گنجور

شمارهٔ ۱۲۷۱

دردا که نیست روز غمت را نهایتی
تا کی نباشدت سوی یاران عنایتی
تا چند بر دل من مسکین ستم کنی
باشد جفا و جور تو را نیز غایتی
گفتی وفا کنم نکنی گفتمت به عهد
آری بود وفای تو جانا حکایتی
چونست من به وصل تو مشتاق و تو ملول
از دل به دل نمی کند آخر سرایتی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردا که نیست روز غمت را نهایتی
تا کی نباشدت سوی یاران عنایتی
هوش مصنوعی: آه که روز غم تو هیچ پایانی ندارد و امیدوارم که روزی به دوستانت توجهی داشته باشی.
تا چند بر دل من مسکین ستم کنی
باشد جفا و جور تو را نیز غایتی
هوش مصنوعی: چقدر باید به من انسان ضعيف ظلم و ستم کنی؟ باشد که ستم و بی‌رحمی تو نیز حد و مرزی داشته باشد.
گفتی وفا کنم نکنی گفتمت به عهد
آری بود وفای تو جانا حکایتی
هوش مصنوعی: گفتی که به عهد و پیمان وفا می‌کنی، ولی من گفتم که آیا وفای تو چنین است؟ به راستی وفای تو، جانا، داستانی دارد.
چونست من به وصل تو مشتاق و تو ملول
از دل به دل نمی کند آخر سرایتی
هوش مصنوعی: چرا من به داشتن تو مشتاق هستم، ولی تو بی‌علاقه‌ای؟ این فاصله‌ بین دل‌ها باعث می‌شود که ارتباطی ایجاد نشود.