار از دست
قرار و خواب و شکیبایی و جفا بردن
برفت از غم عشق تو هر چهار از دست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شوق روی تو بر بودم اختیار از دست
برفت چون سر زلف توأم قرار از دست
هوش مصنوعی: وقتی به شدت شوق دیدن تو را دارم، اختیار و کنترل خود را از دست می‌دهم، مانند اینکه با دیدن موهای عریض و زیبا تو، همه آرامش و قرارم را از دست می‌دهم.
به دست بود مرا دامن نگار دریغ
که برد چرخ جفا پیشه ام نگار از دست
هوش مصنوعی: به دست من بود دامن آن معشوق، اما افسوس که سرنوشت بی‌رحم آن دامن را از من گرفت و آن معشوق از دستم رفت.
گرت رسد به گریبان دوستان دستی
بگیر دامن یاران خود مدار از دست
هوش مصنوعی: اگر به دوستانت دسترسی پیدا کردی، هرگز دامن یاران را از دست نده و به آن‌ها کمک کن.
اگر به دست تو افتد شبی سر زلفش
مده دو زلف پریشانش زینهار از دست
هوش مصنوعی: اگر شبی به دستت بیافتد، موهای او را که در هم ریخته است به هم نریز و اجازه نده که دلبری‌اش تو را فریب دهد.
خیال قامت دلخواه ما چو سرو سهیست
برفت از نظر ما و رفت یار از دست
هوش مصنوعی: تصور زیبایی که در دل داریم مثل سرو بلند و زیباست، اما از دید ما دور شده و یار از دست ما رفته است.
به جان رسید دل من ز دست جور فراق
جفا و جور ز بهر خدا بدار از دست
هوش مصنوعی: دل من به شدت از درد دوری و ناملایمات رنج می‌برد. از تو خواهش می‌کنم که به خاطر خدا این شرایط سخت را از من دور کن.
چو جان رسید به لب، دلبرم نظر فرمود
چو حاصلم بود اکنون که رفت کار از دست
هوش مصنوعی: وقتی که عمر به پایان نزدیک شد و جانم به لب رسید، محبوبم مرا نگریست و من با احساس افتخار از زندگی خود به یادگار رسیده، اما اکنون که همه چیز از دست رفته است.
نه روزگار وفا کرد با من و نه نگار
ز دست رفت جهان را چو روزگار از دست
هوش مصنوعی: نه زمانه با من وفا کرد و نه محبوبم، وقتی که زمانه بر دنیا غلبه کرد و همه چیز از دست رفت.
قرار و خواب و شکیبایی و جفا بردن
برفت از غم عشق تو هر چهار از دست
هوش مصنوعی: از غم عشق تو، دیگر نه آرامش دارم، نه خواب به چشمانم می‌آید، نه می‌توانم صبر کنم و نه می‌توانم از سختی‌ها و بی‌رحمی‌هایت رنج بکشم. تمام اینها از دستم رفت.