گنجور

بخش ۳۱۷ - آراستن رزم شاهان رزم قارن و کوش و زخمی شدن قارن

چو خورشید رزم شباهنگ کرد
سپیده دم از کینه آهنگ کرد
جهان باز پر جنگ و پر جوش گشت
دو لشکر ز کینه زره پوش گشت
دو خسرو کشیدند لشر به دشت
خروش از ستاره همی برگذشت
بیاورد قارن، کمر بست کوش
سرش پُر زکین و دلش پر زجوش
یکی ترجمان برد با خویشتن
همی تاخت تا پیش آن انجمن
به آواز گفت ای دلیران شاه
بگویید با قارن رزمخواه
بیاید یکی برگراید مرا
جز از پهلوان کس نباید مرا
سواری بشد پهلوان را بگفت
لب پهلوان گشت با خنده جفت
همی گفت گرگ بد آمد به دام
برآرم من امروز ازاین رزم کام
همه نام او زین جهان کم کنم
شبستان او پُر ز ماتم کنم
بپوشید ساز و سلیح نبرد
درآمد به اسب و بیامد چو گرد
چو نزدیک شد، گفتش ای دیوزاد
سزای فریدون ندادی به داد
که نفرین برآن مام بادا ز بخت
که زاید چو تو بدرگِ شور بخت
بجای تو شاه همایون چه کرد
که پاداش او تیغ بود و نبرد
زمانه کنون زهر تو نوش کرد
دلت نیکویها فراموش کرد
اگر شاه گیتی نبخشودتی
تن و جان به زندان بفرسودتی
تو امروز با گرز و با تیغ کین
نگشتی به ناورد پیشم چنین
بدو گفت کوش ای فرومایه مرد
مگر مغزت آهنگری خیره کرد
همی تا جهان است با کین و داد
بسی خسروان را چنین اوفتاد
از این سان همی گردد از بر سپهر
گهی کین نماید گهی باز مهر
جهانی همانا که دارند یاد
چنین داستانها که دارند یاد
که جمشیدیان را نیاگان ما
گزیده جهاندار پاکان ما
ز روی زمین رانده بودند پاک
همه خشت بالین و بستر ز خاک
برآمد چنین سالیانی هزار
از ایشان نه سالار و نه شهریار
جهاندار ضحاک با تاج زر
به شاهی کمربسته با هوش و فر
ز جمشیدیان در جهان نام نَه
جز از کوه وز بیشه آرام نه
اگر پای من چند گه بند سود
به زندان شاه تو اکنون چه بود
که بر گُل همی باد و باران رسد
همه رنج بر شهریاران رسد
به زنجیر دارند شیر شکار
چو گیرندش از بیشه و مرغزار
نه جمشید دربند ضحاک بود
نشستنش و خفتنش بر خاک بود
تو از پتک و سندان، وز باد و دَم
به جایی رسیدی که با ما بهم
سخنها چنین راست داری همی
سر از چرخ برتر گذاری همی
که باشد فریدون وارونه خوی
که از ما پرستش کند آرزوی؟
بسنده نکرده ست چونانک هست
که شاهی بدو باز داریم دست
من آهنگ ایران و آن مرز و بوم
نکردم، تو لشکر کشیدی به روم
چو بشنید قارن برآشفت و گفت
که نفرین بد بام بر جانت جُفت
وزآن خشم قارن برانگیخت اسب
بغرّید و با او برآویخت سخت
همه گرز پولاد و زوبین و تیغ
ز مغز و سر و سینه نامد دریغ
همه رخنه کردند تیغ و تبر
نبد دستیاب یکی بر دگر
دو سالار در پیش امید و مرگ
پُر از تیر، جوشن، پر از تیغ، ترگ
همی رزم کردند تا نیمروز
که برگشت خورشید گیتی فروز
نه آسایش از رزم، وز کارزار
گهی تیغ و گه تیر جوشن گذار
چنان خسته شد باره ی تیزتگ
که بر وی ز سستی نجنبید رگ
گشاده تن خسته شان خون و خوی
ز خون و ز خوی گِل شده زیر پی
سرانجام کوش اندر آمد درشت
رها کرد پولاد خشتی به مشت
به ران اندر آمدش نوک سنان
رها شد ز دست دلاور عنان
گذر کرد بر ران و زین و شکم
بیفتاد با باره قارن بهم
دلیران ایران برون تاختند
همه نیزه و تیغ بفراختند
وزآن روی یاران کوش دلیر
یکی حمله کردند مانند شیر
رسیدند ایرانیان پیشتر
کشیدند زوبین و تیغ و تبر
از او کوش را دور کردند باز
کشیدند زوبین از آن رزمساز
بر اسبش نشاندند و بردند تیز
برآمد ز ایرانیان رستخیز
از آن زخم هرکس بترسید و گفت
که این دیو با زور پیل است جفت
بر ایران سپه حمله آورد کوش
سپاه از پسِ پشت پولاد پوش
همه برزد آن بیکرانه سپاه
سپه را همی برد تا قلبگاه
فراوان از ایشان بکُشت و بخست
بدین رزمگه کوش را بود دست
چو سلم آن چنان هول و آن نیش دید
شکسته دل لشکرِ خویش دید
برون آمد از قلب با صد هزار
سواران جنگی و نیزه گزار
برآویخت با کوش و با لشکرش
بیالود زهرآبگون خنجرش
بلندی بدان تاختن کرد پست
ز خون یلان خاک را کرد مست
بمالید مر کوش را با سپاه
فراوان شد از هر دو لشکر تباه
همه روز پیوسته کردند جنگ
چنین تا جهان زاغ گون شد به رنگ
ز هم بازگردید هر دو گروه
تن از رنج لرزان، دل از غم ستوه
سوی تخت شد کوش با مهتران
می و خوردنی خواست و رامشگران
بدیشان چنین گفت کامروز من
زدم خشت بر قارن رزمزن
تن پیلوارش درآمد به خاک
بیفتاد با باره اندر مغاک
سوارانش از دست من بستدند
فراوان مرا تیغ و زوبین زدند
ندانم کز آن زخم گردد تباه
وگز باز رزم آورد با سپاه
بزرگان بر او خواندند آفرین
که آباد بادا به خسرو زمین
به کام تو گردد همه روزگار
ز دشمن برآرد زمانه دمار
اگر قارن از زخم تو شد تباه
زمانی ندارند پای آن سپاه
به زیر پی باره بتوان سپرد
نمانیم از ایشان بزرگ و نه خرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید رزم شباهنگ کرد
سپیده دم از کینه آهنگ کرد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید به میدان رزم می‌آید، سپیده دم از روی کینه و دشمنی به فعالیت می‌پردازد.
جهان باز پر جنگ و پر جوش گشت
دو لشکر ز کینه زره پوش گشت
هوش مصنوعی: دنیا دوباره پر از جنگ و هیجان شد و دو گروه به خاطر کینه و دشمنی آماده نبرد شدند.
دو خسرو کشیدند لشر به دشت
خروش از ستاره همی برگذشت
هوش مصنوعی: دو سلطانی که در دشت به جنگ پرداختند، صدای نعره‌هایشان به آسمان بلند شد و حتی ستاره‌ها از این صدا جا به جا شدند.
بیاورد قارن، کمر بست کوش
سرش پُر زکین و دلش پر زجوش
هوش مصنوعی: قارن آمد و خود را آماده کرد، سرش پر از شجاعت و دلش پر از اشتیاق و هیجان بود.
یکی ترجمان برد با خویشتن
همی تاخت تا پیش آن انجمن
هوش مصنوعی: شخصی با خود شخصی را به عنوان مترجم برده است و با عجله به سوی آن جمع می‌رود.
به آواز گفت ای دلیران شاه
بگویید با قارن رزمخواه
هوش مصنوعی: ای دلیران، به صدا بگویید که با قارن، قهرمان جنگ‌ها صحبت کنید.
بیاید یکی برگراید مرا
جز از پهلوان کس نباید مرا
هوش مصنوعی: بیا و به کمک من بیای، زیرا هیچ‌کس جز یک پهلوان نمی‌تواند مرا نجات دهد.
سواری بشد پهلوان را بگفت
لب پهلوان گشت با خنده جفت
هوش مصنوعی: یک سوار از کنار پهلوان گذشت و گفت که لب‌های پهلوان با خنده نرم و خوشایند شده است.
همی گفت گرگ بد آمد به دام
برآرم من امروز ازاین رزم کام
هوش مصنوعی: گرگ می‌گفت اگر دشمن بیاید، امروز من از این نبرد به پیروزی و نتیجه‌ای خوش دست می‌یابم.
همه نام او زین جهان کم کنم
شبستان او پُر ز ماتم کنم
هوش مصنوعی: تمام نام‌های او را از این دنیا کم می‌کنم و شب‌نشینی‌ام را پر از غم و اندوه می‌سازم.
بپوشید ساز و سلیح نبرد
درآمد به اسب و بیامد چو گرد
هوش مصنوعی: ساز و تجهیزات جنگی خود را آماده کنید و سوار بر اسب شوید؛ چرا که نبرد آغاز شده و به زودی همچون گرد و غبار به میدان می‌آید.
چو نزدیک شد، گفتش ای دیوزاد
سزای فریدون ندادی به داد
هوش مصنوعی: وقتی به او نزدیک شد، گفت: «ای فرزند دیو، تو حق فریدون را به او ندادی و سزای او را ندید. »
که نفرین برآن مام بادا ز بخت
که زاید چو تو بدرگِ شور بخت
هوش مصنوعی: نفرین بر آن سرنوشت بد که همچون تو بداخلاق به دنیا می‌آورد.
بجای تو شاه همایون چه کرد
که پاداش او تیغ بود و نبرد
هوش مصنوعی: در غیاب تو، پادشاه بزرگ چه کرد که نتیجه‌اش تنها جنگ و خشونت شد؟
زمانه کنون زهر تو نوش کرد
دلت نیکویها فراموش کرد
هوش مصنوعی: امروز روزگار به گونه‌ای است که دیگر کسی به خوبی‌ها و نیکی‌ها توجه ندارد و انگار همه را از یاد برده‌اند. زهر و تلخی زمانه بر دل‌ها سایه انداخته است.
اگر شاه گیتی نبخشودتی
تن و جان به زندان بفرسودتی
هوش مصنوعی: اگر پادشاه دنیا به تو رحم نمی‌کرد، بدن و جانت در زندان تمام می‌شد.
تو امروز با گرز و با تیغ کین
نگشتی به ناورد پیشم چنین
هوش مصنوعی: تو امروز با قدرت و شدت به میدان نیامدی تا اینگونه به من روبه‌رو شوی.
بدو گفت کوش ای فرومایه مرد
مگر مغزت آهنگری خیره کرد
هوش مصنوعی: به او گفت: تلاش کن ای مرد پست، آیا مگر فکر و شعورت همچون آهنگری ضعیف شده است؟
همی تا جهان است با کین و داد
بسی خسروان را چنین اوفتاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، جنگ و دعوا ادامه خواهد داشت و بسیاری از پادشاهان و سران در این مسیر به چنین سرنوشتی دچار می‌شوند.
از این سان همی گردد از بر سپهر
گهی کین نماید گهی باز مهر
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، در این بیت بیان شده که آسمان گاهی تاریکی و مشکلات را نشان می‌دهد و گاهی دوباره نور و مهر را به ارمغان می‌آورد. در واقع، تغییرات وضعیت‌ها و احساسات در زندگی انسان‌ها به تصویر کشیده شده است.
جهانی همانا که دارند یاد
چنین داستانها که دارند یاد
هوش مصنوعی: جهانی وجود دارد که افراد در آن به یاد چنین داستان‌هایی می‌پردازند.
که جمشیدیان را نیاگان ما
گزیده جهاندار پاکان ما
هوش مصنوعی: نیاکان ما از میان جمشیدیان انتخاب شده‌اند، همان کسانی که در جهان به عنوان پاکان شناخته می‌شوند.
ز روی زمین رانده بودند پاک
همه خشت بالین و بستر ز خاک
هوش مصنوعی: از روی زمین همه تخت و بستر را به دور افکنده بودند و هیچ چیز پاک و خالی از خاک باقی نمانده بود.
برآمد چنین سالیانی هزار
از ایشان نه سالار و نه شهریار
هوش مصنوعی: چنین سال‌هایی بسیار گذشته و از آنها نه کسی برتر و فرمانده‌ای وجود دارد و نه شهریار.
جهاندار ضحاک با تاج زر
به شاهی کمربسته با هوش و فر
هوش مصنوعی: ضحاک، پادشاهی با تاج زرین و با تدبیر و هوش است که به مقام سلطنت دست یافته است.
ز جمشیدیان در جهان نام نَه
جز از کوه وز بیشه آرام نه
هوش مصنوعی: در جهان، تنها نامی که از جمشیدیان باقی مانده، نام کوه‌ها و جنگل‌ها است و هیچ آرامشی از آن‌ها به دست نمی‌آید.
اگر پای من چند گه بند سود
به زندان شاه تو اکنون چه بود
هوش مصنوعی: اگر پای من چند بار به بند بیفتد و به زندان شاه بروم، اکنون چه فایده‌ای دارد؟
که بر گُل همی باد و باران رسد
همه رنج بر شهریاران رسد
هوش مصنوعی: باد و باران به گُل هم آسیب می‌زنند، همین‌طور همه مشکلات و رنج‌ها به پادشاهان و قدرتمندان هم می‌رسد.
به زنجیر دارند شیر شکار
چو گیرندش از بیشه و مرغزار
هوش مصنوعی: وقتی که شیر شکار را از جنگل و مرتع بگیرند، او را به زنجیر می‌زنند.
نه جمشید دربند ضحاک بود
نشستنش و خفتنش بر خاک بود
هوش مصنوعی: نه جمشید از دست ضحاک در اسارت بود و نه آرامش و خوابیدن او بر زمین به خاطر محدودیت‌های او بود.
تو از پتک و سندان، وز باد و دَم
به جایی رسیدی که با ما بهم
هوش مصنوعی: تو با سختی‌ها و چالش‌ها به جایی رسیدی که حالا در کنار ما هستی و با ما ارتباط داری.
سخنها چنین راست داری همی
سر از چرخ برتر گذاری همی
هوش مصنوعی: تو حرف‌هایت را با صداقت بیان می‌کنی و از مرتبه‌ای بالاتر به مسائل نگاه می‌کنی.
که باشد فریدون وارونه خوی
که از ما پرستش کند آرزوی؟
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که مانند فریدون، به جای ما آرزو کند و ما را پرستش نماید؟
بسنده نکرده ست چونانک هست
که شاهی بدو باز داریم دست
هوش مصنوعی: او همانطور که هست، هیچ‌گاه از قدرت خود کاسته است و ما هم به دنبال این هستیم که به درگاهش دست نیاز ببریم.
من آهنگ ایران و آن مرز و بوم
نکردم، تو لشکر کشیدی به روم
هوش مصنوعی: من به سرزمینم و جایگاه خود فکر نمی‌کردم، اما تو برای جنگ و تجاوز به سرزمین دیگر آماده شده‌ای.
چو بشنید قارن برآشفت و گفت
که نفرین بد بام بر جانت جُفت
هوش مصنوعی: وقتی قارن این حرف‌ها را شنید، بسیار خشمگین شد و گفت: "نفرین بر آن زنی که تو را به دنیا آورده است."
وزآن خشم قارن برانگیخت اسب
بغرّید و با او برآویخت سخت
هوش مصنوعی: از خشم قارن، اسب با سر و صدا به پاخاست و به شدت با او درگیر شد.
همه گرز پولاد و زوبین و تیغ
ز مغز و سر و سینه نامد دریغ
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیزی نمی‌تواند از ما دستگیر کند، حتی اگر به سلاح‌های سنگین و تیز هم مجهز باشیم.
همه رخنه کردند تیغ و تبر
نبد دستیاب یکی بر دگر
هوش مصنوعی: همه جا پر از مشکلات و آسیب‌هاست و هیچ کس نمی‌تواند به همدیگر کمک کند.
دو سالار در پیش امید و مرگ
پُر از تیر، جوشن، پر از تیغ، ترگ
هوش مصنوعی: دو رئیس در مقابل امید و مرگ، با زره‌ای پر از تیر و شمشیر و نیزه آماده هستند.
همی رزم کردند تا نیمروز
که برگشت خورشید گیتی فروز
هوش مصنوعی: آن‌ها تا نیمروز جنگیدند، وقتی که خورشید به عقب برگشت و دوباره در آسمان حاضر شد.
نه آسایش از رزم، وز کارزار
گهی تیغ و گه تیر جوشن گذار
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش از جنگ و نبرد به دست نمی‌آید، چرا که در میدان جنگ گاه با شمشیر و گاه با تیر و زره مواجه خواهی شد.
چنان خسته شد باره ی تیزتگ
که بر وی ز سستی نجنبید رگ
هوش مصنوعی: آنقدر خسته شده است که حتی رگ‌هایش به خاطر سستی و ناتوانی حرکت نمی‌کنند.
گشاده تن خسته شان خون و خوی
ز خون و ز خوی گِل شده زیر پی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال افرادی می‌پردازد که پس از تحمل سختی‌ها و خستگی‌ها، به وضعیتی رسیده‌اند که در آن، جسم و روحشان تحت تأثیر رنج و درد قرار گرفته و به نوعی در هم تنیده و گِلی شده‌اند. به عبارتی، درد و رنجی که تجربه کرده‌اند باعث شده است که تمام وجودشان به چیزی همچون خاک و گل تبدیل شود.
سرانجام کوش اندر آمد درشت
رها کرد پولاد خشتی به مشت
هوش مصنوعی: در نهایت، تلاش کن و به سمت هدف برو، و در عوض، به سختی و مشکلاتی که با آنها روبه‌رو هستی، غلبه کن و از بار سنگین و سختی‌ها رها شو.
به ران اندر آمدش نوک سنان
رها شد ز دست دلاور عنان
هوش مصنوعی: ترس و اضطراب به او دست داد و کنترل خود را در آن لحظه از دست داد.
گذر کرد بر ران و زین و شکم
بیفتاد با باره قارن بهم
هوش مصنوعی: شخصی از روی زین و کمر به زمین افتاد و به خاطر سنگینی بارش، نتوانست خود را جمع و جور کند.
دلیران ایران برون تاختند
همه نیزه و تیغ بفراختند
هوش مصنوعی: دلیران ایران با شجاعت به میدان آمده و سلاح‌های خود را به نمایش گذاشتند.
وزآن روی یاران کوش دلیر
یکی حمله کردند مانند شیر
هوش مصنوعی: بر این اساس، گروهی از دوستان شجاع و دلیر مانند شیر به یک حمله دست زدند.
رسیدند ایرانیان پیشتر
کشیدند زوبین و تیغ و تبر
هوش مصنوعی: ایرانیان به زودی نزدیک شدند و سلاح‌های خود را آماده کردند.
از او کوش را دور کردند باز
کشیدند زوبین از آن رزمساز
هوش مصنوعی: او را از تلاش و کوشش دور کردند و نیروی جنگی‌اش را از او گرفتند.
بر اسبش نشاندند و بردند تیز
برآمد ز ایرانیان رستخیز
هوش مصنوعی: بر او سوارش کردند و با شتاب بردند. از ایرانیان جنب و جوشی به پا شد.
از آن زخم هرکس بترسید و گفت
که این دیو با زور پیل است جفت
هوش مصنوعی: هر کسی از این زخم ترسید و گفت که این دیو همتای زورمند فیل است.
بر ایران سپه حمله آورد کوش
سپاه از پسِ پشت پولاد پوش
هوش مصنوعی: سپهبد کوش به ایران حمله کرد و سپاهیانش با زره‌های پولادین از پشت سر پیش آمدند.
همه برزد آن بیکرانه سپاه
سپه را همی برد تا قلبگاه
هوش مصنوعی: همه به مقابله با آن سپاه بی‌پایان می‌شتابند و به سمت مرکز میدان نبرد حرکت می‌کنند.
فراوان از ایشان بکُشت و بخست
بدین رزمگه کوش را بود دست
هوش مصنوعی: بسیاری از آن‌ها در این میدان جنگ کشته شدند و به خاطر این نبرد بزرگ، دست و پایشان را از دست دادند.
چو سلم آن چنان هول و آن نیش دید
شکسته دل لشکرِ خویش دید
هوش مصنوعی: زمانی که سلم آن صحنه وحشتناک و آن نیش را مشاهده کرد، دل شکسته‌اش را در میان لشکریان خود دید.
برون آمد از قلب با صد هزار
سواران جنگی و نیزه گزار
هوش مصنوعی: از دل بیرون آمد با صد هزار جنگجو و نیزه‌دار.
برآویخت با کوش و با لشکرش
بیالود زهرآبگون خنجرش
هوش مصنوعی: او با سربازانش به دل میدان آمده و خنجر زهرآلودش را آماده کرده است.
بلندی بدان تاختن کرد پست
ز خون یلان خاک را کرد مست
هوش مصنوعی: قدرت و بلندی در تلاش است تا بر ناپاکی و پستی غلبه کند و سرانجام، با نیروی خون و جان شیران، زمین را سرشار از شگفتی و شور و نشاط کند.
بمالید مر کوش را با سپاه
فراوان شد از هر دو لشکر تباه
هوش مصنوعی: بزنید به تن کوش با نیروهای فراوان؛ چراکه از هر دو طرف جنگ و لشکر، آسیب و ویرانی به وجود آمده است.
همه روز پیوسته کردند جنگ
چنین تا جهان زاغ گون شد به رنگ
هوش مصنوعی: هر روز به طور مداوم جنگ و جدل دنبال می‌شد تا اینکه دنیا به حالتی تیره و زشت دچار شد.
ز هم بازگردید هر دو گروه
تن از رنج لرزان، دل از غم ستوه
هوش مصنوعی: هر دو گروه از هم جدا شدند، بدن‌ها از رنجی که تحمل می‌کردند، آرام می‌گرفت و دل‌ها از اندوهی که بر آن‌ها فشار می‌آورد، رهایی می‌یافت.
سوی تخت شد کوش با مهتران
می و خوردنی خواست و رامشگران
هوش مصنوعی: او به سوی تخت روانه شد و با بزرگان و دوستانش، نوشیدنی و خوراکی خواست و از نوازندگان درخواست کرد.
بدیشان چنین گفت کامروز من
زدم خشت بر قارن رزمزن
هوش مصنوعی: من امروز به آن‌ها گفتم که من سنگی را به کماندار جنگی می‌زنم.
تن پیلوارش درآمد به خاک
بیفتاد با باره اندر مغاک
هوش مصنوعی: تن او بر روی زمین افتاد و با بار سنگینی که داشت، در گودالی سقوط کرد.
سوارانش از دست من بستدند
فراوان مرا تیغ و زوبین زدند
هوش مصنوعی: سوارانی که داشتند، از من خیلی چیزها را گرفتند و به من آسیب رساندند.
ندانم کز آن زخم گردد تباه
وگز باز رزم آورد با سپاه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آن زخم چگونه باعث نابودی می‌شود و در عین حال، باز هم به جنگ با سپاهی بزرگ برمی‌خیزد.
بزرگان بر او خواندند آفرین
که آباد بادا به خسرو زمین
هوش مصنوعی: بزرگان بر او گفتند که ای کاش سرزمین خسرو همیشه آباد و رونق داشته باشد.
به کام تو گردد همه روزگار
ز دشمن برآرد زمانه دمار
هوش مصنوعی: زمانه برای تو خوشی‌های زیادی به ارمغان می‌آورد و دشمنان را از میان برمی‌دارد.
اگر قارن از زخم تو شد تباه
زمانی ندارند پای آن سپاه
هوش مصنوعی: اگر قارن از زخمی که تو به او زدی آشفته و درمانده شود، آن سپاه دیگر زمانی برای ایستادگی نخواهد داشت.
به زیر پی باره بتوان سپرد
نمانیم از ایشان بزرگ و نه خرد
هوش مصنوعی: اگر توانستیم بار سنگینی را به دوش بکشیم، به هیچ‌وجه از آنچه که از بزرگ و کوچک می‌دانیم، نمی‌کاهیم.