شمارهٔ ۱۰۲۷
ز سوز عشق رخت آتشیست در جانم
که جز وصال تواَش چارهای نمیدانم
به بوستان وصالت چو بلبلی مستم
ولی ز شوق جمالت هزار دستانم
اگر تو شوق من و حسن خود نمیدانی
به جان تو که من اخلاص خویش میدانم
اگرچه هست شکستی تو را ز صحبت ما
من از وصال تو زین بیش صبر نتوانم
به دست ما نبود جز سری، جو سر و خرام
میان باغ روان تا به پایت افشانم
منم ز تیغ فراقت عظیم خسته و زار
مگر وصال تو باشد دوای درمانم
حکایت شب وصلش ز من مپرس ای دل
که من به روی چو ماهش ز دیده حیرانم
جهان ز عشق تو جان را نهاده بر کف دست
نشسته تا چه دهد آن نگار فرمانم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز سوز عشق رخت آتشیست در جانم
که جز وصال تواَش چارهای نمیدانم
هوش مصنوعی: از شدت عشق به تو، در وجودم آتش شعلهور شده است و جز رسیدن به تو هیچ راه حلی برای این درد نمیشناسم.
به بوستان وصالت چو بلبلی مستم
ولی ز شوق جمالت هزار دستانم
هوش مصنوعی: در باغ وصالت مانند بلبل شاداب و سرمستم، اما از شوق زیباییات هزاران درد و غم را در دل دارم.
اگر تو شوق من و حسن خود نمیدانی
به جان تو که من اخلاص خویش میدانم
هوش مصنوعی: اگر تو نمیدانی که من چقدر به تو علاقمندم و چهره زیبایت چقدر ارزشمند است، بدان که من از صمیم قلب و با اخلاص به تو ارزشی مینهم.
اگرچه هست شکستی تو را ز صحبت ما
من از وصال تو زین بیش صبر نتوانم
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است در نتیجهی صحبت ما آسیب دیدهای، اما من در آغوش گرفتن تو دیگر نمیتوانم بیشتر از این صبر کنم.
به دست ما نبود جز سری، جو سر و خرام
میان باغ روان تا به پایت افشانم
هوش مصنوعی: ما چیزی جز یک سر نداریم که در آن سرتاسر باغ، مانند سروهای بلند و با وقار، به آرامی راه میرود و میخواهم آن را به پای تو بپاشم.
منم ز تیغ فراقت عظیم خسته و زار
مگر وصال تو باشد دوای درمانم
هوش مصنوعی: من از جدایی تو بسیار رنجیده و ناتوان شدهام، مگر اینکه نزدیک شدن به تو، درمان دردهایم باشد.
حکایت شب وصلش ز من مپرس ای دل
که من به روی چو ماهش ز دیده حیرانم
هوش مصنوعی: ای دل، از من دربارهی شب وصالش نپرس، زیرا من در برابر چهرهاش مانند ماه، از شدت شگفتی و حیرت در حیرتم و نمیتوانم سخن بگویم.
جهان ز عشق تو جان را نهاده بر کف دست
نشسته تا چه دهد آن نگار فرمانم
هوش مصنوعی: در این جهان، به خاطر عشق تو، جانم را در دست گرفتهام و منتظر هستم ببینم آن معشوق چه دستوری به من میدهد.

جهان ملک خاتون