گنجور

بخش ۸۴ - نامه ی آتبین به نزدیک بهک، شاه ماچین

دبیر خردمند را پیش خواند
وز این در سخنها فراوان براند
به ماچین یکی نامه فرمود شاه
به پیش بهک خسرو نیکخواه
به نام خداوند پروردگار
توانا و روزی ده و کردگار
کند هرچه خواهد که هستش توان
جهان پیر دارد گه و گه جوان
ز تیره شب، آرد پدیدار روز
جهان را پس از دی کند دلفروز
مرا گه غمی دارد و گاه شاد
نهادِ جهان را بدین سان نهاد
ندانی تو ای شهریار بلند
که ما را ز گردون چه آمد گزند
چنین روزگاری درآمد دراز
دواند مرا در نشیب و فراز
چو گرگان گهی گرد بیشه دوان
گهی چون پلنگان به کُه بر روان
ز ضحّاکیان سال و مه در گریز
گهی در گریز و گهی در ستیز
ز گفتار جمشید پاکیزه دین
نهان بود باید مرا این چنین
که چون دید از اخترکه کارش بگشت
ز شاهی دل روزگارش بگشت
گرفتار خواهد شد آن مستمند
ز ضحاک بر وی بیاید گزند
نیای مرا آن که بودش پسر
بخواند و نمودش همه سربسر
که چندان که در دشت و صحرا بوید
وگر زیر دریا به زندان بوید
ز ضحاکیان کس نباید که نیز
ببیند، فریبد شما را به چیز
تو فرزند خود را همین پند ده
مر او را بدین پند سوگند ده
بگو تا نهان باشد از بدنژاد
که چون او نژادی به گیتی مباد
چو ضحّاک بر سر کشد روزگار
پدید آید از ما یکی شهریار
که او را بگیرد، به بند آورد
به ضحّاکیان بر گزند آورد
شما را شود پادشاهی چو بود
دهد روشنایی از این تیره دود
کنون من به گفتار این پاکدین
نهان و گریزان شدستم چنین
همی تا توانم که جنگ آورم
نخواهم که نامم به ننگ آورم
چه مایه بکوشیم از بهر نام
زمانه همی باز دارد لگام
من از جنگ و چاره بماندم کنون
سپهر روان کرد ما را زبون
به تو دست و امید خوشی آختم
پناه تن و جان تو را ساختم
از اندرز جمشید و از پند او
مرا این رسانید فرزند او
که چون تنگ دارد شما را جهان
بُنه سوی ماچین کشید از نهان
که شاهی ست با داد و یزدان پرست
بر آن شاه، ضحّاک را نیست دست
نترسد جز از پاک یزدان ز کس
پناه شما زایزد اوی است و بس
تواند که دارد شما را نگاه
به یزدان و او کرد باید پناه
برآمد کنون سالیان بیشمار
که هستیم پی خسته ی روزگار
ز ما و نیاکان ما چرخ، مهر
بریده ست ای خسرو خوبچهر
ندادیم هرگز تو را دردسر
نکردیم بر مرز خسرو گذر
کنون کار از اندازه اندر گذشت
ز گردن همان آب بر سر گذشت
سر کوه داریم و دشمن ز پس
تو را دانم امروز فریاد رس
که آری بر خویش ما را فرود
ز ما بر تو ای شاه زیبا، درود
چو از نامه برداشت کلک روان
یکی نامزد کرد با کاروان
به بازارگانان بسی چیز داد
ز دینار وز اسب تازی نژاد
برفتند با نامه و مرد شاه
به پیش بهک خسرو نیکخواه
چو آگه شد از نامه و مرد او
بدانست سرتاسر آن درد او
بپیچید و اندر دلش کارکرد
به کار اندرش رای هشیار کرد
فرستاده را داشت مهمان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دبیر خردمند را پیش خواند
وز این در سخنها فراوان براند
هوش مصنوعی: وزیر دانا را نزد خود فراخواند و از این در گفتارهای بسیار و گوناگون را آغاز کرد.
به ماچین یکی نامه فرمود شاه
به پیش بهک خسرو نیکخواه
هوش مصنوعی: شاه نامه‌ای به یکی از مأموران خود داد تا آن را به نزد خسرو نیکخواه ببرد.
به نام خداوند پروردگار
توانا و روزی ده و کردگار
هوش مصنوعی: با نام خداوندی که قدرتمند است و روزی می‌دهد و خالق همه چیز است.
کند هرچه خواهد که هستش توان
جهان پیر دارد گه و گه جوان
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهد، به راحتی انجام می‌دهد؛ زیرا دنیا تجربه و قدرتی دارد که همیشه در حال تغییر است و گاهی جوان و بانشاط می‌شود.
ز تیره شب، آرد پدیدار روز
جهان را پس از دی کند دلفروز
هوش مصنوعی: از تاریکی شب، سپیده‌دمی می‌آید که جهان را روشن می‌کند و سپس روزی دل‌انگیز را به ارمغان می‌آورد.
مرا گه غمی دارد و گاه شاد
نهادِ جهان را بدین سان نهاد
هوش مصنوعی: گاهی دلم غمگین است و گاهی شاد، به همین صورت جهان را به وجود آورده‌اند.
ندانی تو ای شهریار بلند
که ما را ز گردون چه آمد گزند
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، تو نمی‌دانی که چه آسیب‌هایی از آسمان بر ما وارد شده است.
چنین روزگاری درآمد دراز
دواند مرا در نشیب و فراز
هوش مصنوعی: در این روزگار، با چالش‌ها و تغییرات زیادی روبه‌رو هستم که مرا در حال فراز و نشیب می‌کشاند.
چو گرگان گهی گرد بیشه دوان
گهی چون پلنگان به کُه بر روان
هوش مصنوعی: مثل گرگ‌ها که گاهی در جنگل می‌دوند و گاهی مانند پلنگ‌ها در کوه‌ها می‌چرخند.
ز ضحّاکیان سال و مه در گریز
گهی در گریز و گهی در ستیز
هوش مصنوعی: در سال و ماهی که تحت سلطه ضحاکان است، گاهی در فرار و گاهی در جدال به سر می‌برند.
ز گفتار جمشید پاکیزه دین
نهان بود باید مرا این چنین
هوش مصنوعی: گفتارهای جمشید، که نماد پاکی و دیانت است، در دل‌ها پنهان بوده و من هم باید به همین شکل باشم.
که چون دید از اخترکه کارش بگشت
ز شاهی دل روزگارش بگشت
هوش مصنوعی: زمانی که او مشاهده کرد که به دلیل اتفاقاتی که برای ستاره‌اش افتاد، دیگر نمی‌تواند به مقام شاهی ادامه دهد، دلش از ناامیدی و یأس به حال روزگارش تغییر کرد.
گرفتار خواهد شد آن مستمند
ز ضحاک بر وی بیاید گزند
هوش مصنوعی: کسی که در تنگدستی و فقر به سر می‌برد، به زودی از دست ضحاک آسیب خواهد دید و دچار مشکلات بیشتری خواهد شد.
نیای مرا آن که بودش پسر
بخواند و نمودش همه سربسر
هوش مصنوعی: کسی که پدر من را به نام پسرش می‌خواند و به او نشان می‌دهد، همان کسی است که من را می‌شناسد.
که چندان که در دشت و صحرا بوید
وگر زیر دریا به زندان بوید
هوش مصنوعی: هر کجا که باشد، او به دنبال آزاد بودن و زیبایی طبیعت است، حتی اگر در زیر دریا زندانی شود.
ز ضحاکیان کس نباید که نیز
ببیند، فریبد شما را به چیز
هوش مصنوعی: هیچ کس نباید چیزی از ضحاکیان ببیند و دردام فریب آنها بیفتد.
تو فرزند خود را همین پند ده
مر او را بدین پند سوگند ده
هوش مصنوعی: به فرزند خود همین نصیحت را بکن و او را به این نصیحت قسم بده.
بگو تا نهان باشد از بدنژاد
که چون او نژادی به گیتی مباد
هوش مصنوعی: بگو تا این راز مخفی بماند، که در جهان هیچ نژادی چون او وجود ندارد.
چو ضحّاک بر سر کشد روزگار
پدید آید از ما یکی شهریار
هوش مصنوعی: زمانی که شرایط سخت و دشوار مانند دوران ضحاک به وجود بیاید، یکی از ما به عنوان یک فرمانروا و رهبری جدید ظهور خواهد کرد.
که او را بگیرد، به بند آورد
به ضحّاکیان بر گزند آورد
هوش مصنوعی: او را به دام بیندازند و تحت سلطه ضحاکیان قرار دهند.
شما را شود پادشاهی چو بود
دهد روشنایی از این تیره دود
هوش مصنوعی: اگر شما پادشاهی را به دست آورید، مانند روشنایی از میان این تاریکی و دود، خواهد بود.
کنون من به گفتار این پاکدین
نهان و گریزان شدستم چنین
هوش مصنوعی: اکنون من به سخنان این مرد پارسا گوش فرا داده‌ام و از آن دوری می‌کنم.
همی تا توانم که جنگ آورم
نخواهم که نامم به ننگ آورم
هوش مصنوعی: من به هر اندازه که بتوانم می‌جنگم و هرگز نمی‌خواهم نامم به بدی شناخته شود.
چه مایه بکوشیم از بهر نام
زمانه همی باز دارد لگام
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نام و شهرت در دنیا، باید تلاش کنیم و خود را کنترل کنیم.
من از جنگ و چاره بماندم کنون
سپهر روان کرد ما را زبون
هوش مصنوعی: من از جنگ و راه حل‌ها خسته شدم و حالا آسمان ما را در وضعیتی ضعیف قرار داده است.
به تو دست و امید خوشی آختم
پناه تن و جان تو را ساختم
هوش مصنوعی: به تو دل بسته‌ام و به امید خوشی به تو پناه آورده‌ام و زندگی‌ام را برایت ساخته‌ام.
از اندرز جمشید و از پند او
مرا این رسانید فرزند او
هوش مصنوعی: فرزند جمشید با نصیحت‌ها و درس‌هایی که از پدرش دریافت کرده، به من این مطالب را رساند.
که چون تنگ دارد شما را جهان
بُنه سوی ماچین کشید از نهان
هوش مصنوعی: زمانی که جهان به شما فشار می‌آورد و تنگی می‌کند، به سوی ما بیایید و از دل تاریکی‌ها به ما نزدیک شوید.
که شاهی ست با داد و یزدان پرست
بر آن شاه، ضحّاک را نیست دست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که شاهی وجود دارد که به عدالت رفتار می‌کند و خدا را می‌پرستد. در مقابل او، ضحاک، که نمادی از ظلم و ستم است، هیچ قدرتی ندارد و نمی‌تواند بر او تسلط یابد.
نترسد جز از پاک یزدان ز کس
پناه شما زایزد اوی است و بس
هوش مصنوعی: جز از خداوند بی‌نیاز نباید ترسید، زیرا او تنها پناهی است که وجود دارد و هیچ کس دیگر نمی‌تواند به ما کمک کند.
تواند که دارد شما را نگاه
به یزدان و او کرد باید پناه
هوش مصنوعی: کسی که توانایی دارد می‌تواند به خداوند نگاه کند و باید به او پناه ببرد.
برآمد کنون سالیان بیشمار
که هستیم پی خسته ی روزگار
هوش مصنوعی: اکنون سال‌های زیادی سپری شده و ما همچنان به دنبال آرامش در برابر مشکلات زمانه هستیم.
ز ما و نیاکان ما چرخ، مهر
بریده ست ای خسرو خوبچهر
هوش مصنوعی: از زمان ما و نیاکان ما، سرنوشت و روزگار، پیوندی با مهر و محبت نداشته است، ای پادشاه خوبچهر.
ندادیم هرگز تو را دردسر
نکردیم بر مرز خسرو گذر
هوش مصنوعی: هرگز تو را به زحمت نینداختیم و در مسیر زندگی‌ات مشکلاتی ایجاد نکردیم.
کنون کار از اندازه اندر گذشت
ز گردن همان آب بر سر گذشت
هوش مصنوعی: حال کار از حد خود فراتر رفته و نتیجه‌اش به گردن خود شخص افتاده، مانند اینکه آبی که از سر او گذشته، دیگر قابل برگشت نیست.
سر کوه داریم و دشمن ز پس
تو را دانم امروز فریاد رس
هوش مصنوعی: در بالای کوه قرار داریم و می‌دانم که امروز در پس تو، دشمنی وجود دارد که به فریادت نیاز داریم.
که آری بر خویش ما را فرود
ز ما بر تو ای شاه زیبا، درود
هوش مصنوعی: ای شاه زیبا، درود بر تو! ما بر تو ناز و کرامت خود را نثار می‌کنیم.
چو از نامه برداشت کلک روان
یکی نامزد کرد با کاروان
هوش مصنوعی: وقتی که قلمی به دست گرفت و نامه‌ای نوشت، یک نفر را به عنوان همراه و یار برای کاروان برگزید.
به بازارگانان بسی چیز داد
ز دینار وز اسب تازی نژاد
هوش مصنوعی: بازرگانان، از نظر مالی و دینی، اموال و کالاهای زیادی را معامله می‌کنند و به ویژه از طلا و اسب‌های نژاد اصیل استفاده می‌کنند.
برفتند با نامه و مرد شاه
به پیش بهک خسرو نیکخواه
هوش مصنوعی: پادشاه و مردانش با نامه‌ای به سمت خسرو نیکوکار رفتند.
چو آگه شد از نامه و مرد او
بدانست سرتاسر آن درد او
هوش مصنوعی: زمانی که او از نوشته مطلع شد و مرد به تمامی دردهای او پی برد.
بپیچید و اندر دلش کارکرد
به کار اندرش رای هشیار کرد
هوش مصنوعی: او به دور خود چرخید و در دلش به فکر فرو رفت، و اندیشه‌ای عاقلانه در ذهنش شکل گرفت.
فرستاده را داشت مهمان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
هوش مصنوعی: خدمتکاری که به خانه‌اش دعوت کرده بود، سه روز مهمانش را نگه داشت و در روز چهارم، خورشید جهان را فروخت.