گنجور

بخش ۶۴ - پاسخ کوش درباره ی پیوستن به شاه چین

سخنهای شیرین و امید بخت
جوان را یکایک فرو بست سخت
به دستور شاه آن زمان گفت کوش
که بر من کنون راز خسرو مپوش
نباشم من ایمن ز پاداش شاه
که بر دست من شد برادر تباه
بترسم کز آن کُشته یاد آیدش
روان من از خشم باد آیدش
دلش را کشد دیو وارون بدان
که برگیرد آیین ورای بدان
به پاد افره از من برآرد دمار
کس آگاه نه از دل شهریار
بدو گفت به مرد کای شاهزاد
از این کارت اندیشه در دل مباد
گناه از نخست از وی آمد پدید
از آن گه که یزدان تو را آفرید
چنان آفرینش نبودش پسند
تو را برد و در بیشه ی چین فگند
وز آن پس فرستاد چندان سپاه
بدان تا کند بیگناهت تباه
تو نیواسب را هیچ نشناختی
نه خود بر پی اسب او تاختی
گر او بر تو خود دسترس یافتی
همانا به خون تو بشتافتی
دو تن چون به کُشتی ببندد میان
به خاک اندر آید یکی بی گمان
چو باشند دو نامور هم نبرد
یکی را بر آرد زمانه به گرد
از این کار هرگز تو را باک نیست
و دیگر که فرزند ضحاک نیست
نه باب تو دارد جز از تو پسر
بترسد که تاج کیانی مگر
پس از مرگ ایشان به دشمن رسد
بر آن بد کزان کار بر من رسد
اگر شاه چین بر تو آرد گزند
به دشمن دهد تاج و تخت بلند
کرا گفت یابی تو از روزگار
از این پادشاهی برآرد دمار
نه دیوانه گشته ست شاه بزرگ
که سوی گله راند از کوه، گرگ
تویی دیده ی شهریار بلند
به انگشت کس دیده ی خود نکند
چو فرمان دهی بازگردم به راه
بگیرم به سوگند، من دست شاه
که هرگز نیندیشد از کار تو
نیارد به روی تو از کار تو
به سوگند چون شاه را بندگشت
به مرگ پسر خوار و خرسند گشت
چو بند گران است سوگند مرد
به سوگند داننده یاری نکرد
تو نیز ای سرافراز فرزندِ کوش
به دل جستن شاه لختی بکوش
مگر ز آن نبیره ی سواران جم
یکی مار گردد به دست تو کم
دل شاه گردد به تو رام و شاد
نیایدش دیگر ز نیواسب یاد
بدو کوش گفت ای سرِ راستان
شنیدم سراسر ز تو داستان
همه هرچه گفتی بجای آورم
سر آتبین زیر پای آورم
ولیکن تو سوگند کن یاد نیز
که از من نداری نهان هیچ چیز
بگویی به شاه آنچه گفتی به من
به پیمانش بسته کنی جان و تن
جهاندیده به مرد سوگند خورد
به خورشید و بر گنبد لاجورد
به ماه و به مهر و روان و سروش
که گر بد سگالد به تو شاه کوش
نباشم بدین کار همداستان
تو را بازگویم همه داستان
ببندم به سوگندها جان اوی
ستانم به کام تو پیمان اوی
ز به مرد چون شد دل کوش رام
همی خواست تا بازگردد ز کام
بدو گفت به مرد کای نیکرای
زمانی هم ایدر نگهدار جای
به من بر یکی حمله آور درشت
بدان تا نمایم ز پیش تو پشت
بر آن تا سپه را نیاید گمان
که ما را فتاد آشتی این زمان
کشیدند بر یکدگر تیغ تیز
گهی در نبرد و گهی در گریز
چو هور از هوا سوی هامون رسید
شب تیره بر کوه دشمن کشید
چنین گفت به مرد کای شرزه شیر
دل من ز پیگار تو گشت سیر
کنون بازگردم برِ شهریار
به پیمان کنم جان شاه استوار
وز آن جایگه بازگردم دوان
بدین جایگه با سپاهی گران
یکی شمع بر نیزه بندم دراز
میان من و تو همین است راز
چو بینی بدان، کآمدم با سپاه
تو بر ساز کار و برآرای گاه
بُنه با سراپرده و هرچه هست
رها کن که ایدر خود آید بدست
تو باید که زی ما رسی تندرست
تن دشمن و رای بدخواه، سست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخنهای شیرین و امید بخت
جوان را یکایک فرو بست سخت
هوش مصنوعی: سخنان دلنشین و آرزوهای جوانان به تدریج به سختی محو شدند.
به دستور شاه آن زمان گفت کوش
که بر من کنون راز خسرو مپوش
هوش مصنوعی: به فرمان شاه آن زمان، بگو که دیگر رازهای خسرو را از من پنهان نکن.
نباشم من ایمن ز پاداش شاه
که بر دست من شد برادر تباه
هوش مصنوعی: من از پاداش و مجازات شاه در امان نیستم، زیرا برادری که در دست من است، نابود شده است.
بترسم کز آن کُشته یاد آیدش
روان من از خشم باد آیدش
هوش مصنوعی: از اینکه او به یاد کشته بیفتد، می‌ترسم و این موضوع به قدری برای من سنگین است که خشمگین می‌شوم.
دلش را کشد دیو وارون بدان
که برگیرد آیین ورای بدان
هوش مصنوعی: فردی که دلش را به گناه و کارهای ناپسند وا می‌دارد، از این نکته آگاه باشد که در نهایت به اصول و ارزش‌های واقعی باز خواهد گشت.
به پاد افره از من برآرد دمار
کس آگاه نه از دل شهریار
هوش مصنوعی: کسی از حال و روز شهریار و دل او باخبر نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند به او کمک کند یا مشکلات او را حل کند.
بدو گفت به مرد کای شاهزاد
از این کارت اندیشه در دل مباد
هوش مصنوعی: به او گفت: ای شاهزاده، از این کارها در دل خود فکر نکن.
گناه از نخست از وی آمد پدید
از آن گه که یزدان تو را آفرید
هوش مصنوعی: گناه از ابتدا از او نمایان شد، زمانی که خداوند تو را خلق کرد.
چنان آفرینش نبودش پسند
تو را برد و در بیشه ی چین فگند
هوش مصنوعی: آفرینش چنین نبوده که تو بپسندی و او را در دشت چین پراکنده کرد.
وز آن پس فرستاد چندان سپاه
بدان تا کند بیگناهت تباه
هوش مصنوعی: پس از آن، او لشکری را نفرستاد تا بی‌دلیل و بی‌گناه، آن‌ها را نابود کند.
تو نیواسب را هیچ نشناختی
نه خود بر پی اسب او تاختی
هوش مصنوعی: تو هیچ‌وقت به درستی نیواسپ را نشناختی و خودت هم بر پشت اسب او ندویدی.
گر او بر تو خود دسترس یافتی
همانا به خون تو بشتافتی
هوش مصنوعی: اگر او به تو دسترسی پیدا کند، به یقین به خون تو خواهد هجوم آورد.
دو تن چون به کُشتی ببندد میان
به خاک اندر آید یکی بی گمان
هوش مصنوعی: دو نفر وقتی در wrestling همدیگر را درگیر می‌کنند، بدون شک یکی از آن‌ها به زمین می‌افتد.
چو باشند دو نامور هم نبرد
یکی را بر آرد زمانه به گرد
هوش مصنوعی: وقتی دو شخصیت برجسته و معروف وجود دارند، زمانه نمی‌تواند یکی از آنها را بر دیگری غالب کند.
از این کار هرگز تو را باک نیست
و دیگر که فرزند ضحاک نیست
هوش مصنوعی: تو هیچ نگرانی از این کار نداشته باش، و فراموش کن که فرزند ضحاک نیستی.
نه باب تو دارد جز از تو پسر
بترسد که تاج کیانی مگر
هوش مصنوعی: این شعر نشان‌دهنده‌ی این است که تنها فرزندی که از تو بترسد، می‌تواند به مقام و قدرت واقعی دست یابد. به طور کلی، به نظر می‌رسد که به نوعی تأکید بر این دارد که ریشه و اصل قدرت در وجود توست و تاج پادشاهی تنها متعلق به کسانی است که از تو فرمان می‌برند.
پس از مرگ ایشان به دشمن رسد
بر آن بد کزان کار بر من رسد
هوش مصنوعی: پس از مرگ آن‌ها، بر دوش دشمن خواهد افتاد آن بدی که به من رسید.
اگر شاه چین بر تو آرد گزند
به دشمن دهد تاج و تخت بلند
هوش مصنوعی: اگر پادشاه چین به تو آسیب برساند، او تاج و تخت بزرگ را به دشمن می‌دهد.
کرا گفت یابی تو از روزگار
از این پادشاهی برآرد دمار
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از زندگی و حکومت این پادشاه، به خوبی و آرامش دست یابد؟
نه دیوانه گشته ست شاه بزرگ
که سوی گله راند از کوه، گرگ
هوش مصنوعی: شاه بزرگ دیوانه نشده است که به سمت گله‌ای از دام برود و گرگی را از کوه بترساند.
تویی دیده ی شهریار بلند
به انگشت کس دیده ی خود نکند
هوش مصنوعی: تو چشمان پادشاهی بلند مرتبه هستی که هیچ کس نمی‌تواند به قدر تو به خود نگاهی بیندازد.
چو فرمان دهی بازگردم به راه
بگیرم به سوگند، من دست شاه
هوش مصنوعی: هر زمان که تو دستور دهی، دوباره به مسیر درست برمی‌گردم و با قسمتی که خورده‌ام، می‌کوشم تا در خدمت شاه باشم.
که هرگز نیندیشد از کار تو
نیارد به روی تو از کار تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس هرگز از کار تو فکر نخواهد کرد و به روی تو نخواهد آورد.
به سوگند چون شاه را بندگشت
به مرگ پسر خوار و خرسند گشت
هوش مصنوعی: به سوگند، هنگامی که شاه به مرگ پسرش دچار شد، همگان در غم و اندوه بودند و او خود احساس خرسندی می‌کرد.
چو بند گران است سوگند مرد
به سوگند داننده یاری نکرد
هوش مصنوعی: وقتی که سوگند گران و سنگینی بر دوش مردی باشد، کسی که دانایی و آگاهی دارد، به او کمک نخواهد کرد.
تو نیز ای سرافراز فرزندِ کوش
به دل جستن شاه لختی بکوش
هوش مصنوعی: ای فرزند عزیز، تو هم به خودت افتخار کن و در دل خود به دنبال شاه باش، هرگز از تلاش کوتاه نیا.
مگر ز آن نبیره ی سواران جم
یکی مار گردد به دست تو کم
هوش مصنوعی: جز این نیست که شاید از نسل سواران بزرگ، یکی به دست تو دچار مشکل و نقصان شود.
دل شاه گردد به تو رام و شاد
نیایدش دیگر ز نیواسب یاد
هوش مصنوعی: دل شاه به خاطر تو آرام و شاد می‌شود و دیگر به یاد اسب‌های نازنین نخواهد آمد.
بدو کوش گفت ای سرِ راستان
شنیدم سراسر ز تو داستان
هوش مصنوعی: به او بگو که ای کسی که همیشه راست و درست عمل می‌کنی، داستانی را که درباره‌ات شنیدم شنیدم.
همه هرچه گفتی بجای آورم
سر آتبین زیر پای آورم
هوش مصنوعی: من هر چه تو بگویی را انجام می‌دهم، حتی اگر بخواهی زیر پای آتش بروم.
ولیکن تو سوگند کن یاد نیز
که از من نداری نهان هیچ چیز
هوش مصنوعی: اما تو قسم بخور که هیچ چیز از من را در دل پنهان نداری.
بگویی به شاه آنچه گفتی به من
به پیمانش بسته کنی جان و تن
هوش مصنوعی: اگر به شاه بگویی آنچه را که به من گفتی، باید به عهدی که بسته‌ای جان و جسم خود را فدای آن کنی.
جهاندیده به مرد سوگند خورد
به خورشید و بر گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: مرد experienced و باتجربه‌ای سوگند خورد به خورشید و بر گنبد آبی آسمان.
به ماه و به مهر و روان و سروش
که گر بد سگالد به تو شاه کوش
هوش مصنوعی: به ماه و خورشید و جان و فرشته، اگر به تو بدی کنند، شاه باید تلاش کند.
نباشم بدین کار همداستان
تو را بازگویم همه داستان
هوش مصنوعی: من در این کار شریک تو نیستم و نمی‌خواهم داستان تو را تعریف کنم.
ببندم به سوگندها جان اوی
ستانم به کام تو پیمان اوی
هوش مصنوعی: من به سوگندها جان او را محکم می‌کنم و برای تو به دست می‌آورم.
ز به مرد چون شد دل کوش رام
همی خواست تا بازگردد ز کام
هوش مصنوعی: زمانی که دل از مردی سر به فرمانی می‌آورد، او به شدت longing و آرزو دارد که دوباره به حالت گذشته‌اش برگردد و از لذت‌ها و خواسته‌هایش دست بکشد.
بدو گفت به مرد کای نیکرای
زمانی هم ایدر نگهدار جای
هوش مصنوعی: به او گفت کسی که تو را می‌شناسد: ای نیکوکار، در این زمان از این مکان مراقبت کن.
به من بر یکی حمله آور درشت
بدان تا نمایم ز پیش تو پشت
هوش مصنوعی: به من حمله کن و با شدت به من حمله‌آور تا نشان دهم که چگونه می‌توانم در برابر تو ایستادگی کنم و به تو پشت کنم.
بر آن تا سپه را نیاید گمان
که ما را فتاد آشتی این زمان
هوش مصنوعی: برای اینکه سپاه دشمن به ما شک نکند، بهتر است که در این زمان آشتی کنیم.
کشیدند بر یکدگر تیغ تیز
گهی در نبرد و گهی در گریز
هوش مصنوعی: در برخی مواقع، آنها با شدت و جدیت با یکدیگر درگیر می‌شوند و در دیگر زمان‌ها، در حال فرار یا دوری از یکدیگر هستند.
چو هور از هوا سوی هامون رسید
شب تیره بر کوه دشمن کشید
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از آسمان به سمت دریاچه هامون می‌تابد، شب تاریک بر کوه دشمن سایه می‌اندازد.
چنین گفت به مرد کای شرزه شیر
دل من ز پیگار تو گشت سیر
هوش مصنوعی: مردی به دیگر مردی گفت: ای شیر دل و دلیر، به خاطر تو، این شجاعت و دلیری‌ام به کمال رسیده است.
کنون بازگردم برِ شهریار
به پیمان کنم جان شاه استوار
هوش مصنوعی: اکنون به نزد پادشاه بازمی‌گردم تا با وفاداری، جان خود را برای او حفظ کنم.
وز آن جایگه بازگردم دوان
بدین جایگه با سپاهی گران
هوش مصنوعی: از آن مکان به سرعت بازمی‌گردم به این مکان با نیرویی قوی.
یکی شمع بر نیزه بندم دراز
میان من و تو همین است راز
هوش مصنوعی: یک شمع را بر سر نیزه می‌زنم، این علامت و نشانه‌ای است که میان من و تو ارتباطی برقرار کند و همین تعبیر راز و رمز ماست.
چو بینی بدان، کآمدم با سپاه
تو بر ساز کار و برآرای گاه
هوش مصنوعی: وقتی می‌بینی که من با نیروهای تو آمده‌ام تا کار را به سامان برسانم و مکان را آماده کنم،
بُنه با سراپرده و هرچه هست
رها کن که ایدر خود آید بدست
هوش مصنوعی: دنیا و هر چیز مادی را ترک کن و رها کن، زیرا حقیقت و معنا به زودی به دستت خواهد آمد.
تو باید که زی ما رسی تندرست
تن دشمن و رای بدخواه، سست
هوش مصنوعی: تو باید سالم و تندرست به ما برسی، زیرا بدن دشمن و نقشه‌های بدخواهانه ضعیف هستند.