گنجور

بخش ۷۴ - جواب دادن آتبین کوش را و تمثیل نهنگ

بدو گفت کای دیو چهره به رنگ
نداری مگر داستان نهنگ؟
نهنگی ز دریا بیفتاد و رفت
مر او را یکی ساروان برگرفت
ز سرما شده خشک و بسته دو لب
گذشته بر او ماه دی، روز و شب
بر اشتر نهاد و بپوشید گرم
خورش داد و گفتارها گفت نرم
همی بود تا پیش دریای آب
نهنگ دژم چون برآمد ز خواب
به دیدار دریا برآمد بزرگ
همان گاه با ساروان شد سترگ
دو کارت بدو گفت پیش اندر است
که آن هر دو از یکدگر بتّر است
فزونتر نخواهم که خواهی ز من
اگر بیسراک، ار تن خویشتن
یکی زین دو گونه مرا بیش نیست
که هرگز فزون خوردن از کیش نیست
بدو خواجه گفت ای گزیده نهنگ
زمانی نگهدار دندان و چنگ
نه افتاده بودی فسرده به راه
تو را برگرفتم ز خاک سیاه
خورش دادمت تا شدی زورمند
ز تو دور کردم ز سرما گزند
نهنگ جفا پیشه گفت ای جوان
مخواه از من این کِم نباشد توان
تو را پیشه آن و مرا پیشه این
به دست تو دادم کنون به گزین
همی چشم داری ز من مردمی
مگر تو نهنگی و من آدمی
بدو گفت پس ساروان بیسراک
رها کرد خود را ز دام هلاک
چو لختی بشد ساروان لنگ لنگ
شتر دید در کام و چنگ نهنگ
همی گفت : هر کس که با بدگهر
کند مردمی، آن دهد بار و بر
مرا با تو این داستان اوفتاد
چنین داستان هیچکس را مباد
مر این را که خوانی تو اکنون پدر
ببین تا چه کرد او بجای پسر
همان شب که زادی تو ای مستمند
بیاورد و در بیشه ی چین فگند
تو را خورده ی شیر درّنده کرد
زمانه به من مر تو را زنده کرد
بدیدمْت و از خاک برداشتم
گرامیتر از هر پسر داشتم
چو بالا برآوردی و بر شدی
بر ایرانیان سر بسر برشدی
سرا پرده دادمْت و اسب و ستام
سپهدار و سالار کردمْت نام
به چشم تو دیدم همی بر جهان
بزرگی شدی در میان مهان
تو را بهره ور کردم از هر چه بود
نه خشنود یزدان و رنجه جهود
به شاهی مرا چون چنان است امید
تو را دادم از کامگاری نوید
تو بی آن که دیدی جفایی ز من
گر از نامداران این انجمن
به من پشت یکباره برگاشتی
مرا خوار کردی و بگذاشتی
بکشتی تو فرزند من را به تیغ
دریغ آن نبرده گرامی دریغ!
چنانچون برادر تو را لابه کرد
که از بهر من رنجه شو بازگرد
نه با او سلاح و نه با او سپاه
توان کرد از این سان یلان را تباه
همان آمد از تو که از تو سزید
جهان آفرین بد چو تو نافرید
همانا که تو شیر سگ خورده ای
وگر با گرازان بپرورده ای
که شرمت نیامد ز دیدار من
نه یاد آمدت هیچ کردار من
که بر من چنین تیغ کین آختی
دل از مهر و آزرم پرداختی
زهی پیل دندان وارونه چهر!
سپهر از تو یکسر ببرّاد مهر
مرا گر بیفگندی ای ناسپاس
نیفگند یزدان نیکی شناس
بدویم امید و بدویم پناه
نه کنده، نه کوش و نه ایران سپاه
کند هرچه خواهد که چون خواست کرد
از اوی است درمان و زوی است درد
از این بی گمانم که پروردگار
نه تا دیر، کآید همین روزگار
مر این تخمه را شهریاری دهد
شما را غم و سوگواری دهد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدو گفت کای دیو چهره به رنگ
نداری مگر داستان نهنگ؟
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دیو، آیا تو رنگ و رویی نداری، مگر اینکه داستان نهنگ را روایت کنی؟
نهنگی ز دریا بیفتاد و رفت
مر او را یکی ساروان برگرفت
هوش مصنوعی: یک نهنگ از دریا به بیرون افتاد و یک راهنما او را برداشت و همراه خود برد.
ز سرما شده خشک و بسته دو لب
گذشته بر او ماه دی، روز و شب
هوش مصنوعی: لب‌های او به خاطر سرما خشک و بسته شده است، و ماه دی در حال گذر است، چه در روز و چه در شب.
بر اشتر نهاد و بپوشید گرم
خورش داد و گفتارها گفت نرم
هوش مصنوعی: او بر شتر سوار شد و خود را به خوبی پوشانید، خورشید به او گرما می‌بخشید و او به آرامی سخن می‌گفت.
همی بود تا پیش دریای آب
نهنگ دژم چون برآمد ز خواب
هوش مصنوعی: همچنان که تا به حال در کنار دریای عمیق و طوفانی بوده‌ایم، این حالتی است که از خواب بیدار شده است.
به دیدار دریا برآمد بزرگ
همان گاه با ساروان شد سترگ
هوش مصنوعی: بزرگ به دیدن دریا رفت و همان‌طور که در این سفر پیش می‌رفت، با هدایت‌کننده‌ای همراه شد که بسیار باعظمت و با تجربه بود.
دو کارت بدو گفت پیش اندر است
که آن هر دو از یکدگر بتّر است
هوش مصنوعی: دو کار خوب است که یکی از دیگری برتر است، اما انسان باید با شتاب به سمت آن برود.
فزونتر نخواهم که خواهی ز من
اگر بیسراک، ار تن خویشتن
هوش مصنوعی: من بیشتر از آنچه که خودت می‌خواهی، از تو نخواهم؛ اگر که از وجود خودم رها شوم.
یکی زین دو گونه مرا بیش نیست
که هرگز فزون خوردن از کیش نیست
هوش مصنوعی: فقط یکی از این دو حالت برای من وجود دارد و هیچ‌گاه نمی‌توانم از راه و اصول خود فراتر بروم.
بدو خواجه گفت ای گزیده نهنگ
زمانی نگهدار دندان و چنگ
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، اینجا وقت آن است که دندان و چنگ خود را در نظر داشته باشی و آن را درست مدیریت کنی.
نه افتاده بودی فسرده به راه
تو را برگرفتم ز خاک سیاه
هوش مصنوعی: تو در مسیر زندگی، در حالت بی‌حالی و افسردگی بودی که من تو را از زمین تاریک و سخت بلند کردم.
خورش دادمت تا شدی زورمند
ز تو دور کردم ز سرما گزند
هوش مصنوعی: به تو خورشید بخشیدم تا قوی و نیرومند شوی و از تو دور کردم گزند سرما را.
نهنگ جفا پیشه گفت ای جوان
مخواه از من این کِم نباشد توان
هوش مصنوعی: نهنگ ستمگر به جوان گفت: از من چیزی نخواه که برای من ممکن نیست.
تو را پیشه آن و مرا پیشه این
به دست تو دادم کنون به گزین
هوش مصنوعی: من برای تو کاری انتخاب کردم و تو هم برای من کاری انتخاب کن. حالا زمان آن رسیده است که از میان آنها یکی را برگزینی.
همی چشم داری ز من مردمی
مگر تو نهنگی و من آدمی
هوش مصنوعی: مگر تو نهنگی و من آدمی، چطور می‌توانی از من انتظار داشته باشی که به تو، که در عظمتی چون نهنگ هستی، نگاه کنم و تو را ببینم؟ در واقع، به نوعی نشان می‌دهی که فاصله زیادی بین ما وجود دارد.
بدو گفت پس ساروان بیسراک
رها کرد خود را ز دام هلاک
هوش مصنوعی: پس ساروان به او گفت که خود را از دام خطرناک نجات دهد و آزاد کند.
چو لختی بشد ساروان لنگ لنگ
شتر دید در کام و چنگ نهنگ
هوش مصنوعی: ساربان که در حال حرکت بود، لحظه‌ای خسته شد و در میان راه، شتری را دید که همزمان در دریا در حال بازی با نهنگی است.
همی گفت : هر کس که با بدگهر
کند مردمی، آن دهد بار و بر
هوش مصنوعی: هر کسی که با افراد نیک‌خوی و درست‌کار رفتار کند، در نهایت از آن بهره‌مند خواهد شد و به خوبی‌هایی دست خواهد یافت.
مرا با تو این داستان اوفتاد
چنین داستان هیچکس را مباد
هوش مصنوعی: این داستان که برای من و تو پیش آمد، هیچ‌کس دیگری نباید تجربه کند.
مر این را که خوانی تو اکنون پدر
ببین تا چه کرد او بجای پسر
هوش مصنوعی: اینجا به یادداشتی اشاره شده که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و به پدر و تاثیر او بر فرزندش اشاره دارد. حالا که تو این نکته را می‌خوانی، باید تأمل کنی که پدر چه کارهایی را برای فرزند انجام داده و نتیجه آن چه بوده است.
همان شب که زادی تو ای مستمند
بیاورد و در بیشه ی چین فگند
هوش مصنوعی: در همان شبی که تو به دنیا آمدی، ای نیازمند، در جنگل چین هدیه‌ای آوردند و پراکنده کردند.
تو را خورده ی شیر درّنده کرد
زمانه به من مر تو را زنده کرد
هوش مصنوعی: زمانه تو را به خطر انداخت، ولی من توانستم تو را نجات دهم.
بدیدمْت و از خاک برداشتم
گرامیتر از هر پسر داشتم
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و از خاک بر داشتم کسی را که برایم از هر پسری گرامی‌تر و عزیزتر بود.
چو بالا برآوردی و بر شدی
بر ایرانیان سر بسر برشدی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به اوج رسیدی و برتری خود را بر ایرانیان نشان دادی، تمامی وجودت بر بالا رفت.
سرا پرده دادمْت و اسب و ستام
سپهدار و سالار کردمْت نام
هوش مصنوعی: من به تو مقام و قدرت بخشیدم و مسئولیت رهبری و فرماندهی را به تو سپردم.
به چشم تو دیدم همی بر جهان
بزرگی شدی در میان مهان
هوش مصنوعی: من در چشمت دیدم که چقدر بر جهانیان تأثیر گذاشته‌ای و چگونه در میان بزرگان جا باز کردی.
تو را بهره ور کردم از هر چه بود
نه خشنود یزدان و رنجه جهود
هوش مصنوعی: من تو را از هر آنچه ممکن بود بهره‌مند کردم، اما نه خدای یکتا از این کار راضی است و نه یهودی‌ها رنجیده خاطر شدند.
به شاهی مرا چون چنان است امید
تو را دادم از کامگاری نوید
هوش مصنوعی: من به خاطر امیدی که به تو دارم، به مقام سلطنت رسیدن را برای خودم ممکن می‌دانم و از تو بشارت کامیابی را خواسته‌ام.
تو بی آن که دیدی جفایی ز من
گر از نامداران این انجمن
هوش مصنوعی: تو بدون اینکه از من بدی دیده باشی، اگر از کسانی که در این جمع هستند، به من بدگویی کنی.
به من پشت یکباره برگاشتی
مرا خوار کردی و بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو ناگهان به من بی‌اعتنی کردی، مرا خفیف و حقیر کردی و رها کردی.
بکشتی تو فرزند من را به تیغ
دریغ آن نبرده گرامی دریغ!
هوش مصنوعی: تو فرزند من را با شمشیر کشتی، ای کاش که آن را از من نمی‌گرفتید! افسوس که آن را از من جدا کردید!
چنانچون برادر تو را لابه کرد
که از بهر من رنجه شو بازگرد
هوش مصنوعی: وقتی برادر تو از من خواهش کرد که به خاطر من زحمت نکشی، برگرد.
نه با او سلاح و نه با او سپاه
توان کرد از این سان یلان را تباه
هوش مصنوعی: فردی نه سلاح دارد و نه یار و سپاهی که بتواند در برابر او قرار بگیرد، در نتیجه این وضعیت باعث می‌شود که شیران (مردان شجاع) نیز آسیب ببینند و تحت تاثیر قرار گیرند.
همان آمد از تو که از تو سزید
جهان آفرین بد چو تو نافرید
هوش مصنوعی: همانطور که تو سزاوار هستی، آفریننده جهان نیز به وجود تو نیاز دارد و او همچون تو هیچ‌کس دیگری را نمی‌توانست بسازد.
همانا که تو شیر سگ خورده ای
وگر با گرازان بپرورده ای
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو از نژاد و تربیت خاصی برخوردار هستی، و اگر به واقع چنین است، به خوبی توانسته‌ای در میان موجودات وحشی و سرسخت بزرگ شوی.
که شرمت نیامد ز دیدار من
نه یاد آمدت هیچ کردار من
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به کسی اشاره می‌کند که از دیدن او شرم نکرده و به هیچ یک از کارهای خوب او فکر نمی‌کند. به نوعی نشان‌دهنده بی‌توجهی و فراموشی طرف مقابل است.
که بر من چنین تیغ کین آختی
دل از مهر و آزرم پرداختی
هوش مصنوعی: تو با کینه و دشمنی به من حمله‌ور شدی، در حالی که من قلبم را پر از محبت و احترام به تو کرده بودم.
زهی پیل دندان وارونه چهر!
سپهر از تو یکسر ببرّاد مهر
هوش مصنوعی: به راستی چقدر زیبا است! آسمان به خاطر تو کاملاً درخشان و پرنور شده است.
مرا گر بیفگندی ای ناسپاس
نیفگند یزدان نیکی شناس
هوش مصنوعی: اگر تو به من ظلم کنی و نسبت به خوبی‌هایم ناسپاس باشی، خداوند نیکی‌ها را فراموش نخواهد کرد و آنها را می‌شناسد.
بدویم امید و بدویم پناه
نه کنده، نه کوش و نه ایران سپاه
هوش مصنوعی: به سوی امید می‌دوم و به سوی پناهگاه؛ نه اینکه بگریزم، نه اینکه مبارزه کنم و نه اینکه به سپاه ایران وابسته باشم.
کند هرچه خواهد که چون خواست کرد
از اوی است درمان و زوی است درد
هوش مصنوعی: هر کسی هرچه بخواهد، به خواسته‌اش خواهد رسید. درمانی که می‌جوید از همان سرچشمه می‌آید و دردی که تحمل می‌کند نیز از همان جا نشأت می‌گیرد.
از این بی گمانم که پروردگار
نه تا دیر، کآید همین روزگار
هوش مصنوعی: من مطمئنم که خداوند همواره در زمان مناسب به ما کمک خواهد کرد و روزگار به بهترین شکل تغییر خواهد یافت.
مر این تخمه را شهریاری دهد
شما را غم و سوگواری دهد
هوش مصنوعی: این تخمه که به معنای دانه یا نطفه است، بیدار کننده‌ای خواهد بود که به شما حزن و اندوه خواهد بخشید.