گنجور

شمارهٔ ۱۰۱۶

آخر نظری فکن به حالم
از دست فراق چند نالم
بفرست خیال تا ببیند
کز جور غم تو بر چه حالم
گفتم مگرت به خواب بینم
شوق تو نمی دهد مجالم
جستیم هلال در شب عید
ابروی تو گفت من هلالم
بازآی که در فراق رویت
بگرفت ز جان خود ملالم
بر خاک درش نهاده ام روی
تا بر کف پای دوست مالم
وصل تو چو در جهان محالست
پیوسته ز هجر در خیالم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آخر نظری فکن به حالم
از دست فراق چند نالم
هوش مصنوعی: آخر به حال من یک نگاهی بینداز و ببین که از دوری چقدر رنج می‌برم.
بفرست خیال تا ببیند
کز جور غم تو بر چه حالم
هوش مصنوعی: به ذهن خیال خود اجازه بده تا ببیند که غم تو چه تأثیری بر حال و روز من گذاشته است.
گفتم مگرت به خواب بینم
شوق تو نمی دهد مجالم
هوش مصنوعی: به او گفتم آیا امکان دارد در خواب هم شوق تو مرا رها نکند و فرصتی به من ندهد؟
جستیم هلال در شب عید
ابروی تو گفت من هلالم
هوش مصنوعی: در شب عید، به جستجوی هلال ماه بودیم، اما ابروی تو به ما گفت که من هم مانند هلال هستم.
بازآی که در فراق رویت
بگرفت ز جان خود ملالم
هوش مصنوعی: برگرد و دوباره به سوی من بیا، زیرا دوری از چهره‌ات به جانم غمی بزرگ افزوده است.
بر خاک درش نهاده ام روی
تا بر کف پای دوست مالم
هوش مصنوعی: من سرم را بر خاک در او گذاشته‌ام تا وقتی که پای دوست بر آن می‌نشیند، من آن را لمس کنم.
وصل تو چو در جهان محالست
پیوسته ز هجر در خیالم
هوش مصنوعی: وصل تو در این دنیا غیرممکن است، به همین دلیل همیشه در خیال خود به هجران و دوری از تو مشغولم.