بخش ۳۱۶ - کشته شدن مردان خورّه به دست قارن
سپیده دمان قارن رزمخواه
بفرمود تا صف کشید آن سپاه
غو کوس برخاست و آواز نای
چو دریا سپاه اندر آمد ز جای
بفرمود تا شد به جایش قباد
چو سالار بر میمنه بایستاد
گزین کرد برگستوانور هزار
نبرده دلیران خنجرگزار
چنان پیش قلب اندرون تا گروه
رده برکشیدند مانند کوه
وزآن پس جهاندار باهوش کوش
بیاراست لشکر به آیین دوش
درفشش به مردان خورّه سپرد
کز ایران گوی بود با دستبرد
پسندیده بودش به هنگام رزم
گرامی بُد او نیز هنگام بزم
به شاهی به طنجه ش فرستاده بود
همه سوس الاقصی بدو داده بود
به قلب آمد از میمنه شهریار
پسِ پُشتِ او لشکری نامدار
خروش آمد و زخم شمشیر تیز
برآمد ز هر گوشه ای رستخیز
یلان و دلیران پرخاشجوی
به تندی به روی اندر آورده روی
به نیزه به یکدیگران تاختند
گهی گرز و گه تیغ کین آختند
چو برگ از درختان، سواران ز زین
همی ریختند اندر آن دشت کین
سپه بیشتر بی سر و دست شد
ز خون، خاک تیره همی مست شد
دژم گشت گردون از آن دشت رزم
فروماند مر زُهره را دل ز بزم
چو شد خاک گرم از دم آفتاب
سر جنگیان گرم گشت از شتاب
همی خیره گشتند ایرانیان
به لشکر نگه کرد کوش از میان
بزد خویشتن بر سپاه قباد
قباد از دلیری بغل برگشاد
بر او حمله آورد و آمد به پیش
برآویخت با نامداران خویش
تبه کرد کوش از سواران اوی
بسی نامداران و یاران اوی
همه میمنه گشت زیر و زبر
ز شمشیر آن شاه پرخاشخر
وزآن روی قارن ز قلب سپاه
بزد خویشتن سخت بر قلبگاه
دمان و دنان بر لب آورده کف
برافراخت یال و بدرّید صف
همه قلب دشمن به هم برزدند
گهی بر بر و گاه بر سر زدند
چو مردان خورّه چنان دید زود
برآورد غیو و دلیری نمود
برادرش را داد جای و درفش
خود و نامداران زرّینه کفش
که بودند با او ز ایران سوار
کمر بسته بر کین چهاران هزار
عنان تیز کرده بیامد دوان
کشیده همی تیغ بر پهلوان
بمالید ایرانیان را درشت
فزون از هزاران دلیران بکُشت
چو دید آن چنان پهلوان سپاه
که از دست مردان سپه شد تباه
خروشان برآن نامور حمله کرد
همی تاخت باره، همی کُشت مرد
جنین تا به مردان خورّه رسید
بدو گفت کای دیوزاده پلید
از ایران زمین روی برگاشتی
چنان شاه را خوار بگذاشتی
براندی بیکباره از بود و زاد
شدی پیشکار یکی دیوزاد
چنان شادمانی بدان اهرمن
بیابی تو پاداش این بد ز من
بدو گفت مردان گر آهنگری
سپهبد شود بر چنین لشکری
مرا می رسد بی گمان مهتری
که بودیم همواره با سروری
چو تا چاکرم بود بیش از هزار
به گاه کیان تا بدین روزگار
چو بشنید قارن، برآشفت سخت
بلرزید مانند شاخ درخت
رها کرد خشتی پر از خشم و کین
درآمد سر خشت بر پُشت زین
گذر کرد بر زین و شد در شکم
نگون شد ز باره سوار دژم
هم اندر زمان بارگی جان بداد
سپهدار برجست مانند باد
دلیران ایران بدو تاختند
همه نیزه و تیغ کین آختند
از آن پس که مردان از او درگذشت
دل قارن از درد رنجور گشت
کشیدند، پیش وی اسبی بلند
نشست از برش پهلوان بی گزند
ز کینه برآشفت و تندی نمود
سپه را برانگیخت مانند دود
میان سپه چون به مردان رسید
بزد دست و گرز گران برکشید
بدو گفت کای ننگ بر انجمن
کجا رفت خواهی تو از چنگ من
ز بس کرد مردان خوره زکاه
برآویخت با او میان سپاه
گهی خنجر و تیر بر بر زدند
گهی گرز پولاد بر سر زدند
بفرجام گرزی زدش پهلوان
که مغزش ز بینی برون شد روان
چو شد پهلوان از برش زاستر
از اسب اندر افتاد پرخاشخر
به خواریش بستند از آن جا به اسب
همی تاختندش چو آذرگشسب
به راه اندرون جان شیرین بداد
شد آن نامور گُرد پهلونژاد
چنین گردد این گنبد تیزرو
همی بازی آرایدت نو به نو
رود گرد اندر پس تیز مرد
سرانجام کار اندر آید به گَرد
چو مردان بیفتاد برخاست شور
دلیران ایران گرفتند زور
ز دشمن بکشتند چندان که دشت
سراسر که چندان تل و توده گشت
ز روی دگر کوش پرخاشخر
همه میمنه کرد زیر و زبر
بیامد برآویخت با او قباد
به رزم اندرون داد مردی بداد
زمانی بکوشید و چاره ش نماند
خروشان تگاور ز پیشش براند
هزیمت شد از میمنه هر که بود
چو سلم آن چنان دید مردی نمود
ز رزم آزمایان رومی سوار
به یاری فرستادشان صد هزار
دلیران ز کینه برآویختند
به یکدیگران اندر آمیختند
چنین تا شب آمد چکاچاک بود
زمین پُر زخون، چرخ پر خاک بود
شب آمد جدا شد دو لشکر ز هم
همه کوفته دل پُر از رنج و غم
فزون کُشته بود از سپاه قباد
دو ره ده هزار، آن یل نامدار
گشاد از میان کوش جنگی کمر
بیامد نشست از بر تخت زر
سران سپه را همه بار داد
وزآن رزم هرکس همی کرد یاد
ز مردان چو آگاه شد شاه کوش
که بر دست قارن برآمدش هوش
برآشفت و ز خشم سوگند خورد
که فردا نیارامم اندر نبرد
مگر کین مردان بجای آورم
سر پهلوان زیر پای آورم
بفرمود خواندن برادرش را
درفشش بدو داد و لشکرش را
فراوانش بستود و گرمی نمود
همش خلعت و مهربانی نمود
به خوردن نشست آنگهی با سران
می روشن آورد و رامشگران
وزآن روی با مهتران و گوان
سوی سلم شد قارن پهلوان
بدو گفت کای خسرو نیکنام
برآمدت امروز رزمی ز کام
ز دشمن بکشتیم چندان که دشت
سراسر به خون تن آلوده گشت
چو مردان خورّه بیامد دمان
دو دیده ز خون کرده چون قهرمان
برآویخت با من میان سپاه
به یک زخم کردم مر او را تباه
تو گفتی نه آن بود جنگی سوار
کز ایران برفت از بر شهریار
دو چندان فزون بود شاها به زور
یکی آهنین کرده بودش ستور
فراوان به هر گوشه ای تاختم
چو از رزم آن یل بپرداختم
مگر دیوزاد آیدم پیش چشم
ندیدمش و افزون شدم کین و خشم
چنین گفت با سلم و قارن قباد
که آن کینه کش بدرگ دیوزاد
همه روز با ما همی رزم کرد
ز گردان فراوان برآورد گَرد
به کوشش چو با او برآویختیم
بسنده نبودیم و بگریختیم
سپاهی فرستاد، چون دید شاه
سوی ما به یاری ز قلب سپاه
اگر نه شب تیره پیش آمدی
همه کام آن تیره کیش آمدی
شکسته شدی بی گمان میمنه
نه سالار ماندی و نه یک تنه
بدو گفت قارن که فردا ببین
کز او خون ستانم به شمشیر کین
گر او جان رهاند ز شمشیر من
دروغ است خواندن مرا رزمزن
بخش ۳۱۵ - گفتگوی قارن با سلم در بسیاری سپاه کوش: وزآن روی قارن برآمد دمانبخش ۳۱۷ - آراستن رزم شاهان رزم قارن و کوش و زخمی شدن قارن: چو خورشید رزم شباهنگ کرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپیده دمان قارن رزمخواه
بفرمود تا صف کشید آن سپاه
هوش مصنوعی: در صبح زود، قارن، دلیر جنگجو، فرمان داد تا آن سپاه صف بکشند و آماده نبرد شوند.
غو کوس برخاست و آواز نای
چو دریا سپاه اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: صدای طبل و نواهای نی بلند شد، مانند اینکه ارتشی از دریا به حرکت درآمده است.
بفرمود تا شد به جایش قباد
چو سالار بر میمنه بایستاد
هوش مصنوعی: فرمان داد تا قباد به جای خود قرار گیرد و همچون فرماندهای در کنار نیروهایش بایستد.
گزین کرد برگستوانور هزار
نبرده دلیران خنجرگزار
هوش مصنوعی: درختی را انتخاب کرد که هزاران برگ دارد و دلیران با شمشیرهای خود، آن را به چالش میکشند.
چنان پیش قلب اندرون تا گروه
رده برکشیدند مانند کوه
هوش مصنوعی: در دل انسان اندیشهای به قوت کوه شکل میگیرد، تا جایی که گروهی از افرادی که به یکدیگر مرتبط هستند، آن را در قالب یک حرکت یا جمعیت به جلو میبرند.
وزآن پس جهاندار باهوش کوش
بیاراست لشکر به آیین دوش
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمانروای هوشمند تلاش کرد تا سپاه را با آداب و رسوم مناسب تزیین کند.
درفشش به مردان خورّه سپرد
کز ایران گوی بود با دستبرد
هوش مصنوعی: در پرچم او، مردان شجاعی وجود داشتند که در میدان جنگ به ایران افتخار میآوردند.
پسندیده بودش به هنگام رزم
گرامی بُد او نیز هنگام بزم
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، او مورد احترام و پسندیده بود و همچنین در زمان جشن و شادی نیز جایگاهی والایی داشت.
به شاهی به طنجه ش فرستاده بود
همه سوس الاقصی بدو داده بود
هوش مصنوعی: او برای شاهی در شهر طنجه فرستاده بود و تمامی سوس الاقصی را به او سپرده بود.
به قلب آمد از میمنه شهریار
پسِ پُشتِ او لشکری نامدار
هوش مصنوعی: از سمت راست شهریار، نیرویی قوی و مشهور به دل او نزدیک شد.
خروش آمد و زخم شمشیر تیز
برآمد ز هر گوشه ای رستخیز
هوش مصنوعی: صدای بلندی به گوش رسید و به دنبال آن زخم شمشیرهای تیز از هر سو نمایان شد و حرکت و شور و شوقی آغاز شد.
یلان و دلیران پرخاشجوی
به تندی به روی اندر آورده روی
هوش مصنوعی: دلیران و جنگاوران با خشم و تندی، به طرف دشمنان خود حمله میکنند و چهره خود را به نمایش میگذارند.
به نیزه به یکدیگران تاختند
گهی گرز و گه تیغ کین آختند
هوش مصنوعی: در نبرد، به سمت دشمن حمله کردند و گاهی با چوب بزرگ و گاهی با شمشیر خشم و کینه به جنگ پرداختند.
چو برگ از درختان، سواران ز زین
همی ریختند اندر آن دشت کین
هوش مصنوعی: سواران مانند برگهایی که از درختان میافتند، در آن دشت جنگ به زمین میافتادند.
سپه بیشتر بی سر و دست شد
ز خون، خاک تیره همی مست شد
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی با تلفات و آسیبهای جدی مواجه شدند و این وضعیت باعث شد که زمین خونین به حالت مستی و بیخبر از خودش درآید.
دژم گشت گردون از آن دشت رزم
فروماند مر زُهره را دل ز بزم
هوش مصنوعی: آسمان از آن میدان جنگ ناامید و مأیوس شده است و در این وضعیت، ستاره زهره نیز از شادی و جشن دلزده و غمگین است.
چو شد خاک گرم از دم آفتاب
سر جنگیان گرم گشت از شتاب
هوش مصنوعی: وقتی زمین گرم میشود و آفتاب دم برمیآورد، جنگجویان نیز به سبب این حرارت و شتاب، داغ و پرجنب و جوش میشوند.
همی خیره گشتند ایرانیان
به لشکر نگه کرد کوش از میان
هوش مصنوعی: ایرانیان به لشکریان خیره شدند و نگاه کردند که کوش به میان آنها آمده است.
بزد خویشتن بر سپاه قباد
قباد از دلیری بغل برگشاد
هوش مصنوعی: او با شجاعت و دلیری به سوی سپاه قباد حملهور شد و قباد از این شجاعت و توانایی او حیرتزده و شادمان شد.
بر او حمله آورد و آمد به پیش
برآویخت با نامداران خویش
هوش مصنوعی: او به دشمن حمله کرد و با همراهان نامدار خود به جلو پیش رفت.
تبه کرد کوش از سواران اوی
بسی نامداران و یاران اوی
هوش مصنوعی: کوشش و تلاش او باعث نابودی بسیاری از سواران و یاران نامدارش شد.
همه میمنه گشت زیر و زبر
ز شمشیر آن شاه پرخاشخر
هوش مصنوعی: همه چیز به هم ریخت و دگرگون شد به خاطر شمشیر آن شاهی که جنگجوی خشمگین است.
وزآن روی قارن ز قلب سپاه
بزد خویشتن سخت بر قلبگاه
هوش مصنوعی: از این رو، قارن با قدرت و شجاعت به قلب سپاه حمله کرد و به شدت بر موقعیت اصلی دشمن ضربه زد.
دمان و دنان بر لب آورده کف
برافراخت یال و بدرّید صف
هوش مصنوعی: لحظهها و زمانهای مختلف را به یاد آورده، سرشانهاش را بلند کرد و با شجاعت به مبارزه پرداخت.
همه قلب دشمن به هم برزدند
گهی بر بر و گاه بر سر زدند
هوش مصنوعی: تمامی دلهای دشمنان به هم ریخت و گاهی حملاتی به سینه و گاهی به سر زدند.
چو مردان خورّه چنان دید زود
برآورد غیو و دلیری نمود
هوش مصنوعی: وقتی مردان این صحنه را دیدند، به سرعت مقاومت و شجاعت نشان دادند.
برادرش را داد جای و درفش
خود و نامداران زرّینه کفش
هوش مصنوعی: او برادرش را به مقام و نشان خود بخشید و برای او کفشهایی با زروزی بصرفه کردند.
که بودند با او ز ایران سوار
کمر بسته بر کین چهاران هزار
هوش مصنوعی: در این بیت گفته میشود که از ایران، چهار هزار سوار با کمر بسته و آمادگی برای جنگ و انتقام به او پیوستهاند.
عنان تیز کرده بیامد دوان
کشیده همی تیغ بر پهلوان
هوش مصنوعی: سوار با شتاب و سرعت به سمت پهلوان آمد و شمشیرش را آماده زد و به او نزدیک شد.
بمالید ایرانیان را درشت
فزون از هزاران دلیران بکُشت
هوش مصنوعی: ای ایرانیان، با قدرت و شدت بیشتری بر روی آنها فشار بیاورید، زیرا بیشتر از هزاران دلیر، جانها را از بین میبرند.
چو دید آن چنان پهلوان سپاه
که از دست مردان سپه شد تباه
هوش مصنوعی: وقتی آن پهلوان سرسخت دید که سپاهش از دستان مردان شکست خورده و نابود شده است، احساس ناامیدی و یأس کرد.
خروشان برآن نامور حمله کرد
همی تاخت باره، همی کُشت مرد
هوش مصنوعی: با قدرت و شجاعت به آن نامدار حمله کرد و به جلو رفت، و در این مسیر مردان زیادی را به قتل رساند.
جنین تا به مردان خورّه رسید
بدو گفت کای دیوزاده پلید
هوش مصنوعی: جنین وقتی به مردان رسید، به او گفت: ای فرزند شیطان، تو ناپاک هستی.
از ایران زمین روی برگاشتی
چنان شاه را خوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو از سرزمین ایران به تاج و تخت دست یافتی، به گونهای که شاه را در برابر خود کوچک و بیقدر کردی.
براندی بیکباره از بود و زاد
شدی پیشکار یکی دیوزاد
هوش مصنوعی: به یکباره از جایی که بودی، به مقام و موقعیت بالایی رسیدی و به عنوان دستیار یکی از موجودات قدرتمند و خبیث قرار گرفتی.
چنان شادمانی بدان اهرمن
بیابی تو پاداش این بد ز من
هوش مصنوعی: اگر بدان شادی و خوشحالی که از این موجود پلید میگیری، پاداشی از من بدست میآوری.
بدو گفت مردان گر آهنگری
سپهبد شود بر چنین لشکری
هوش مصنوعی: مردان به او گفتند، اگر کسی مثل آهنگر فرمانده سپاه شود، بر چنین لشکری چه خواهد گذشت؟
مرا می رسد بی گمان مهتری
که بودیم همواره با سروری
هوش مصنوعی: من یقین دارم که رفیق و همراهی داریم که همیشه با مقام و سروری در کنار ما بوده است.
چو تا چاکرم بود بیش از هزار
به گاه کیان تا بدین روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که من تحت خدمت بودهام، بیشتر از هزار نفر در دوره کیان وجود داشتهاند و این مسئله تا به امروز ادامه دارد.
چو بشنید قارن، برآشفت سخت
بلرزید مانند شاخ درخت
هوش مصنوعی: وقتی قارن این خبر را شنید، بسیار خشمگین شد و مانند شاخهای از درخت لرزید.
رها کرد خشتی پر از خشم و کین
درآمد سر خشت بر پُشت زین
هوش مصنوعی: او با خشم و کینه، یک تکه سنگ را رها کرد و همان سنگ بهسرعت به بالا پرتاب شد و بر روی زین اسبش فرود آمد.
گذر کرد بر زین و شد در شکم
نگون شد ز باره سوار دژم
هوش مصنوعی: سوار بر زین به آرامی عبور کرد و در دل زمین فرو رفت، همانطور که از بلندی به پایین میآید.
هم اندر زمان بارگی جان بداد
سپهدار برجست مانند باد
هوش مصنوعی: در آن زمان، فرماندهای برجسته و شجاع جان خود را فدای وطن کرد، همانگونه که باد به سرعت و ناگهانی میوزد.
دلیران ایران بدو تاختند
همه نیزه و تیغ کین آختند
هوش مصنوعی: دلاوران ایران به سوی او حمله کردند و هر کدام با نیزه و شمشیر آماده جنگ شدند.
از آن پس که مردان از او درگذشت
دل قارن از درد رنجور گشت
هوش مصنوعی: پس از آن که مردان از او گذشتند و کنار رفتند، دل قارن به شدت از درد و رنج آزار دید.
کشیدند، پیش وی اسبی بلند
نشست از برش پهلوان بی گزند
هوش مصنوعی: یک اسب بلند قامت، بینقص و بیآسیب، در برابر او آرام نشست.
ز کینه برآشفت و تندی نمود
سپه را برانگیخت مانند دود
هوش مصنوعی: از روی کینه و خشم برانگیخته شد و لشکر را به حرکت درآورد، همچون دود که به سرعت بلند میشود.
میان سپه چون به مردان رسید
بزد دست و گرز گران برکشید
هوش مصنوعی: وقتی که به جنگاوران رسید، با قدرت و شدت، شمشیر و گرز سنگین خود را به دست گرفت.
بدو گفت کای ننگ بر انجمن
کجا رفت خواهی تو از چنگ من
هوش مصنوعی: به او گفت: ای ننگ بر این اجتماع، کجا میخواهی بروی و از دست من فرار کنی؟
ز بس کرد مردان خوره زکاه
برآویخت با او میان سپاه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مردان زیادی به زکاه (حق زکات) کمتر توجه کردند یا آن را فراموش کردند، او (زکاه) با غفلت از میان سپاه و مردان جنگی کنار رفت.
گهی خنجر و تیر بر بر زدند
گهی گرز پولاد بر سر زدند
هوش مصنوعی: گاهی با خنجر و تیر به حمله میپرداختند و گاهی با گرزی از پولاد به سر و صورت میکوبیدند.
بفرجام گرزی زدش پهلوان
که مغزش ز بینی برون شد روان
هوش مصنوعی: در نهایت، پهلوان ضربهای به او زد که مغزش از بینیاش خارج شد.
چو شد پهلوان از برش زاستر
از اسب اندر افتاد پرخاشخر
هوش مصنوعی: پهلوان وقتی از برگشتن به زمین افتاد، به حالتی بهتری رسید و به آرامش بیشتری دست یافت.
به خواریش بستند از آن جا به اسب
همی تاختندش چو آذرگشسب
هوش مصنوعی: او را با تحقیر به اسب بستند و مانند آذرگشسب به سرعت به جلو رفتند.
به راه اندرون جان شیرین بداد
شد آن نامور گُرد پهلونژاد
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، جان شیرین خود را فدای کرد و آن پهلوان بزرگ و مشهور نیز از خود گذشتگی نشان داد.
چنین گردد این گنبد تیزرو
همی بازی آرایدت نو به نو
هوش مصنوعی: این گنبد آسمانی همیشه در حال تغییر و تحول است و هر بار تازگی و زیباییهای جدیدی را به تو ارائه میدهد.
رود گرد اندر پس تیز مرد
سرانجام کار اندر آید به گَرد
هوش مصنوعی: رود به آرامی در کنار مرد تندرو پیش میرود و در نهایت، نتیجه کار به خاک برمیگردد.
چو مردان بیفتاد برخاست شور
دلیران ایران گرفتند زور
هوش مصنوعی: وقتی مردان به زمین افتادند، دلیران ایران با شور و شوق دوباره بلند شدند و نیروی خود را جمع کردند.
ز دشمن بکشتند چندان که دشت
سراسر که چندان تل و توده گشت
هوش مصنوعی: از دشمنان به قدری کشته شدند که تمام دشت پر از تودهها و تلههای آنان گردید.
ز روی دگر کوش پرخاشخر
همه میمنه کرد زیر و زبر
هوش مصنوعی: با یک نگاه متفاوت، همه چیز را به هم ریخته و دگرگون کرده است.
بیامد برآویخت با او قباد
به رزم اندرون داد مردی بداد
هوش مصنوعی: قباد به جنگ علیه او آمد و در دل میدان، مردی از خود نشان داد.
زمانی بکوشید و چاره ش نماند
خروشان تگاور ز پیشش براند
هوش مصنوعی: زمانی تلاش کرد، ولی راه حلی پیدا نکرد و در نهایت از ترس و ناامیدی، به سمت او هجوم آوردند.
هزیمت شد از میمنه هر که بود
چو سلم آن چنان دید مردی نمود
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند سلم (شخصیتی در شعر) با شجاعت و استقامت به میدان آمده بود، در نهایت شکست خورد و باخت.
ز رزم آزمایان رومی سوار
به یاری فرستادشان صد هزار
هوش مصنوعی: سواران رومی که در میدان جنگ مهارت داشتند، با نیرویی عظیم به کمکشان فرستاده شدند.
دلیران ز کینه برآویختند
به یکدیگران اندر آمیختند
هوش مصنوعی: دلیران از کینه و دشمنی خود فاصله گرفتند و با یکدیگر همکاری کردند.
چنین تا شب آمد چکاچاک بود
زمین پُر زخون، چرخ پر خاک بود
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید، زمین پر از خون و سر و صدای شدید بود و آسمان پر از گرد و غبار.
شب آمد جدا شد دو لشکر ز هم
همه کوفته دل پُر از رنج و غم
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و دو گروه از هم جدا شدند. دلها لبریز از درد و اندوه بودند.
فزون کُشته بود از سپاه قباد
دو ره ده هزار، آن یل نامدار
هوش مصنوعی: مدتها پیش، دلیر جنگجویی از سپاه قباد، بیش از ده هزار نفر را به خاک انداخت.
گشاد از میان کوش جنگی کمر
بیامد نشست از بر تخت زر
هوش مصنوعی: جنگجویان با کمرهای گشاده و آماده به جنگ از میان میدان به سمت تخت زرین آمدند و روی آن نشستهاند.
سران سپه را همه بار داد
وزآن رزم هرکس همی کرد یاد
هوش مصنوعی: سران سپاه را همه مسئولیتها واگذار کرد و هر کسی از آن جنگ یاد و خاطرهای در ذهن دارد.
ز مردان چو آگاه شد شاه کوش
که بر دست قارن برآمدش هوش
هوش مصنوعی: وقتی شاه از دانایی مردان آگاه شد، کوشش کرد که هوش خود را بر دست قارن به نمایش بگذارد.
برآشفت و ز خشم سوگند خورد
که فردا نیارامم اندر نبرد
هوش مصنوعی: او برآشفت و از روی خشم قسم خورد که فردا در نبرد آرامش نخواهم داشت.
مگر کین مردان بجای آورم
سر پهلوان زیر پای آورم
هوش مصنوعی: آیا میتوانم این شجاعت را به نمایش بگذارم که سر پهلوانان را زیر پای خود بگذارم؟
بفرمود خواندن برادرش را
درفشش بدو داد و لشکرش را
هوش مصنوعی: او دستور داد که برادرش را بخوانند و پرچمش را به او داد و لشکرش را نیز به او سپرد.
فراوانش بستود و گرمی نمود
همش خلعت و مهربانی نمود
هوش مصنوعی: او را بسیار ستایش کرد و با گرمی و محبت با او رفتار کرد و تماماً با بخشش و مهربانی برخورد کرد.
به خوردن نشست آنگهی با سران
می روشن آورد و رامشگران
هوش مصنوعی: او به خوردن مشغول شد و سپس با بزرگترها نشسته، جوش و شوقی به وجود آورد و نوازندگان را سرگرم کرد.
وزآن روی با مهتران و گوان
سوی سلم شد قارن پهلوان
هوش مصنوعی: به همین خاطر قارن، پهلوانی که بود، با بزرگان و پیشوایان به سمت سلم رفت.
بدو گفت کای خسرو نیکنام
برآمدت امروز رزمی ز کام
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه نیکو نام، امروز جنگی برای تو از دل خواستههایت به وجود آمده است.
ز دشمن بکشتیم چندان که دشت
سراسر به خون تن آلوده گشت
هوش مصنوعی: ما از دشمنان به قدری کشتیم که تمامی دشت به خون آنها آغشته شد.
چو مردان خورّه بیامد دمان
دو دیده ز خون کرده چون قهرمان
هوش مصنوعی: وقتی مردان بیرحم به میدان آمدند، چشمانم از شدت درد و خونریزی همچون قهرمانان شد.
برآویخت با من میان سپاه
به یک زخم کردم مر او را تباه
هوش مصنوعی: در میانه نبرد، با یک ضربه من او را از پای درآوردم و به طور کامل نابودش کردم.
تو گفتی نه آن بود جنگی سوار
کز ایران برفت از بر شهریار
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن جنگجوی سوار که از ایران رفت، دیگر نبود.
دو چندان فزون بود شاها به زور
یکی آهنین کرده بودش ستور
هوش مصنوعی: شاه به وسیلهی نیرویی که داشت، اسبی آهنین و بسیار نیرومند برای خود ساخته بود که قدرتش دو چندان شده بود.
فراوان به هر گوشه ای تاختم
چو از رزم آن یل بپرداختم
هوش مصنوعی: به هر سو و گوشهای تاختم و حرکت کردم، درست مانند زمانی که از نبرد با آن جنگجوی بزرگ فاصله گرفتم.
مگر دیوزاد آیدم پیش چشم
ندیدمش و افزون شدم کین و خشم
هوش مصنوعی: شاید دیو زشتی در برابر من بیاید که تا به حال او را ندیدهام و در نتیجه، خشم و کینهام بیشتر شود.
چنین گفت با سلم و قارن قباد
که آن کینه کش بدرگ دیوزاد
هوش مصنوعی: قباد در سخنانش به سلم و قارن میگوید که آنها باید نسبت به دشمنی که از نسل دیوها و موجودات زشت است، کینه و دشمنی داشته باشند.
همه روز با ما همی رزم کرد
ز گردان فراوان برآورد گَرد
هوش مصنوعی: او هر روز با ما در جنگ بود و از میان جمعیت بسیار، غباری بلند میکرد.
به کوشش چو با او برآویختیم
بسنده نبودیم و بگریختیم
هوش مصنوعی: وقتی با تلاش تمام به او نزدیک شدیم، نتوانستیم کافی بسنده کنیم و از او دور شدیم.
سپاهی فرستاد، چون دید شاه
سوی ما به یاری ز قلب سپاه
هوش مصنوعی: سلطان سپاهی را بهسوی ما فرستاد، زیرا مشاهده کرد که دل سپاه به یاری ما متمایل شده است.
اگر نه شب تیره پیش آمدی
همه کام آن تیره کیش آمدی
هوش مصنوعی: اگر در شب تاریک نمیآمدی، هرگز نمیتوانستی از آن شایستگی و موفقیتهای خاص بهرهمند شوی.
شکسته شدی بی گمان میمنه
نه سالار ماندی و نه یک تنه
هوش مصنوعی: شکستهای و مشخص است که دیگر نه پیروزی داری و نه به تنهایی میتوانی کاری انجام دهی.
بدو گفت قارن که فردا ببین
کز او خون ستانم به شمشیر کین
هوش مصنوعی: قارن به او گفت که فردا ببین که من چطور با شمشیر انتقام، از او خون میزنم.
گر او جان رهاند ز شمشیر من
دروغ است خواندن مرا رزمزن
هوش مصنوعی: اگر او از تیغ من جان سالم به در ببرد، به راستی من رزمندهای نیستم.