گنجور

شمارهٔ ۱۲۸۰

بگو چگونه دهم شرح آرزومندی
که گر بیان کنمت حال خویش نپسندی
چه باشد ار نظری سوی ما کنی ز کرم
ز بندگان گنه آید ز تو خداوندی
چو من ز جان و دلم بنده درت جانا
در وصال به رویم بگو چرا بندی
تو آن به جای من خسته دل مکن [که] اگر
کسی به جای تو آن را کند تو نپسندی
دلا نگار ندارد سر وفا با من
به دام زلف پریشان او چه در بندی
ز جستجو ننشستی تو تا مرا آخر
در آتش غم هجران دلبر افکندی
جهان چو بر دل خلقست این چنین شیرین
بگو چرا ز جهان مهر خویش برکندی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگو چگونه دهم شرح آرزومندی
که گر بیان کنمت حال خویش نپسندی
هوش مصنوعی: بگو چطور می‌توانم آرزوهایم را بیان کنم، در حالی که اگر آن‌ها را بگویم، خودم از وضعیتم راضی نخواهم بود.
چه باشد ار نظری سوی ما کنی ز کرم
ز بندگان گنه آید ز تو خداوندی
هوش مصنوعی: اگر با لطف و کرمت نگاهی به ما بیندازی، حتی گناهکاران هم می‌توانند از درگاه تو رحمت بگیرند و تو را به عنوان پروردگار و صاحبان لطف بشناسند.
چو من ز جان و دلم بنده درت جانا
در وصال به رویم بگو چرا بندی
هوش مصنوعی: من به عشق و وجودت بندگی می‌کنم، ای جانا. در لحظات وصال، چرا چهره‌ام را نمی‌بینی و به من توجهی نمی‌کنی؟
تو آن به جای من خسته دل مکن [که] اگر
کسی به جای تو آن را کند تو نپسندی
هوش مصنوعی: تو به خاطر من ناراحت نباش، چون اگر کسی به جای تو این کار را انجام دهد، تو آن را نمی‌پسندی.
دلا نگار ندارد سر وفا با من
به دام زلف پریشان او چه در بندی
هوش مصنوعی: ای دل، نمی‌توانی به کسی اعتماد کنی که وفا ندارد. در دام زلف‌های پریشان او، چه فایده‌ای دارد که در بند باشی؟
ز جستجو ننشستی تو تا مرا آخر
در آتش غم هجران دلبر افکندی
هوش مصنوعی: تو از جستجو و تلاش دست نکشیدی تا اینکه در میان آتش غم جدایی از محبوبم مرا رها کردی.
جهان چو بر دل خلقست این چنین شیرین
بگو چرا ز جهان مهر خویش برکندی
هوش مصنوعی: اگر جهان همچون دل مردم این‌چنین زیبا و شیرین است، پس بگو چرا از محبت و دوستی جهان روی برگرداندی؟