گنجور

شمارهٔ ۱۲۷۰

گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی
نگذاردم وفا که نویسم شکایتی
دردم نمی رسد ز فراقش به آخری
شوقم چه جور دوست ندارد نهایتی
در ملک دل که بود خراب از جفای چرخ
سلطان عشق باز برافراشت رایتی
من منتظر نشسته چه باشد که بنگری
در حال این شکسته به چشم عنایتی
جانم به لب رسید ز دست جفای تو
وقتست اگر کنی دل ما را رعایتی
کار جهان خراب شد از جور روزگار
معلوم کرده ای و نکردی حمایتی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی
نگذاردم وفا که نویسم شکایتی
هوش مصنوعی: به دوستی که به من ظلم کرده بود، گفتم حکایتی را تعریف کنم، اما نتوانستم به وفاداری او اشاره کنم و شکایتی بنویسم.
دردم نمی رسد ز فراقش به آخری
شوقم چه جور دوست ندارد نهایتی
هوش مصنوعی: درد فراغ او به من نمی‌رسد، اما شوق من برای او به گونه‌ای است که گویی هیچ پایانی ندارد.
در ملک دل که بود خراب از جفای چرخ
سلطان عشق باز برافراشت رایتی
هوش مصنوعی: در سرزمین دل، که به خاطر بدی‌های روزگار و بدعهدی‌ها و بی‌وفایی‌ها ویران شده بود، سلطان عشق پرچمی را بلندی زد و دوباره جان تازه‌ای به آن مناطق بخشید.
من منتظر نشسته چه باشد که بنگری
در حال این شکسته به چشم عنایتی
هوش مصنوعی: من به امید نگاه تو نشسته‌ام و منتظرم ببینی احوال کسی را که به شکستی دچار شده است و از تو لطفی ببیند.
جانم به لب رسید ز دست جفای تو
وقتست اگر کنی دل ما را رعایتی
هوش مصنوعی: جانم به لب رسید از ستم تو، وقت آن است که اگر می‌خواهی، به دل ما توجه کنی.
کار جهان خراب شد از جور روزگار
معلوم کرده ای و نکردی حمایتی
هوش مصنوعی: کار دنیا به هم ریخته و به خاطر ستم روزگار مشخص شده است، اما تو حمایتی نکردی.