گنجور

شمارهٔ ۱۵۰

دوشم گرفت از سر مستی نگار دست
گفتم مدار زحمت و از من بدار دست
گفتا چرا ملول شدی از گرفت من
گفتم از این سبب که ندارم به یار دست
عهدی کنیم تازه که در عهد عشق او
گر بر سرم زند ز غمش روزگار دست
من سر نپیچم از غم عشقش به هیچ روی
گر گیردم ز روی تلطّف نگار دست
گفتا تو سر ببازی و داری به مهر پای؟
گفتم اگر دهد به من خسته یار دست
آخر دوای درد دلم کن که در غمت
بگسست در فراق تو ما را ز کار دست
کردم نثار خاک کف پات جان خویش
جانا نمی دهد به از اینم نثار دست
سرو ارچه راستست و سرافراز در چمن
لیکن قدش ببرد ز سرو و چنار دست
گوی دلم فتاد به میدان عشق او
آخر ببرد آن بت چابک سوار دست
شاه غمت به قصد دل من سوار شد
آخر پیاده را چه بود با سوار دست
بر روی چون گلت نبود هیچ بلبلی
اندر جهان چو بنده ی مسکین هزار دست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوشم گرفت از سر مستی نگار دست
گفتم مدار زحمت و از من بدار دست
هوش مصنوعی: دیروز شب، به خاطر شور و شوق، معشوقه‌ام مرا در آغوش گرفت. به او گفتم که زحمت را کنار بگذار و از من فاصله نگیر.
گفتا چرا ملول شدی از گرفت من
گفتم از این سبب که ندارم به یار دست
هوش مصنوعی: گفت چرا از غم من نگران و ناراحت شده‌ای؟ گفتم به خاطر این است که به یار و محبوبم دسترسی ندارم.
عهدی کنیم تازه که در عهد عشق او
گر بر سرم زند ز غمش روزگار دست
هوش مصنوعی: بیایید دوباره عهده‌ای ببندیم که در عشق او، اگر روزگار به سختی بر من بیفتد، مشکلی نیست.
من سر نپیچم از غم عشقش به هیچ روی
گر گیردم ز روی تلطّف نگار دست
هوش مصنوعی: من از غم عشقش هیچ‌گاه منحرف نمی‌شوم، حتی اگر او به خاطر محبتش دست مرا بگیرد.
گفتا تو سر ببازی و داری به مهر پای؟
گفتم اگر دهد به من خسته یار دست
هوش مصنوعی: گفت: آیا تو می‌خواهی با دل و جان در عشق بازی کنی و پای از عشق نکشی؟ گفتم: اگر محبوبم دستی به من دهد و در این راه کمکی کند.
آخر دوای درد دلم کن که در غمت
بگسست در فراق تو ما را ز کار دست
هوش مصنوعی: در پایان، تنها راه درمان درد دل من این است که تو به فکرت باشی، زیرا غم تو باعث شده است که ما از کار و زندگی خود بازبمانیم.
کردم نثار خاک کف پات جان خویش
جانا نمی دهد به از اینم نثار دست
هوش مصنوعی: من جان خود را فدای خاک کف پایت کردم، ای محبوب؛ اما جان من کمتر از این نیست که برای دستت فدای شود.
سرو ارچه راستست و سرافراز در چمن
لیکن قدش ببرد ز سرو و چنار دست
هوش مصنوعی: سرو اگرچه در باغ به صورت راست و با افتخار ایستاده است، اما قد و قامت او از درختان سرو و چنار کوتاه‌تر است.
گوی دلم فتاد به میدان عشق او
آخر ببرد آن بت چابک سوار دست
هوش مصنوعی: دل من در میدان عشق او گرفتار شده است و در نهایت آن معشوقه باوقار و چابک، مرا خواهد برد.
شاه غمت به قصد دل من سوار شد
آخر پیاده را چه بود با سوار دست
هوش مصنوعی: درد و غم تو باعث شد که شاه عشق به خاطر دل من به میدان بیاید، اما چه نیازی به سوار کار است وقتی که کسی پیاده در انتظار اوست؟
بر روی چون گلت نبود هیچ بلبلی
اندر جهان چو بنده ی مسکین هزار دست
هوش مصنوعی: هیچ بلبل خوشخوانی در دنیا به زیبایی گل تو نیست و من همچون بنده‌ای فقیر و ناتوان، هزار دست به سوی تو دراز کرده‌ام.