گنجور

بخش ۵۷ - جنگ تن به تن شاه چین با کوش پیل دندان

چو از دور خسرو مر او را بدید
همی تاخت تا تنگ بر وی رسید
نگه کرد در چهر و دندان او
در اندام، لرزنده شد جان او
دلش در تن از بیم لرزنده شد
مگر مرده بود آن گهی زنده شد
پشیمان شد از تاختن پیش اوی
ندید ایچ برگشتن از پیش روی
به ناکام با وی برآویخت شاه
نظاره شد از هر دو رویه سپاه
گهی نیزه و تیغ بر هم زدند
گه از خستگی یک زمان دم زدند
گهی نیزه زد مر پسر را پدر
گهی تیغ زد مر پدر را پسر
شگفت است یکباره کار سپهر
که برّد ز باب وز فرزند مهر
نه این آگه از کار فرزند خویش
نه آن آگه از باب و پیوند خویش
جهان را چو سرگشته شد سر ز خواب
به چشمه فرو شد همی آفتاب
ز هم بازگشتند هر دو غمی
رسیده به نیروی هر دو کمی
سوی آتبین رفت از آن رزم، کوش
بدو گفت کای شاه با فرّ و هوش
سواری هماورد من شد به جنگ
کز آن سان به دریا نکوشد نهنگ
بکوشیدم اندر میان سپاه
که کردن توانم مر او را تباه
نیامد بر او زخم من کارگر
نه بر جوشنش کرد نیزه گذر
امیدم چنان است از این روزگار
که فردا دهد دادِ من کردگار
سر تیغم او را بخاک آورد
زمانش به دام بلا آورد
بر او آتبین آفرین کرد و گفت
که با نیکمردان هنر باد جفت
وز آن روی شد در سراپرده شاه
نشستند گردانش در پیش گاه
ز کوشش چنان رنجه گشته تنش
که بر تن گران بود پیراهنش
چنین گفت کاین دیو چهره سوار
بر آویخت با من در این کارزار
دل شیر دارد تن پیل مست
نهیبش تو گویی دو دستم ببست
سپه را نکوهش نمودم بسی
به تیزی سخن برفزودم همی
کز این مایه لشکر چه باید گریز؟
ز مردیش دیدم کنون رستخیز
گر ایشان چنین اند هر یک به جنگ
دهند اندر این رزم ما را درنگ
نمانیم دیر اندر این کارزار
ندانم چه پیش آورد کردگار؟!
چنین پاسخ آورد هر یک به شاه
که این دو چو شیرند زایران سپاه
یکی دیو چهر و دگر آتبین
که کوشش نمایند هنگام کین
ز باد تگ اسب این هر دوان
به تن در بلرزد سپه را روان
وگرنه ندارد سپاه دگر
به نزدیک ما، شهریارا، خطر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از دور خسرو مر او را بدید
همی تاخت تا تنگ بر وی رسید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو او را از دور دید، به سرعت به سمتش شتافت تا به او نزدیک شود.
نگه کرد در چهر و دندان او
در اندام، لرزنده شد جان او
هوش مصنوعی: نگاه کردن به چهره و دندان او، جانش را به شدت به تپش انداخت و او را به لرزه درآورد.
دلش در تن از بیم لرزنده شد
مگر مرده بود آن گهی زنده شد
هوش مصنوعی: دلش به خاطر ترس در بدنش می‌لرزید، آیا ممکن بود مرده باشد و سپس به زندگی بازگردد؟
پشیمان شد از تاختن پیش اوی
ندید ایچ برگشتن از پیش روی
هوش مصنوعی: او از رفتن به سمت او پشیمان شد و نتوانست برگردد، چرا که هیچ راهی برای بازگشت نداشت.
به ناکام با وی برآویخت شاه
نظاره شد از هر دو رویه سپاه
هوش مصنوعی: شاه به ناکام (شخصی که به هدفش نرسیده) نزدیک شد و از هر دو طرف جنگ و نبرد را تماشا کرد.
گهی نیزه و تیغ بر هم زدند
گه از خستگی یک زمان دم زدند
هوش مصنوعی: گاهی جنگجویان با نیزه و شمشیر به مبارزه پرداختند و گاهی از شدت خستگی مدتی توقف کردند تا تنفس کنند.
گهی نیزه زد مر پسر را پدر
گهی تیغ زد مر پدر را پسر
هوش مصنوعی: گاهی پدر به پسر حمله می‌کند و گاهی پسر به پدر.
شگفت است یکباره کار سپهر
که برّد ز باب وز فرزند مهر
هوش مصنوعی: عجب است که ناگهان تقدیر چرخ فلک فرزند خورشید را از مادرش جدا می‌کند.
نه این آگه از کار فرزند خویش
نه آن آگه از باب و پیوند خویش
هوش مصنوعی: نه او از حال فرزندش چیزی می‌داند و نه او از رابطه‌اش با پدر و خانواده‌اش آگاهی دارد.
جهان را چو سرگشته شد سر ز خواب
به چشمه فرو شد همی آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا دچار سردرگمی و بی‌نظمی شد، خورشید به چشمه‌ای وارد شد و خواب از سر برداشته شد.
ز هم بازگشتند هر دو غمی
رسیده به نیروی هر دو کمی
هوش مصنوعی: هر دو از هم جدا شدند و غم به قدری بر آنان سایه افکنده که توانایی‌هایشان را تحت تأثیر قرار داده است.
سوی آتبین رفت از آن رزم، کوش
بدو گفت کای شاه با فرّ و هوش
هوش مصنوعی: به سمت آتش رفت و به او گفت: ای شاه با قدرت و هوش، برای مقابله با این جنگ آماده باش.
سواری هماورد من شد به جنگ
کز آن سان به دریا نکوشد نهنگ
هوش مصنوعی: یک سوار به عنوان رقیب من به میدان جنگ آمد که مانند نهنگی در دریا تلاش نمی‌کند.
بکوشیدم اندر میان سپاه
که کردن توانم مر او را تباه
هوش مصنوعی: من تلاش کردم در میان جمعیت، تا بتوانم او را نابود کنم.
نیامد بر او زخم من کارگر
نه بر جوشنش کرد نیزه گذر
هوش مصنوعی: زخم من تاثیری بر او نداشته، نه اینکه نیزه‌اش از زره‌اش عبور کند.
امیدم چنان است از این روزگار
که فردا دهد دادِ من کردگار
هوش مصنوعی: امید من از این دنیا به قدری است که فردا حقم را از خداوند دریافت خواهم کرد.
سر تیغم او را بخاک آورد
زمانش به دام بلا آورد
هوش مصنوعی: زمان او را به چنگال مشکلات و سختی‌ها کشاند و به زانو درآورده است.
بر او آتبین آفرین کرد و گفت
که با نیکمردان هنر باد جفت
هوش مصنوعی: او بر شخصی زیبا و شایسته تحسین کرد و گفت که با مردان نیکو و بافضیلت هم‌نشینی و یاری کن.
وز آن روی شد در سراپرده شاه
نشستند گردانش در پیش گاه
هوش مصنوعی: به خاطر آن مقام، در جایگاه شاه نشستند و او را در مقابل خود دیدند.
ز کوشش چنان رنجه گشته تنش
که بر تن گران بود پیراهنش
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش او به حدی خسته شده که پیراهنش بر تنش سنگینی می‌کند.
چنین گفت کاین دیو چهره سوار
بر آویخت با من در این کارزار
هوش مصنوعی: او گفت که این موجود وحشتناک، که شبیه یک سوار است، در این میدان جنگ با من درگیر شده است.
دل شیر دارد تن پیل مست
نهیبش تو گویی دو دستم ببست
هوش مصنوعی: دل شجاع و نترس دارد، اما بدن او مانند بدن یک فیل سنگین و نیرومند است. وقتی به او نزدیک می‌شوی، احساس می‌کنی که گویا دو دستت بسته شده و نمی‌توانی حرکتی بکنی.
سپه را نکوهش نمودم بسی
به تیزی سخن برفزودم همی
هوش مصنوعی: من به شدت از لشگر انتقاد کردم و با سخنان تند و تیز، بر شدت انتقاداتم افزودم.
کز این مایه لشکر چه باید گریز؟
ز مردیش دیدم کنون رستخیز
هوش مصنوعی: چرا باید از این نیروی بزرگ بگریزم؟ حالا که از شجاعتش، برخاستن دوباره‌ای را مشاهده کردم.
گر ایشان چنین اند هر یک به جنگ
دهند اندر این رزم ما را درنگ
هوش مصنوعی: اگر آن‌ها به این شکل هستند، هر یک در این جنگ به ما می‌تازند و در این نبرد، ما را به تردید می‌اندازند.
نمانیم دیر اندر این کارزار
ندانم چه پیش آورد کردگار؟!
هوش مصنوعی: ما در این جنگ دیر نخواهیم ماند، نمی‌دانم خدایی که همه چیز را از پیش می‌داند چه سرنوشتی برای ما رقم خواهد زد؟
چنین پاسخ آورد هر یک به شاه
که این دو چو شیرند زایران سپاه
هوش مصنوعی: هر یک از حاضران به شاه گفتند که این دو نفر همچون شیرها قدرتمند و شجاع هستند و برای ما مانند زایران سپاه اهمیت دارند.
یکی دیو چهر و دگر آتبین
که کوشش نمایند هنگام کین
هوش مصنوعی: یک دیو با چهره‌ای زشت و دیگری مانند آتش، که در زمان انتقام تلاش می‌کنند.
ز باد تگ اسب این هر دوان
به تن در بلرزد سپه را روان
هوش مصنوعی: از وزش باد تگ اسب، هر دو نفر(سوار) به تن می‌لرزند، و فرقت آنها را در جنگ می‌سازد.
وگرنه ندارد سپاه دگر
به نزدیک ما، شهریارا، خطر
هوش مصنوعی: اگر نه این است که دیگر سپاهی به نزدیکی ما نیست، ای شهریار، پس خطر ی وجود ندارد.