بخش ۸۲ - جنگ در کوه و پیروزی آتبین
چو هور از بر کوه زیور نهاد
سپاهی سوی کوهیان سر نهاد
زمین آسمانگون ز پولاد تیغ
ز گرد سپه بر سر کوه میغ
خروش پیاده رسیده به ماه
رخِ شید تیره ز خاک سیاه
سپه چون سوی کوهپایه رسید
از ایرانیان هیچ کس را ندید
چو آتش برون زد ز لشکر سمند
همی تاخت تا پیش کوه بلند
بن کوه بی انجمن یافتند
بسی خیمه های کهن یافتند
چنین گفت با لشکر خویش کوش
که دشمن همانا رمیده ست دوش
نباید شدن بر پی گمرهان
نباید که گردند جایی نهان
دهند این سپه را دگرباره کار
ز گردان بماند دل شهریار
چو بر کوه زد کوش را اسب دست
میان هر یکی را به رفتن ببست
ز هر سو سپاهی سوی آسمان
روان گشت مانند تیر از کمان
فزون آمد، افزونتر از سی هزار
پیاده که بر کوه رفت و سوار
پلنگ دلاور بر آن کوهسار
نبود آن چنان کآن دلیران کار
از آن کوه ترسنده گشتند باز
بسی اشتر و اسب گردنفراز
دل هر کسی تیزتر شد به جنگ
به چشمش چو هاموش شد آن کوه و سنگ
چو از کوه یک نیمه بگذاشتند
از ایران سپه نعره برداشتند
که «پیروز و آباد باد آتبین
همه ساله پیچان دل شاه چین»
خروش اندر آمد به گوش یلان
بدرّید گفتی دل بددلان
نمود آتبین شاه نیرنگ خویش
رها کرد پس هر کسی سنگ خویش
چو سنگ اندر آمد ز بالا به زیر
نه بد دل بماند و نه مرد دلیر
ببارید بر چینیان مرگ، سنگ
نه راه گریز و نه سامان جنگ
ز هول و خروشِ روان سنگها
گریزان سواران به فرسنگها
از آن بیکران لشکر پر ز جوش
فزونتر ز پانصد بماندند و کوش
نه بر کوه بر نامداری بماند
نه در کوهپایه سواری بماند
چو آن مایه لشکر به خسرو رسید
همی هر زمانش غم نو رسید
که از صد سوارش یکی رسته بود
چه رسته که او نیز هم خسته بود
همی گفت کاین سختی و بند چیست
که داند که راز خداوند چیست
به جان و سر نامور شهریار
به خون سرافراز نیو سوار
که سالی من آنجا درنگ آورم
مگر آتبین را بچنگ آورم
بخواهم از او کین فرزند خویش
همان کین مردان و گردان پیش
همی بود یک ماه در پیش کوه
مگر آتبین گردد از بدستوه
فرود آید از تیغِ آن کوهسار
بیابدش بر دشت و بر مرغزار
یکایک برآید بدو کامِ دل
برانگیزد از خون یارانش گل
نبود آتبین را بدان هیچ رای
بزد بر سر کوه پرده سرای
ز خیمه چنان شد سر تیغ کوه
که گفتی همه ساله بود آن گروه
فرود آمدندی چه روز و چه شب
وز آن کشتگان بستدندی سلب
برآمد بر این روزگاری نه دیر
دل هر دو لشکر شد از جنگ سیر
بخش ۸۱ - آمدن سپاه از چین و تدبیر آتبین: ستاره چو گشت از هوا ناپدیدبخش ۸۳ - پرسش آتبین از کاروانیان درباره ی ماچین: یکی روز، بس کاروانی شگرف
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو هور از بر کوه زیور نهاد
سپاهی سوی کوهیان سر نهاد
هوش مصنوعی: همچون خورشید که بر فراز کوهها میدرخشد، سپاهیان با شجاعت بر کوهها میتازند و سر خود را به سوی کوهنشینان میسپرند.
زمین آسمانگون ز پولاد تیغ
ز گرد سپه بر سر کوه میغ
هوش مصنوعی: زمین همچون آسمان به نظر میرسد، شبیه به تیزی یک شمشیر، از گرد و غبار لشکر بر فراز کوهها احاطه شده است.
خروش پیاده رسیده به ماه
رخِ شید تیره ز خاک سیاه
هوش مصنوعی: صدای پیادهنظامی به گوش میرسد که به چهرهی روشن و زیبا رسیده است، در حالی که از خاک تیره و سیاه عبور کردهاند.
سپه چون سوی کوهپایه رسید
از ایرانیان هیچ کس را ندید
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به پای کوه رسید، هیچیک از ایرانیان را مشاهده نکرد.
چو آتش برون زد ز لشکر سمند
همی تاخت تا پیش کوه بلند
هوش مصنوعی: زمانی که آتش از دل لشکر مانند سمند (اسب تندرو) بیرون زد، به سرعت به سوی کوه بلند حرکت کرد.
بن کوه بی انجمن یافتند
بسی خیمه های کهن یافتند
هوش مصنوعی: در پای کوه، به تنهایی و بدون جمعیت، بسیاری از چادرهای قدیمی پیدا کردند.
چنین گفت با لشکر خویش کوش
که دشمن همانا رمیده ست دوش
هوش مصنوعی: او به سپاهیان خود گفت که با تلاش و اراده پیش بروید، زیرا دشمن در شب فرار کرده است.
نباید شدن بر پی گمرهان
نباید که گردند جایی نهان
هوش مصنوعی: نباید در پی گمراهان رفت، زیرا آنها را نباید در مکانی پنهان یافت.
دهند این سپه را دگرباره کار
ز گردان بماند دل شهریار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با وجود ناامیدی و مشکلات، هنوز امیدی وجود دارد که کارها به خوبی پیش بروند و فرمانروای دلها همچنان به تلاش ادامه دهد و از چالشها عبور کند.
چو بر کوه زد کوش را اسب دست
میان هر یکی را به رفتن ببست
هوش مصنوعی: وقتی که اسب کوش بر کوه رفت، دستش را در میان گرفت و هر یک را برای ادامه مسیر بست.
ز هر سو سپاهی سوی آسمان
روان گشت مانند تیر از کمان
هوش مصنوعی: از هر سمت، سربازانی به سوی آسمان به حرکت درآمدند، مانند تیری که از کمان پرتاب میشود.
فزون آمد، افزونتر از سی هزار
پیاده که بر کوه رفت و سوار
هوش مصنوعی: تعداد پیادگان که به کوه رفتند، به بیش از سی هزار نفر افزایش یافت و به همان اندازه، سواران هم بیشتر شدند.
پلنگ دلاور بر آن کوهسار
نبود آن چنان کآن دلیران کار
هوش مصنوعی: در آن کوهستان، پلنگ شجاعی وجود نداشت که به آن اندازه دلیر و قوی باشد.
از آن کوه ترسنده گشتند باز
بسی اشتر و اسب گردنفراز
هوش مصنوعی: از آن کوه افرادی که ترسیده بودند، بازگشتند و جمعیتی از شتر و اسبهای با گردنهای بلند در اطرافشان بود.
دل هر کسی تیزتر شد به جنگ
به چشمش چو هاموش شد آن کوه و سنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش بیشتر آماده جنگ و تلاش باشد، در چشمش حتی کوه و سنگ هم کوچک و بیاهمیت به نظر میرسند.
چو از کوه یک نیمه بگذاشتند
از ایران سپه نعره برداشتند
هوش مصنوعی: زمانی که گروهی از افراد از کوهی عبور کردند، صدای نعرهای از سپاه ایران به گوش رسید.
که «پیروز و آباد باد آتبین
همه ساله پیچان دل شاه چین»
هوش مصنوعی: به امید پیروزی و رونق همیشگی برای کشور چین، جایی که قلبها را به تپش درمیآورد.
خروش اندر آمد به گوش یلان
بدرّید گفتی دل بددلان
هوش مصنوعی: صدای بلندی در گوش شیران طنینانداز شد و مانند این بود که دل افرادی که در رنج و اندوه هستند، به شدت شکسته شده است.
نمود آتبین شاه نیرنگ خویش
رها کرد پس هر کسی سنگ خویش
هوش مصنوعی: آتش شگفتی و ترفندهای شاه را به نمایش گذاشت و او خود را بر کنار گذاشت، بنابراین هر کسی باید بار خود را به دوش بکشد.
چو سنگ اندر آمد ز بالا به زیر
نه بد دل بماند و نه مرد دلیر
هوش مصنوعی: وقتی که سنگی از بالا به پایین بیفتد، نه کسی که دلش ضعیف است و نه کسی که شجاع است، در موقعیت خود باقی نمیماند.
ببارید بر چینیان مرگ، سنگ
نه راه گریز و نه سامان جنگ
هوش مصنوعی: بر چینیان مرگ ببارید، چرا که سنگ نه راهی برای فرار است و نه برای سازماندهی جنگ.
ز هول و خروشِ روان سنگها
گریزان سواران به فرسنگها
هوش مصنوعی: سوارانی که از ترس و هیجان به سمت سنگها میگریزند، تا فاصلههای دوری فرار میکنند.
از آن بیکران لشکر پر ز جوش
فزونتر ز پانصد بماندند و کوش
هوش مصنوعی: از آن لشکر بیپایان و پرشور، بیشتر از پانصد نفر باقی ماندند و تلاش کردند.
نه بر کوه بر نامداری بماند
نه در کوهپایه سواری بماند
هوش مصنوعی: نه بر اوج کوه کسی که نامش شناخته شده است باقی میماند و نه کسی که در دامنه کوه سوار است.
چو آن مایه لشکر به خسرو رسید
همی هر زمانش غم نو رسید
هوش مصنوعی: وقتی که آن تعداد لشکر به شاه رسید، هر لحظه نگرانی جدیدی به او دست میداد.
که از صد سوارش یکی رسته بود
چه رسته که او نیز هم خسته بود
هوش مصنوعی: از میان صد سوار، تنها یکی توانسته بود خود را نجات دهد، اما او هم در حقیقت خسته و ناتوان بود.
همی گفت کاین سختی و بند چیست
که داند که راز خداوند چیست
هوش مصنوعی: این شخص میپرسید که آیا کسی میداند این سختیها و محدودیتها چه معنایی دارند و راز خداوند چیست؟
به جان و سر نامور شهریار
به خون سرافراز نیو سوار
هوش مصنوعی: به جان و سر پادشاه مشهور، به خاطر حماسه سواران نیو، با افتخار و شجاعت اشاره دارد.
که سالی من آنجا درنگ آورم
مگر آتبین را بچنگ آورم
هوش مصنوعی: سالی را در آن مکان میگذرانم تا بتوانم آتش را در دست بگیرم.
بخواهم از او کین فرزند خویش
همان کین مردان و گردان پیش
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از او انتقام بگیرم، همانند انتقام مردان و قهرمانان گذشته خواهد بود.
همی بود یک ماه در پیش کوه
مگر آتبین گردد از بدستوه
هوش مصنوعی: یک ماه در پیش کوه وجود دارد که به دلیل بدی و ناپسندی در زندگی، مانند آتش به وجود میآید و میسوزد.
فرود آید از تیغِ آن کوهسار
بیابدش بر دشت و بر مرغزار
هوش مصنوعی: از بالای آن کوه، کسی با تیغ فرود میآید و او را در دشت و چمنزار پیدا میکند.
یکایک برآید بدو کامِ دل
برانگیزد از خون یارانش گل
هوش مصنوعی: به تدریج هر یک از یارانش به او نزدیک میشوند و دل او را شاد میکنند، مانند گلی که از خون دوستانش روییده است.
نبود آتبین را بدان هیچ رای
بزد بر سر کوه پرده سرای
هوش مصنوعی: آتشین در دل کسی که در کوهستان زندگی میکند، هیچ فکری نمیتواند او را آرام کند و احساس راحتی کند.
ز خیمه چنان شد سر تیغ کوه
که گفتی همه ساله بود آن گروه
هوش مصنوعی: از خیمه به قدری سر تیغه کوه بالا رفته بود که گویی آن جمعیت همیشه در آنجا حضور داشتهاند.
فرود آمدندی چه روز و چه شب
وز آن کشتگان بستدندی سلب
هوش مصنوعی: در روز و شب، عدهای به زمین میآیند و از میان کشتگان، لباسها و چیزهای آنها را بر میدارند.
برآمد بر این روزگاری نه دیر
دل هر دو لشکر شد از جنگ سیر
هوش مصنوعی: در این زمان که به دنیا آمدهایم، دو گروه که با یکدیگر میجنگند، به ستوه آمده و از جنگ خسته شدهاند.