بخش ۹۴ - زنهار دادن طیهور آتبین را
به طیهور گفت آتبین از میان
که من با تنی چند از ایرانیان
به زنهار نزدیک شاه آمدیم
بدین مایه ور بارگاه آمدیم
بجای من آن کن که از تو سزاست
که نا خوبی از پادشا ناسزاست
بدو گفت طیهور کای پاک هوش
بگفتی، کنون سوی من دارگوش
به یزدان که پروردگار من است
به سختی و اندوه یار من است
که هرگز نجویم من آزار تو
وگر جان شود در سرِ کار تو
بجای آورم تا توانم وفا
نمانم که آید به رویت جفا
به دشمنت نسپارم از هیچ روی
تو بر گردِ اندیشه ی بد مپوی
نیاگان ما، شهریاران پیش
کسی را ندیدند برتر ز خویش
نه گردن نهادند کین راستر
نه ماچین و چین داشتند و نه خر
مرا پادشاهی نه ز آن کشور است
جزیره ست و خود کشوری دیگر است
بر این کوه جز یک گذرگاه نیست
همانا که دیدی جز آن راه نیست
ز دریا که گرد جهان اندر است
بزرگ است وز گوهران برتر است
دو پهلوش دریا که ندهد گذار
نه زورق، نه کشتی توان کردکار
دگر پهلو از راه ماچین و چین
همی کشتی آید ز ایران زمین
چهارم به پهلو به یک سال و نیم
به دریا همی راند باید به بیم
پدید آید آن گاه دریا کنار
همان کوه قاف اندر او مرغزار
ز دریا برآید ستمدیده مرد
دل از رنج دریا رسیده به درد
براردت و در چند شهر است باز
همه در غم و رنج و ننگ و نیاز
برابرش یأجوج و مأجوج نیز
شب و روز از ایشان دمانند چیز
وز آن جا بباید گذشتن به قاف
نهاد جهان را مبین از گزاف
ز قاف اندر آید به سقلاب و روم
رسد بوی آباد آن مرز و بوم
وز آن شهرها کز پس کوهسار
بیایند بازارگان بیشمار
به هر بیست سالی بیایند نیز
از آن جا بیارند هرگونه چیز
تو این خانه را خانه ی خویش دان
مرا هم پدر دان و هم خویش دان
به روز آهو افگن، به شب جام گیر
بت ماه پیکر در آغوش گیر
چنان دان تو ای پرهنر شهریار
که سال اندر آمد فزون از هزار
که بنیاد این شهر ما کرده ایم
بدین سان به گردون برآورده ایم
نیای من افگند بنیاد شهر
که او را همی روشنی باد بهر
مر این شهر را نامِ خود برنهاد
بدان تا بداریم نامش به یاد
بدین کوه کس هیچ ننهاد پای
مر این رزم با کس نکرده ست رای
بر او آتبین آفرین کرد و گفت
که با جان خسرو خرد باد جفت
همه هرچه گویی چنین است راست
از اندرز جمشید چیزی نکاست
که تو مهربانی و یزدان پرست
پناه از تو بهتر نیاید به دست
به دستور فرمود کاندرزِ شاه
هم اکنون بیاور براین پیشگاه
بیاورد دستور هم در زمان
به طیهور برخواندش ترجمان
نبشته چو بشنید از آن پیش بین
همی خواند بر دانشش آفرین
بر او بوسه داد و به زاری گریست
بدین دانش اندر جهان، گفت کیست
دریغا که بردست آن بدنژاد
چنین دانش خسروی شد به باد
ببوسید پس دیده ی آتبین
بدو گفت کای شهریار زمین
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل کوش و ضحاک پر دود باد
چو این جا رسیدی میندیش هیچ
می و جام و شادی و رامش بسیچ
که سوگند خوردم به ماه و به مهر
به جان گرامی و خورشید چهر
که تا باشی ایدر نیازارمت
چو جان گرامی همی دارمت
نمانم که دشمن ببیند رخت
نه هرگز به زشتی کنم پاسخت
به پیش تو دارم تن و خواسته
همین لشکر گشن آراسته
بفرمود تا سی کنیزک چو ماه
پرستنده آورد نزدیک شاه
همه پایکوب و همه چنگ ساز
همه دلفریب و همه دلنواز
به چهره سراسر گل زاولی
به غمزه همه جادوی بابلی
به بالا بکردار سرو روان
به رخسار همچون گل و ارغوان
کمان کرده از مشک سارا به زه
کمند عبیری زده بر گره
به بازی و رامش کشیدند دست
از ایشان همه خیره شد مرد مست
به پایان بزم آن بتان را رمه
بداد آن بتان آتبین را همه
دو اسب گرانمایه دادش بنیز
ز دیبای زربفت و هرگونه چیز
یکی تخت با افسر شاهوار
ز یاقوت و پیروزه او را نگار
چو با آتبین هوش بیگانه شد
بدان شادکامی سوی خانه شد
همه شب ز دیدارشان بود شاد
ز شادی و مستی همی داد داد
قمر دید چون دیدگان باز کرد
بشد هوش یکبارگی را ز مرد
فزون بودشان خوبی از یکدگر
همین زآن، همان زین بسی خوبتر
زن و مرد آن شهر مانند ماه
رخی همچو خورشید و رویی چو ماه
به دیدن پری و به بالا شگرف
به رخساره ماننده ی خون و برف
خوش آواز و نازکدل و تندرست
کدامین که پیوند ایشان نجست
بخش ۹۳ - در بزمگاه طیهور شاه: گذشت آن شب و بامداد پگاهبخش ۹۵ - در صفت دو شهر: جهاندیده گوید که اندر جهان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به طیهور گفت آتبین از میان
که من با تنی چند از ایرانیان
هوش مصنوعی: به طیبور گفت که آتش را از وسط خاموش کن، چون من با چند نفر از ایرانیان همراه هستم.
به زنهار نزدیک شاه آمدیم
بدین مایه ور بارگاه آمدیم
هوش مصنوعی: ما به نزدیکی شاه رسیدیم و با این حال با توجه به اهمیت و احترام، وارد کاخ سلطنتی شدیم.
بجای من آن کن که از تو سزاست
که نا خوبی از پادشا ناسزاست
هوش مصنوعی: به جای من کارهایی را انجام بده که شایستهات است؛ زیرا اینکه بدی کنی از شأن پادشاه دور است.
بدو گفت طیهور کای پاک هوش
بگفتی، کنون سوی من دارگوش
هوش مصنوعی: طیور به او گفت: ای هوشیار و پاک، اکنون به سوی من گوش کن.
به یزدان که پروردگار من است
به سختی و اندوه یار من است
هوش مصنوعی: به خداوندی که پروردگار من است، امروز در سختی و اندوه در کنار من است.
که هرگز نجویم من آزار تو
وگر جان شود در سرِ کار تو
هوش مصنوعی: من هرگز نخواهم خواست که برای تو مزاحمتی ایجاد کنم، حتی اگر جانم در این راه به خطر بیفتد.
بجای آورم تا توانم وفا
نمانم که آید به رویت جفا
هوش مصنوعی: من تمام تلاشم را میکنم که وفادار بمانم و هیچگاه کاری نکنم که به تو آسیب برساند.
به دشمنت نسپارم از هیچ روی
تو بر گردِ اندیشه ی بد مپوی
هوش مصنوعی: هرگز این اجازه را به دشمنم نخواهم داد که بر من تسلط پیدا کند، و تو نیز به فکر افکار منفی نپرداز.
نیاگان ما، شهریاران پیش
کسی را ندیدند برتر ز خویش
هوش مصنوعی: اجداد ما هرگز کسی را برتر از خود نمیدانستند و هیچگاه در برابر کسی احساس حقارت نکردند.
نه گردن نهادند کین راستر
نه ماچین و چین داشتند و نه خر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که در اینجا صحبت میشود، نه خود را در معرض خطر قرار دادند و نه به معاملهای با دیگران پرداختند. آنها هیچ نشانهای از ضعف یا تسلیم نشان ندادند و در واقع، رفتارشان نشاندهندهٔ استقلال و عزت نفس آنها بود.
مرا پادشاهی نه ز آن کشور است
جزیره ست و خود کشوری دیگر است
هوش مصنوعی: من پادشاهی ندارم که از آن کشور باشد، بلکه جزیرهای است که خودش یک کشور دیگر به حساب میآید.
بر این کوه جز یک گذرگاه نیست
همانا که دیدی جز آن راه نیست
هوش مصنوعی: بر این کوه تنها یک مسیر وجود دارد و همانطور که مشاهده کردی، هیچ راه دیگری وجود ندارد.
ز دریا که گرد جهان اندر است
بزرگ است وز گوهران برتر است
هوش مصنوعی: دریا به خاطر اینکه محیطی وسیع و گسترده دارد، عظیم و بزرگ است و از لحاظ ارزش و زیبایی، از جواهرات و گوهرها نیز بالاتر و برتر است.
دو پهلوش دریا که ندهد گذار
نه زورق، نه کشتی توان کردکار
هوش مصنوعی: اگر دریا دو جنبه داشته باشد و اجازه عبور ندهد، نه قایق و نه کشتی هیچ کاری از پیش نمیبرند.
دگر پهلو از راه ماچین و چین
همی کشتی آید ز ایران زمین
هوش مصنوعی: در سوی دیگر، کشتیهایی از سرزمین ایران با بارهایی از ماچین و چین به راه افتادهاند.
چهارم به پهلو به یک سال و نیم
به دریا همی راند باید به بیم
هوش مصنوعی: بعد از یک سال و نیم، باید با احتیاط به دریا بروی و آنجا را تجربه کنی.
پدید آید آن گاه دریا کنار
همان کوه قاف اندر او مرغزار
هوش مصنوعی: در آن زمان، دریا در کنار کوه قاف قرار میگیرد و در داخل آن، دشت و مرتع سبز و پر از زندگی به وجود میآید.
ز دریا برآید ستمدیده مرد
دل از رنج دریا رسیده به درد
هوش مصنوعی: مردی که از رنج و سختیهای زندگی به تنگ آمده، مانند کسی است که از دریا به خشکی میآید و حالا درد و مشکلش به پایان رسیده است.
براردت و در چند شهر است باز
همه در غم و رنج و ننگ و نیاز
هوش مصنوعی: دوستان و آشنایان تو در چند شهر وجود دارند، اما همه آنها در آلام و مشکلات و احساس ننگ و نیاز غرق شدهاند.
برابرش یأجوج و مأجوج نیز
شب و روز از ایشان دمانند چیز
هوش مصنوعی: در برابر او، یأجوج و مأجوج همواره به مانند شب و روز در حال فعالیت هستند.
وز آن جا بباید گذشتن به قاف
نهاد جهان را مبین از گزاف
هوش مصنوعی: از آنجا باید عبور کرد و قاف را قرار داد، چون جهان را نمیتوان به سادگی از دست داد.
ز قاف اندر آید به سقلاب و روم
رسد بوی آباد آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: از سرزمین قاف، بویی به مشام میرسد که نشانهای از آبادانی و رونق آن دیار است، حتی در سقلاب و روم.
وز آن شهرها کز پس کوهسار
بیایند بازارگان بیشمار
هوش مصنوعی: از آن شهرها که پس از کوهها میآیند، بازرگانان بسیار حضور دارند.
به هر بیست سالی بیایند نیز
از آن جا بیارند هرگونه چیز
هوش مصنوعی: هر بیست سال یک بار، از آن مکان هر چیزی که بخواهند میآورند.
تو این خانه را خانه ی خویش دان
مرا هم پدر دان و هم خویش دان
هوش مصنوعی: تو این خانه را منزل خودت میدانی، پس مرا هم مثل پدر خود و هم مثل خویش و فامیل خود حساب کن.
به روز آهو افگن، به شب جام گیر
بت ماه پیکر در آغوش گیر
هوش مصنوعی: در روز، به زیبایی و شادابی طبیعت نگاه کن و در شب، از زیبایی معشوق خود لذت ببر و او را در آغوش بکش.
چنان دان تو ای پرهنر شهریار
که سال اندر آمد فزون از هزار
هوش مصنوعی: ای شهریار با شخصیت و هنرمند، بدان که سالها بر تو گذشته است و دوران عمرت بیش از هزار سال است.
که بنیاد این شهر ما کرده ایم
بدین سان به گردون برآورده ایم
هوش مصنوعی: ما این شهر را به این شیوه بنا کردهایم و آن را به آسمان بلند کردهایم.
نیای من افگند بنیاد شهر
که او را همی روشنی باد بهر
هوش مصنوعی: پدران من بنیادی برای این شهر بنا کردند تا او همیشه روشن و پرنور باشد.
مر این شهر را نامِ خود برنهاد
بدان تا بداریم نامش به یاد
هوش مصنوعی: این شهر را به نام خود نامگذاری کردم تا همیشه یاد آن در خاطر ما باقی بماند.
بدین کوه کس هیچ ننهاد پای
مر این رزم با کس نکرده ست رای
هوش مصنوعی: هیچکس پای به این کوه نگذاشته و هیچکس با کسی در این جنگ مشورت نکرده است.
بر او آتبین آفرین کرد و گفت
که با جان خسرو خرد باد جفت
هوش مصنوعی: آتشین روحی بر او نثار کرد و گفت که همراه جان خسرو، خرد و دانایی همسر او باشد.
همه هرچه گویی چنین است راست
از اندرز جمشید چیزی نکاست
هوش مصنوعی: هرچه بگویی، درست است و مطابق واقع. هیچ چیز از اندرزهای جمشید کاسته نشده است.
که تو مهربانی و یزدان پرست
پناه از تو بهتر نیاید به دست
هوش مصنوعی: تو مهربان و خدایپرست هستی و از تو بهتر نمیتوان پناهگاه یافت.
به دستور فرمود کاندرزِ شاه
هم اکنون بیاور براین پیشگاه
هوش مصنوعی: به دستور شاه، همین الان آنچه را که در جلسه مشاوره بوده، بیاورید و به اینجا ارائه دهید.
بیاورد دستور هم در زمان
به طیهور برخواندش ترجمان
هوش مصنوعی: به این پیام را به صورت زیر میتوان معنا کرد:
حضرت، در زمان خود به پرندگان نهاد و به آنها پیام رساند.
نبشته چو بشنید از آن پیش بین
همی خواند بر دانشش آفرین
هوش مصنوعی: وقتی نوشته را شنید، آن پیشبینیکننده نیز بر دانش او آفرین میگوید.
بر او بوسه داد و به زاری گریست
بدین دانش اندر جهان، گفت کیست
هوش مصنوعی: او به او بوسه زد و از شدت ناراحتی گریه کرد و در این حال از خود پرسید که در این دنیا چه کسی است.
دریغا که بردست آن بدنژاد
چنین دانش خسروی شد به باد
هوش مصنوعی: متأسفانه، آن دانش گرانبها و ارزشمند که در دستان فردی ناپسند و بیارزش قرار گرفته، به هدر رفت و نابود شد.
ببوسید پس دیده ی آتبین
بدو گفت کای شهریار زمین
هوش مصنوعی: او با لبخند به چشمان آتشین او نگاه کرد و گفت: ای فرمانروا و پادشاه زمین.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل کوش و ضحاک پر دود باد
هوش مصنوعی: خداوند جهان از تو راضی و خشنود باشد، تو تلاش کن و از کینهها و بدیها دوری کن.
چو این جا رسیدی میندیش هیچ
می و جام و شادی و رامش بسیچ
هوش مصنوعی: وقتی به این جا رسیدی، به هیچ چیز فکر نکن؛ نه به می و جام و نه به شادی و خوشی.
که سوگند خوردم به ماه و به مهر
به جان گرامی و خورشید چهر
هوش مصنوعی: من به ماه و خورشید و جان عزیزم سوگند خوردهام.
که تا باشی ایدر نیازارمت
چو جان گرامی همی دارمت
هوش مصنوعی: تا زمانی که در اینجا هستی، تو را عزیز میدارم و همانند جان گرامیام به تو توجه میکنم.
نمانم که دشمن ببیند رخت
نه هرگز به زشتی کنم پاسخت
هوش مصنوعی: نمیخواهم بگذارم که دشمن چهرهام را ببیند و هرگز به او به زشتی پاسخ نخواهم داد.
به پیش تو دارم تن و خواسته
همین لشکر گشن آراسته
هوش مصنوعی: در حضور تو، من تمامی تن و خواستههایم را مانند این لشکر گرسنه آماده کردهام.
بفرمود تا سی کنیزک چو ماه
پرستنده آورد نزدیک شاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا سی دختر زیبا مانند ماه را به عنوان هدیه و خدمتگزار به نزد خود بیاورند.
همه پایکوب و همه چنگ ساز
همه دلفریب و همه دلنواز
هوش مصنوعی: همه در حال شادی و رقص هستند و با صدای ساز، فضایی زیبا و دلپذیر ایجاد کردهاند. همه جذاب و دلنشین هستند و محیطی خوشایند و سرشار از سرزندگی را به وجود آوردهاند.
به چهره سراسر گل زاولی
به غمزه همه جادوی بابلی
هوش مصنوعی: به چهرهای که تماماً از گل ساخته شده است، با ناز و غمزهای جادویی مانند جادوهای بابل، زیبایی خاصی دارد.
به بالا بکردار سرو روان
به رخسار همچون گل و ارغوان
هوش مصنوعی: دختر زیبایی مانند سرو با قامتی بلند و اندامی دلنشین به نظر میرسد، چهرهاش نیز به زیبایی گل و رنگش به شادابی ارغوان میباشد.
کمان کرده از مشک سارا به زه
کمند عبیری زده بر گره
هوش مصنوعی: شخصی به عنوان نماینده زیبایی و جذابیت، با ظاهری گیرا و دلنشین، به نوعی محو کننده و دلربا، در خویش کمان و مشک سارا را به نمایش گذاشته و به سمت هدفی خاص گام برمیدارد. این حالت نشاندهنده وفور زیبایی و توانایی جذب دیگران به خود است.
به بازی و رامش کشیدند دست
از ایشان همه خیره شد مرد مست
هوش مصنوعی: در مجلس شادمانی و سرگرمی، کسانی که در آنجا حضور دارند، تمام توجهشان به دلخوشی و لذت معطوف شده است و مردی مست و شگفتزده به تماشای این وضعیت مشغول شده است.
به پایان بزم آن بتان را رمه
بداد آن بتان آتبین را همه
هوش مصنوعی: در پایان مهمانی، زیباییها به گلهای داده شدند و همه آن زیباییها با آتش دل سوزانده شدند.
دو اسب گرانمایه دادش بنیز
ز دیبای زربفت و هرگونه چیز
هوش مصنوعی: دو اسب باارزش به او دادند که از پارچهی گرانبهای زربفت پوشیده شده بودند و همچنین دیگر چیزهای زیبا.
یکی تخت با افسر شاهوار
ز یاقوت و پیروزه او را نگار
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا و با شکوه مانند تخت شاهان که از سنگهای قیمتی چون یاقوت و فیروزه ساخته شده و به عنوان نماد زیبایی و شکوه مورد استفاده قرار میگیرد.
چو با آتبین هوش بیگانه شد
بدان شادکامی سوی خانه شد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از آتش و حرارت آن دور میشود و ذهنش را از آن مشغولیات خالی میکند، به آرامش و شادی در خانهٔ خود برمیگردد.
همه شب ز دیدارشان بود شاد
ز شادی و مستی همی داد داد
هوش مصنوعی: در تمام شب، به خاطر دیدار آنها خوشحال بود و از شادی و سرخوشی فریاد میزد.
قمر دید چون دیدگان باز کرد
بشد هوش یکبارگی را ز مرد
هوش مصنوعی: وقتی قمر (ماه) را دید، چشمانش را باز کرد و هوش و حواسش یکباره از او رفت.
فزون بودشان خوبی از یکدگر
همین زآن، همان زین بسی خوبتر
هوش مصنوعی: آنها از یکدیگر بهتر و تواناترند و به همین دلیل، بسیار از یکدیگر زیباتر هستند.
زن و مرد آن شهر مانند ماه
رخی همچو خورشید و رویی چو ماه
هوش مصنوعی: زنان و مردان آن شهر زیبا و جذاب هستند، مانند ماه که زیبایی و درخشش خاصی دارد و همچون خورشید با چهرهای درخشان و روشن.
به دیدن پری و به بالا شگرف
به رخساره ماننده ی خون و برف
هوش مصنوعی: به تماشای زیبایی مانند پری میروم، که چهرهاش همچون ترکیبی از خون و برف است.
خوش آواز و نازکدل و تندرست
کدامین که پیوند ایشان نجست
هوش مصنوعی: کدامین فرد خوش صدا، مهربان و سالم است که ارتباطی با آنها برقرار نکردهایم؟