گنجور

بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام

به نام شهنشاه گیتی گشای
فریدون به دانش، سکندر به رای
گیومرث نامِ منوچهر چهر
سیاوخش دیدارِ هوشنگ مهر
فرامرز گردن، فریبرز یال
تهمتن دلِ زال تن، سام یال
چو موبد به دین و چو کسری به داد
ز تخم پشنگ و به خوی قباد
به نیرو چو پیل و به زَهره چو ببر
به کوشش چو دریا، به بهره چو ابر
ببیند همه بودنیها به رای
چو کیخسرو از جام گیتی نمای
بدوزد به یک تیر با شیر، گور
چو آهوی پی خسته، بهرام گور
ستاره سپاه بزرگان او
شهاب است شمشیر ترکان او
ز گاهِ گیومرث تا گاهِ ما
نبوده ست برتر کس از شاهِ ما
ز رویین دزم چند رانی سخن
که گشت آن سخن باستانی کهن
پرستنده ی تخت این شهریار
به مردی فزون است از اسفندیار
که از شاهدژ چون برآورد خاک
حصاری و کوهی چنان هولناک
سر کوه بر برج پرواز داشت
مگر با ستاره یکی راز داشت
نه دز بود کآن چرخ را باره بود
بدو اندورن مرد خونخواره بود
سپاهی مر او را چو دیو رجیم
جهان از تف تیغشان پر ز بیم
به شب در سپاهان نیارست خفت
سپاهی و شهری به نزدیک جفت
همی شاه یک سال رزم آزمود
که با کوه پتیاره چاره نبود
ز بالا چو سنگ اندر آمد همی
هلاک یکی لشکر آمد همی
به زور خدای آن چنان هول جای
درآورد شاه دلاور ز جای
گرفتار شد خواجه ی بدگمان
برون کردش از پوست هم در زمان
از آن بادساران نماندند کس
زهی شیردل، شاه فریادرس
جهان ایمنی یافت از رنجشان
فرو خورد خاک زمین گنجشان
سپاهان ز فرّش بنازد همی
که شاه اندر او گاه سازد همی
به تن شاد باد و به دل شادباد
همه بار شمشیر او داد باد
هنوز از لبش شیر بوید همی
سخن جز به گفتن نگوید همی
چو می گرددش سال خود چون بود
فلک زیر پایش چو هامون بود
که نه زار دستور هم راز نه
همه رای او با هم آواز نه
ز بیمش بدرّد دل شیرِ جنگ
ز دادش ننازد به ماهی نهنگ
دو چندان که شاهان روی زمین
کشیدند صف پیش جویای کین
بدین اندکی سال خسرو کشید
که روزی، شکن بر سپاهش ندید
ملکشاه را چشم روشن شود
چو شاه جوان زیر جوشن شود
بنازد دل و جان بنازد همی
به میدان چو شاه اسب تازد همی
به بزم اندرون ماه گردون کش است
به رزم اندرون شاه دشمن کش است
جهان روشن از مایه ی بخت اوست
زمین ایمن از پایه ی تخت اوست
شنیدی که بر لشکر تازیان
چه آمد ز کردار خسرو زیان
اگر بازگویم یکی دفتر است
ولیکن مرا رای از این دیگر است
چو بر مرد بیدین سرآمد زمان
گریزان شد آن کس که بُد بدگمان
از ایران یکی سوی ایشان شتافت
نهانی چنان کش نشان کس نیافت
شه تازیانش بپذرفت و گفت
که گشتم به چیز و به جان با تو جفت
اگر شهریارت بخواهد ز من
سپر دارم از پیش تو خویشتن
ندانست بیمایه کآن گفت و گوی
چه مایه گزند آردش پیش روی
ندانست کز آفتاب بلند
چگونه گریزد تن مستمند
چو آگاه شد شاه شد خواستار
نیامدش گفتار شاه استوار
بپچید گردن ز فرمان و پند
نیامدش پند کسان سودمند
ندانست کآن کس که گردن کشید
همی چادر سرخ در تن کشید
همی گفت او زینهار من است
سپاه شهنشه شکار من است
خروشید کوس از در شهریار
که شاها ز دشمن بر آور دمار
تبیره همی گفت کز بهر دین
به گردن برآور گران گرز کین
ببستند بر کینه ی تازیان
دلیران و گردان خسرو میان
به گردون بر آمد یکی تیره گرد
چو تند اژدها شاه شد رهنورد
چو آگاهی آمد به شاه عرب
که آمد شهنشاه والانسب
بجوشید تازی چو مور و ملخ
سیه گشت هامون و دریا و شخ
ز نیزه جهان گشت چون بیشه ای
دل هر سواری در اندیشه ای
چنان تازیان حمله کردند تیز
که گفتی برآمد یکی رستخیز
بر آن بادپایان چو پرّنده زاغ
دمان و دنان پیش دریا و راغ
همی هرکسی خویشتن را ستود
ز راز زمانه کس آگه نبود
تو گفتی به مردی ندارندشان
سواران خسرو شکارندشان
جهانجوی برداشت از سر کلاه
بجای نماز آمد او دادخواه
همی گفت کای پاک برتر خدای
تویی آفریننده و رهنمای
همه ساله دانی که از بهر دین
منم برکشیده چنین تیغ کین
تو دادی مرا پادشاهی و تخت
کنون هم تو آسان کن این کار سخت
چنان کز زبانش سخن شد رها
پدید آمد از آسمان اژدها
یکی اژدها همچو کوهی سیاه
بترسید از او شهریار و سپاه
سوی خسرو آورد روی از هوا
پراندیشه شد شاه فرمانروا
همانا یکی راز کردش پدید
که از دشمنت جان بخواهم کشید
وز آن پس سوی دشمن آورد روی
دو لشکر کشیده دو دیده در اوی
تو گفتی ذنب جفت مریخ شد
به گیتی چنین روز تاریخ شد
هم اندر زمان نامداری ز راه
سر دشمن آورد نزدیک شاه
برآمد یکی غلغل و تیره گرد
دل تازیان کرد از آن پر ز درد
سواران تازی گریزان شدند
چو برگ از سر شاخ ریزان شدند
همه دشت پر کُشته و خسته شد
تو گفتی پی اسبشان بسته شد
ز پس تیرباران و از پیش آب
به خوردن دل ماهیان را شتاب
بر آن دشت تا سالیان گرگ و شیر
از آن تازیان خورد یابند سیر
که کینه ز فرّ شهنشاه بود
کرا اژدها هوش بدخواه بود
شمردن نبایست از آن دیگران
که سالارِ دور است و شاهِ قران
هر آن کس که باشد به دل دشمنش
چو شاه عرب باد بی سر تنش
من اندر جهان بر مهان سرورم
که شاه جهان را ستایشگرم
چنان داستانی بگفتم ز پیش
به نام جهاندار پاکیزه کیش
پراگنده گشته ست گرد جهان
نشاید همی جز کنار مهان
بخوانید و بر شه ستایش کنید
ز یزدان بر او بر نیایش کنید
همین نامه را تاجدار وی است
که گردنده گردون به کام وی است
همان نامه کش نام شاه آور است
به گوینده بر آفرین درخور است
چنین داستان تا سرآید جهان
ز من یادگار است نزد مهان
تو دریایی ای شاه و من دُرّ جوی
نهاده به دریا به امّید روی
اگر درّ یابم یکی زین میان
همانا نیاید به دریا زیان
چنان بخششم ده که شاهان دهند
به فرزانه و نیکخواهان دهند
که من بنده و نیکخواه توام
ستاینده ی تاج و گاه توام
ز یزدان همی خواهمت روز و شب
به نفرین دشمن گشاده دولب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نام شهنشاه گیتی گشای
فریدون به دانش، سکندر به رای
هوش مصنوعی: به نام پادشاهی که جهان را گشوده است، فریدون با علم و آگاهی و سکندر با حکمت و تدبیر.
گیومرث نامِ منوچهر چهر
سیاوخش دیدارِ هوشنگ مهر
هوش مصنوعی: گیومرث، همان منوچهر است که چهره‌ای سیاه و سرخوش دارد و با هوشنگ دیدار می‌کند.
فرامرز گردن، فریبرز یال
تهمتن دلِ زال تن، سام یال
هوش مصنوعی: فرامرز و فریبرز، فرزندان دلیر و شجاعی هستند که از نسل زال و سام، دو قهرمان بزرگ و نام‌آور، می‌باشند.
چو موبد به دین و چو کسری به داد
ز تخم پشنگ و به خوی قباد
هوش مصنوعی: جایگاه موبد را در دین و مقام کسری را در انصاف و عدالت در نظر بگیر، همچنان که تخم پشنگ و ویژگی‌های قباد در خانواده و نژادشان اهمیت دارند.
به نیرو چو پیل و به زَهره چو ببر
به کوشش چو دریا، به بهره چو ابر
هوش مصنوعی: با قدرتی همچون فیل، و با زیبایی و جذبه‌ای مانند ببر، با عزم و اراده‌ای شبیه دریا، و با بهره‌مندی و نعمت‌هایی مانند ابر.
ببیند همه بودنیها به رای
چو کیخسرو از جام گیتی نمای
هوش مصنوعی: همه موجودات و هستی‌ها را با دیدگاه عاقلانه و خردمندانه مشاهده کن، همان‌طور که کیخسرو از ظرف دنیا و زندگی‌اش می‌نگریست.
بدوزد به یک تیر با شیر، گور
چو آهوی پی خسته، بهرام گور
هوش مصنوعی: به یک تیر می‌تواند با قدرت و مهارت خاصی به هدفی که مانند آهویی خسته و فراری است، برسد. در اینجا بهرام گور به عنوان نمادی از قدرت و دقت در عمل مطرح شده است.
ستاره سپاه بزرگان او
شهاب است شمشیر ترکان او
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که از بزرگان او نمایان است، مانند شهاب درخشان است و شمشیرهای ترکان او نیز نماد قدرت و شجاعت او هستند.
ز گاهِ گیومرث تا گاهِ ما
نبوده ست برتر کس از شاهِ ما
هوش مصنوعی: از زمان گیومرث تا کنون هیچ‌کس برتر از شاه ما نبوده است.
ز رویین دزم چند رانی سخن
که گشت آن سخن باستانی کهن
هوش مصنوعی: از چیزهای سخت و ناچیز سخن مگو، چون سخن تو به قدری قدیمی و کهنه خواهد شد که دیگر ارزش نخواهد داشت.
پرستنده ی تخت این شهریار
به مردی فزون است از اسفندیار
هوش مصنوعی: پرستنده‌ی تخت این پادشاه از اسفندیار، مردی برتر و شایسته‌تر است.
که از شاهدژ چون برآورد خاک
حصاری و کوهی چنان هولناک
هوش مصنوعی: وقتی که از سمت معشوق، غبار و خاکی به هوا بلند می‌شود و این خاک به شکل دژ و کوهی ترسناک درمی‌آید.
سر کوه بر برج پرواز داشت
مگر با ستاره یکی راز داشت
هوش مصنوعی: در بالای کوه، پرنده‌ای در حال پرواز بود که به نظر می‌رسید با ستاره‌ای رازی دارد.
نه دز بود کآن چرخ را باره بود
بدو اندورن مرد خونخواره بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه به دلیل دزدی، بلکه به خاطر درگیری و تنش‌های داخلی، غم و مشکلاتی در زندگی وجود دارد که انسان را دچار دردسر و رنج می‌کند. در واقع، درونیات آدمی، مانند کشمکش‌ها و احساسات منفی، باعث ایجاد مشکلات و چالش‌ها می‌شود.
سپاهی مر او را چو دیو رجیم
جهان از تف تیغشان پر ز بیم
هوش مصنوعی: سپاهی مانند دیو شوم او را احاطه کرده‌اند و جهان از حرارت تیغ‌های آن‌ها پر از ترس و وحشت شده است.
به شب در سپاهان نیارست خفت
سپاهی و شهری به نزدیک جفت
هوش مصنوعی: در شب در سپاهان، هیچ سربازی جرأت خوابیدن نداشت و هیچ شهری نزدیک همسرش نمی‌رفت.
همی شاه یک سال رزم آزمود
که با کوه پتیاره چاره نبود
هوش مصنوعی: شاه به مدت یک سال در جنگ‌ها و نبردها تلاش کرد، اما متوجه شد که در مقابل دشمنی قوی به نام پتیاره، هیچ راهی برای پیروزی ندارد.
ز بالا چو سنگ اندر آمد همی
هلاک یکی لشکر آمد همی
هوش مصنوعی: وقتی که سنگی از بالا افتاد، نابودی یک لشکر را به همراه داشت.
به زور خدای آن چنان هول جای
درآورد شاه دلاور ز جای
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و اراده خدا، شاه دلیر به شدت ترسیده و از جای خود حرکت کرد.
گرفتار شد خواجه ی بدگمان
برون کردش از پوست هم در زمان
هوش مصنوعی: آدمی بدگمان و مشکوک، به سرعت کسی را که در نظرش مشکوک بود، از جمع بیرون کرد.
از آن بادساران نماندند کس
زهی شیردل، شاه فریادرس
هوش مصنوعی: از آن طوفان و بلای بزرگ، دیگر کسی باقی نماند؛ چه کسی می‌تواند دلیرانه و با شجاعت به کمک بیاید؟
جهان ایمنی یافت از رنجشان
فرو خورد خاک زمین گنجشان
هوش مصنوعی: جهان از آزار و درد آن‌ها در امان شد و خاک زمین، گنجینه‌های آن‌ها را در خود جا داد.
سپاهان ز فرّش بنازد همی
که شاه اندر او گاه سازد همی
هوش مصنوعی: سپاهان به زرق و برق خود می‌بالند، زیرا شاه گهگاه در میان آن‌ها صفایی می‌آفریند.
به تن شاد باد و به دل شادباد
همه بار شمشیر او داد باد
هوش مصنوعی: به جسم شاد باشید و به دل شاد باشید؛ زیرا همه دشواری‌ها و مشکل‌ها تسلیم شما خواهد شد.
هنوز از لبش شیر بوید همی
سخن جز به گفتن نگوید همی
هوش مصنوعی: او هنوز از لبش بوی شیر به مشام می‌رسد و هیچ سخنی جز گفتن نمی‌گوید.
چو می گرددش سال خود چون بود
فلک زیر پایش چو هامون بود
هوش مصنوعی: زمانی که سال او تمام می‌شود، وضعیت او مانند موقعیتی است که در آن زمین زیر پایش به زیبایی و وسعت هامون می‌ماند.
که نه زار دستور هم راز نه
همه رای او با هم آواز نه
هوش مصنوعی: نه کسی از راز دل دیگران باخبر است و نه همیشه نظرات و افکار همه با هم همخوانی دارد.
ز بیمش بدرّد دل شیرِ جنگ
ز دادش ننازد به ماهی نهنگ
هوش مصنوعی: از ترس او، دل شیر جنگ به درد می‌آید و از بخشش او، نهنگ به ماهی نخواهد نازید.
دو چندان که شاهان روی زمین
کشیدند صف پیش جویای کین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسانی که در جستجوی انتقام و کین‌خواهی هستند، به اندازه‌ای بیشتر از آنچه که پادشاهان بر روی زمین زندگی کرده‌اند، صف و تجمع برقرار می‌کنند. یعنی انگیزه و شدت این جستجو به قدری بالاست که از قدرت و مقام پادشاهان فراتر می‌رود.
بدین اندکی سال خسرو کشید
که روزی، شکن بر سپاهش ندید
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که خسرو برای مدت کوتاهی بر سلطنت خود سلطنت کرد و در این زمان هیچگونه شکست و ناپایداری در سپاهش مشاهده نکرد. به بیان دیگر، او مدتی را بدون چالش و مشکل سپری کرده است.
ملکشاه را چشم روشن شود
چو شاه جوان زیر جوشن شود
هوش مصنوعی: ملکشاه خوشحال می‌شود وقتی که پسر جوانش تحت زره (به عنوان یک جنگجو) آماده می‌شود.
بنازد دل و جان بنازد همی
به میدان چو شاه اسب تازد همی
هوش مصنوعی: دل و جان به یکدیگر می‌بالند و مانند شاه، در میدان زندگی با شجاعت و نیرومندی پیش می‌روند.
به بزم اندرون ماه گردون کش است
به رزم اندرون شاه دشمن کش است
هوش مصنوعی: در میانه جشن و سرور، زیبایی همچون ماه درخشان است و در میدان نبرد، فرمانده‌ای می‌جنگد که دشمنان را می‌کشد.
جهان روشن از مایه ی بخت اوست
زمین ایمن از پایه ی تخت اوست
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر خوش شانسی او درخشان است و زمین به واسطه‌ی قدرت سلطنت او در امان است.
شنیدی که بر لشکر تازیان
چه آمد ز کردار خسرو زیان
هوش مصنوعی: شنیدی که بر ارتش عرب چه بلایی به خاطر اعمال خسرو نازل شد.
اگر بازگویم یکی دفتر است
ولیکن مرا رای از این دیگر است
هوش مصنوعی: اگر بخواهم چیزی را بگویم، به نظر می‌رسد کتابی برای من باشد، اما نظر من درباره این موضوع چیز دیگری است.
چو بر مرد بیدین سرآمد زمان
گریزان شد آن کس که بُد بدگمان
هوش مصنوعی: زمانی که عمر فرد کافر به پایان می‌رسد، آن کسی که ذهنش پر از سوءظن بود، از او دور می‌شود.
از ایران یکی سوی ایشان شتافت
نهانی چنان کش نشان کس نیافت
هوش مصنوعی: یک نفر از ایران به سمت آنها رفت، اما به طور پنهانی به طوری که هیچ کسی نتوانست او را ببیند.
شه تازیانش بپذرفت و گفت
که گشتم به چیز و به جان با تو جفت
هوش مصنوعی: پادشاه عربستان او را پذیرفت و گفت که برای من مهم نیست که جانم را در راه تو فدا کنم.
اگر شهریارت بخواهد ز من
سپر دارم از پیش تو خویشتن
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی که از من محافظت کنی، من قبل از تو آمادگی دارم.
ندانست بیمایه کآن گفت و گوی
چه مایه گزند آردش پیش روی
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که آن صحبت و گفت‌وگو چه آسیب بزرگی برای او به همراه خواهد آورد.
ندانست کز آفتاب بلند
چگونه گریزد تن مستمند
هوش مصنوعی: نمی‌دانست که چگونه فردی بدون درآمد و ثروت می‌تواند از آفتاب سوزان و سختی‌ها فرار کند.
چو آگاه شد شاه شد خواستار
نیامدش گفتار شاه استوار
هوش مصنوعی: وقتی شاه باخبر شد، خواستار آن شد که سخنانش معتبر و محکم باشد.
بپچید گردن ز فرمان و پند
نیامدش پند کسان سودمند
هوش مصنوعی: کسی که از نصیحت و توصیه دیگران سرپیچی کند، نمی‌تواند از نصیحت‌های مفید بهره‌مند شود.
ندانست کآن کس که گردن کشید
همی چادر سرخ در تن کشید
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که آن کسی که مغرورانه و با سر بلندی راه می‌رود، در واقع چادری به رنگ سرخ به تن کرده است.
همی گفت او زینهار من است
سپاه شهنشه شکار من است
هوش مصنوعی: او می‌گوید که من باید به شدت مراقب باشم، زیرا لشکر پادشاه هدف من است.
خروشید کوس از در شهریار
که شاها ز دشمن بر آور دمار
هوش مصنوعی: آوای زنگ خطر از درگاه پادشاه بلند شد، زیرا که شاه دشمن را نابود کرده است.
تبیره همی گفت کز بهر دین
به گردن برآور گران گرز کین
هوش مصنوعی: تبیره می‌گفت که برای دین و ایمان باید در برابر دشمنان با قدرت و جدیت بایستی و در صورت لزوم از تمام توان خود استفاده کنی.
ببستند بر کینه ی تازیان
دلیران و گردان خسرو میان
هوش مصنوعی: دلیران و شجاعان به خاطر کینه و دشمنی تازیان با هم متحد شدند و گرد هم آمدند.
به گردون بر آمد یکی تیره گرد
چو تند اژدها شاه شد رهنورد
هوش مصنوعی: یکی از ستاره‌ها یا اجرام آسمانی به سرعت و مانند یک اژدهای تند و چابک به آسمان رفت و تبدیل به رهنمایی شد که به سوی مقصدی جدید هدایت می‌کند.
چو آگاهی آمد به شاه عرب
که آمد شهنشاه والانسب
هوش مصنوعی: زمانی که علم و آگاهی به شاه عرب رسید که پادشاه و سرور واقعی از نسل نیکان و برجسته است.
بجوشید تازی چو مور و ملخ
سیه گشت هامون و دریا و شخ
هوش مصنوعی: گله‌های زیادی از اسب‌های تند و تیز به حرکت درآمدند و مانند مور و ملخ به جنب و جوش افتادند و زمین و دریا و آب‌ها به رنگ سیاه درآمد.
ز نیزه جهان گشت چون بیشه ای
دل هر سواری در اندیشه ای
هوش مصنوعی: جهان مانند جنگل است که هر سوارکاری در آن درگیر افکار و اندیشه‌های خود است.
چنان تازیان حمله کردند تیز
که گفتی برآمد یکی رستخیز
هوش مصنوعی: تازیان با شدت و سرعت بسیار به حمله پرداختند که گویی قیامتی برپا شده است.
بر آن بادپایان چو پرّنده زاغ
دمان و دنان پیش دریا و راغ
هوش مصنوعی: در آن زمان که پرندگان به پرواز درمی‌آیند، زاغ‌های شب و روز در کنار دریا و مناطق سرسبز در حرکت هستند.
همی هرکسی خویشتن را ستود
ز راز زمانه کس آگه نبود
هوش مصنوعی: هر کسی در تلاش است تا خود را مورد ستایش قرار دهد، اما هیچ‌کس از اسرار زمان و واقعیت‌های آن آگاه نیست.
تو گفتی به مردی ندارندشان
سواران خسرو شکارندشان
هوش مصنوعی: تو گفتی که مردان زبانه‌ای ندارند، مانند سواران خسرو، تنها شکار آن‌ها هستند.
جهانجوی برداشت از سر کلاه
بجای نماز آمد او دادخواه
هوش مصنوعی: جهانگردی در حال حرکت است و به جای نماز، از کلاه خود چیزی برداشت می‌کند، زیرا او در حال درخواست حقوق خود است.
همی گفت کای پاک برتر خدای
تویی آفریننده و رهنمای
هوش مصنوعی: او می‌گفت ای خداوند پاک و برتر، تویی آفریننده و هدایت‌کننده.
همه ساله دانی که از بهر دین
منم برکشیده چنین تیغ کین
هوش مصنوعی: هر سال می‌دانی که به خاطر دین من، این شمشیر کینه علیه من آماده شده است.
تو دادی مرا پادشاهی و تخت
کنون هم تو آسان کن این کار سخت
هوش مصنوعی: تو به من پادشاهی و قدرت بخشیدی، حالا خودت کار دشوار را برایم آسان کن.
چنان کز زبانش سخن شد رها
پدید آمد از آسمان اژدها
هوش مصنوعی: چنان که کلام او آزادانه جاری شد، مخلوقی همچون اژدها از آسمان ظاهر گردید.
یکی اژدها همچو کوهی سیاه
بترسید از او شهریار و سپاه
هوش مصنوعی: یک اژدهایی به بزرگی کوه، به قدری ترسناک است که هم پادشاه و هم سربازان از او می‌ترسند.
سوی خسرو آورد روی از هوا
پراندیشه شد شاه فرمانروا
هوش مصنوعی: به سوی خسرو، چهره‌ای از احساسات و تفکر می‌آید و شاه که فرمانروای بزرگ است، در این وضعیت به عمق اندیشه‌هایش فرو می‌رود.
همانا یکی راز کردش پدید
که از دشمنت جان بخواهم کشید
هوش مصنوعی: واقعا یکی از رازها را آشکار کرد که من از دشمن تو جان می‌طلبم.
وز آن پس سوی دشمن آورد روی
دو لشکر کشیده دو دیده در اوی
هوش مصنوعی: پس از آن، دو لشکر به سمت دشمن پیش رفتند و هر کدام نگاه‌های خود را به او دوخته بودند.
تو گفتی ذنب جفت مریخ شد
به گیتی چنین روز تاریخ شد
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین به خاطر جرم جفتی که به همراه مریخ در فضا وجود دارد، به این شکل و با این تاریخ به وجود آمده است.
هم اندر زمان نامداری ز راه
سر دشمن آورد نزدیک شاه
هوش مصنوعی: در دوره‌ای که شخصی به نام داریوش در راس حکومت بود، شخصی از دل دشمنان به نزد شاه درآمد.
برآمد یکی غلغل و تیره گرد
دل تازیان کرد از آن پر ز درد
هوش مصنوعی: یک صدا بلند شد و دل‌های تازیان را پر از درد و اندوه کرد.
سواران تازی گریزان شدند
چو برگ از سر شاخ ریزان شدند
هوش مصنوعی: سواران عرب به سرعت فرار کردند، مانند برگ‌هایی که از سر شاخه‌ها به پایین می‌ریزند.
همه دشت پر کُشته و خسته شد
تو گفتی پی اسبشان بسته شد
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از کشته و بی‌حالی است و تو گفتی که پی اسب‌هایشان را بسته‌اند.
ز پس تیرباران و از پیش آب
به خوردن دل ماهیان را شتاب
هوش مصنوعی: پس از اینکه تیرها پرتاب شدند و از جلو آب جاری شد، ماهی‌ها برای نوشیدن آب بی‌صبرانه تلاش می‌کنند.
بر آن دشت تا سالیان گرگ و شیر
از آن تازیان خورد یابند سیر
هوش مصنوعی: در آن دشت، سال‌های زیادی است که گرگ‌ها و شیرها از دست تازیان سیر می‌شوند.
که کینه ز فرّ شهنشاه بود
کرا اژدها هوش بدخواه بود
هوش مصنوعی: کینه و دشمنی از ویژگی‌های قدرت و عظمت پادشاه است؛ زیرا کسی که به او دشمنی دارد، مانند اژدهایی است با عقل و آگاهی که به دنبال بدخواهی است.
شمردن نبایست از آن دیگران
که سالارِ دور است و شاهِ قران
هوش مصنوعی: نباید به دیگران شمارش کرد، چرا که کسی که باید برتر باشد، مانند فرمانروایی با دورنمایی وسیع و ویژگی‌های شاهانه‌ای است.
هر آن کس که باشد به دل دشمنش
چو شاه عرب باد بی سر تنش
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش نسبت به دیگران حس دشمنی دارد، مانند شاه زنده‌ای است که بدون سر به سرزمینش فرمانروایی می‌کند.
من اندر جهان بر مهان سرورم
که شاه جهان را ستایشگرم
هوش مصنوعی: من در این دنیا بر بزرگان فخر می‌کنم، زیرا ستایشگر پادشاه جهان هستم.
چنان داستانی بگفتم ز پیش
به نام جهاندار پاکیزه کیش
هوش مصنوعی: داستانی را به تصویر کشیدم که از روزگاران پیشین به نام یک فرشته نجات با ویژگی‌های نیک و پاک روایت می‌شود.
پراگنده گشته ست گرد جهان
نشاید همی جز کنار مهان
هوش مصنوعی: دنیا پُر از گستردگی و تفرقه است و نمی‌توان جز در کنار بزرگان و شخصیت‌های مهم به آرامش رسید.
بخوانید و بر شه ستایش کنید
ز یزدان بر او بر نیایش کنید
هوش مصنوعی: او را ستایش کنید و از یزدان برای او درخواست رحمت و برکت نمایید.
همین نامه را تاجدار وی است
که گردنده گردون به کام وی است
هوش مصنوعی: این نامه متعلق به کسی است که سلطنت و قدرت دارد و گردون، یعنی آسمان و سرنوشت، در خدمت اوست.
همان نامه کش نام شاه آور است
به گوینده بر آفرین درخور است
هوش مصنوعی: نامه‌نویس باید به شکلی هنرمندانه و با کمالات لازم، پیام و شناختش از شاه را به زیبایی بیان کند.
چنین داستان تا سرآید جهان
ز من یادگار است نزد مهان
هوش مصنوعی: این داستان تا پایان جهان یادگار من است و در میان بزرگان شناخته خواهد شد.
تو دریایی ای شاه و من دُرّ جوی
نهاده به دریا به امّید روی
هوش مصنوعی: تو همچون دریایی، ای پادشاه، و من مانند دُری هستم که در جوی نهاده شده‌ام، با امید به اینکه روزی به تو دست پیدا کنم.
اگر درّ یابم یکی زین میان
همانا نیاید به دریا زیان
هوش مصنوعی: اگر در این میان یک دُرّ پیدا کنم، مطمئناً به دریا آسیبی نخواهد رسید.
چنان بخششم ده که شاهان دهند
به فرزانه و نیکخواهان دهند
هوش مصنوعی: به من بخششی بده که همانند بخشش شاهان به فرزاندان و نیکوکاران باشد.
که من بنده و نیکخواه توام
ستاینده ی تاج و گاه توام
هوش مصنوعی: من به تو خدمتگزار و نیکوخواهی هستم و همواره تو را ستایش می‌کنم، چه در زمان تاج‌گذاری و چه در زمان throne نشینی‌ات.
ز یزدان همی خواهمت روز و شب
به نفرین دشمن گشاده دولب
هوش مصنوعی: من از خداوند می‌خواهم که روز و شب به من کمک کند و رنج و آزار دشمنانم را دور کند.

حاشیه ها

1402/11/02 02:02
فرهاد ایرانی

نام این بخش مدح پادشاه اسلام نیست،به متن شعر توجه کنید مدح پادشاه ما(ایران)است که سر پادشاه عرب را جدا کرده

 

 

1403/05/14 10:08
خسرو ترقی

نام این بخش مدح ملکشاه سلجوقی است و تقدیم نامه بدوی

1403/07/10 12:10
ر.غ

شاهدژ را احمد بن عبدالملک عطاش از یاران حسن صباح تصرف کرده بود و سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی سرانجام توانست این دژ را تسخیر کند و احمد را که در اینجا خواجه بدگمان یعنی بداعتقاد خوانده شده است، دستگیر کند. در این ابیات، جوسازی سلجوقیان بر ضد اسماعیلیان به روشنی دیده میشود و نیز بزرگنمایی اقدام سلطان سلجوقی با اینکه تنها توانست این دژ را تصرف کند و نه الموت و ... را.