گنجور

بخش ۲۹ - نامه فرستادن مهراج به دست رسول به نزد ضحاک

سرِ نامه از بنده ی شهریار
جهان را چو خورشید، پروردگار
سپهر روان زیر فرمان او
همه درد نیکو به درمان او
من آن دردمندم که گر شاه زوش
ندارد به گفتار این بنده گوش
ز من بی زمانه برآید دمار
گرفتار باشد بدین شهریار
به بنده چو از شاه فرمان رسید
که جمشید گشت از جهان ناپدید
بدان کشور اندر مر او را بجوی
به جُستن نهادم بدین مرز روی
به دریای چین با سپاهی بزرگ
پدید آمد آن تیره روزه سترگ
بدانستم و پیش بردم سپاه
شکی بود بر لشکرم چندگاه
ندانستم او را که پیروز کیست
بدان از جهان خویش و پیوند کیست
چو روزش سر آمد گرفتار شد
به دست چو من بنده ای خوار شد
فرستادم او را به درگاه شاه
به کار اندرش ژرف کردم نگاه
بترسیدم و باز جستم ز راز
به ماهنگ چینی گنه گشت باز
که پنهانش لشکر فرستاده بود
همان دخترش را بدو داده بود
دو فرزند دار از آن دیو چهر
برایشان فکنده ست ماهنگ مهر
چو کارآگهان آگهی یافتند
بدین مژده زی بنده بشتافتند
فرستادم او را فرستاده ای
از این هوشمندی و آزاده ای
که گر بنده ی شاه و فرمانبری
همی دشمنش را چرا پروری
اگر دستِ من شاه را دشمن است
ببرّم، نگویم که دست من است
اگر شاه را هیچ داری تو دوست
مپرور مر او را که بدخواه اوست
چو با دشمنش دوستی افگنی
چنان دان که خود شاه را دشمنی
برهمن نکو گفت و پندی نکوست
نشاید تو را دوست دشمن، به دوست
دو فرزند جمشید پیش تواند
اگرچه همان خون و خویش تواند
چو از شاه آزار دارند و کین
نشاید که بینند روی زمین
فرستاد باید به نزدیک من
فرستم به دست یکی انجمن
به نزدیک شاه جهان پیش از آن
که خود گردد آگه ز کار جهان
مرا و تو را زین بد آید به روی
بدین، ذرّه رنگ و بهانه مجوی
من از مهربانی همی گویم این
نخواهم که ویران شود مرز چین
بدین کار اگر تو درنگ آوری
جهان بر دل خویش تنگ آوری
بدین رفته باشی ز فرمان شاه
درست آید آن گاه بر تو گناه
فرستاده چون نزد او شد به چین
بدانست کآگاه گشتم از این
خود آن نامه ی من بپایان نخواند
فرستاده را نیز چون سگ براند
مرا و شهنشاه را زشت گفت
که از دوست و دشمن بباید نهفت
ز گفتارهای بد اندیش مرد
جز این یک سخن باز نتوانش کرد
که گفته ست ما را ز ضحاک باک
نیامد، ندارم من او به خاک
ندانم کسی برتر از خویشتن
که فرمان دهد بر من و مرز من
برآشفتم از خیره پیغام او
وزآن ناسزا جنگ و دشنام او
همان گه سپاهی گران ساختم
همه گنج خانه بپرداختم
به فرزند مهتر سپردم سپاه
فرستادم او را به پیگار شاه
بکشتند چندان بر آن دشت کین
که خون سرخ کرد آب دریای چین
چو هنگام فیروزی آمد پدید
همان باد مر چینیان را دمید
شکسته شد آن لشکر نامور
به خاک اندر آمد گرامی پسر
به مرگش، زمانه دل من بسوخت
ز مغزم یکی آتشی برفروخت
از آن نامور لشکرم اندکی
نیامد به هند اندر از صد یکی
همه خانه ها مویه و ماتم است
بجای می و شادکامی غم است
شنیدم کنون کآن بداندیش مرد
یکی لشکری بیکران گرد کرد
به روی من آورد روی سپاه
تویی شاه و درماندگان را پناه
مرا گر به لشکر تو نیرو کنی
همه پادشاهی بی آهو کنی
که پرگست اگر پیشتر آن سترگ
بدین کشور آرد سپاهی بزرگ
نماند به هند اندرون رنگ و بوی
به رنگ طبر خون شود آب جوی
هزار آفرین بر شهنشاه باد
از او دست بدخواه کوتاه باد
فرستاد با نامه یک سال باز
به درگاه ضحاک گردن فراز
به شش مه بریدند یک ساله راه
به بیت المقدس به نزدیک شاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرِ نامه از بنده ی شهریار
جهان را چو خورشید، پروردگار
هوش مصنوعی: در ابتدای نامه، به پادشاه بزرگ و جهان‌بان اشاره شده است که مانند خورشید، پروردگار و نگهدارنده است.
سپهر روان زیر فرمان او
همه درد نیکو به درمان او
هوش مصنوعی: آسمان و جهان تحت تسلط اوست و همه دردها به وسیله او به راحتی و درمان می‌رسند.
من آن دردمندم که گر شاه زوش
ندارد به گفتار این بنده گوش
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که اگر شاه نیز به حرف‌هایم توجه نکند، دردی از من کم نمی‌شود.
ز من بی زمانه برآید دمار
گرفتار باشد بدین شهریار
هوش مصنوعی: از من، که در این زمان ممکن است با مشکلات و دشواری‌هایی دست و پنجه نرم می‌کنم، وضعیت سختی را برای این فرمانروا به وجود می‌آورد.
به بنده چو از شاه فرمان رسید
که جمشید گشت از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی به من خبر رسید که جمشید از دنیا رفته و فرمان شاه به من رسید.
بدان کشور اندر مر او را بجوی
به جُستن نهادم بدین مرز روی
هوش مصنوعی: در آن دیار به دنبال او می‌گردم و برای جستجو در این سرزمین اقدام کرده‌ام.
به دریای چین با سپاهی بزرگ
پدید آمد آن تیره روزه سترگ
هوش مصنوعی: با یک سپاه بزرگ به سمت دریای چین رفت و در آنجا روزهای تاریک و ناگواری را تجربه کرد.
بدانستم و پیش بردم سپاه
شکی بود بر لشکرم چندگاه
هوش مصنوعی: من دانستم و ارتش خود را به جلو حرکت دادم، اما مدتی شک و تردید بر لشکرم حاکم بود.
ندانستم او را که پیروز کیست
بدان از جهان خویش و پیوند کیست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانستم که پیروزی از آن کیست و چه ارتباطی با دنیای خود و افرادش دارد.
چو روزش سر آمد گرفتار شد
به دست چو من بنده ای خوار شد
هوش مصنوعی: زمانی که روزش به پایان رسید، به مانند من، که بنده‌ای خوار و بی‌قدر بودم، در دام افتاد.
فرستادم او را به درگاه شاه
به کار اندرش ژرف کردم نگاه
هوش مصنوعی: من او را به حضور شاه فرستادم و به دقت در کار او بررسی کردم.
بترسیدم و باز جستم ز راز
به ماهنگ چینی گنه گشت باز
هوش مصنوعی: از ترس به دنبال راز پنهانی رفتم، اما دوباره در مسیر خطا قرار گرفتم.
که پنهانش لشکر فرستاده بود
همان دخترش را بدو داده بود
هوش مصنوعی: دخترش را به او سپرده بود و برایش لشکری مخفی فرستاده بود.
دو فرزند دار از آن دیو چهر
برایشان فکنده ست ماهنگ مهر
هوش مصنوعی: دو فرزند از آن موجود زشت و بدچهره دارد که برای آنها مهری چون ماه نثار کرده است.
چو کارآگهان آگهی یافتند
بدین مژده زی بنده بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی خبر خوشی به دست افراد باتجربه رسید، بلافاصله به سراغ بندگان رفتند.
فرستادم او را فرستاده ای
از این هوشمندی و آزاده ای
هوش مصنوعی: من او را فرستادم و او به عنوان نماینده‌ای از این عقل و دانش و آزادگی به شما می‌آید.
که گر بنده ی شاه و فرمانبری
همی دشمنش را چرا پروری
هوش مصنوعی: اگر تو بنده‌ی شاه هستی و از او تبعیت می‌کنی، پس چرا دشمنانش را حمایت می‌کنی؟
اگر دستِ من شاه را دشمن است
ببرّم، نگویم که دست من است
هوش مصنوعی: اگر دست من باعث دشمنی شاه شود، آن را ببرم و به کسی نگویید که این دست من است.
اگر شاه را هیچ داری تو دوست
مپرور مر او را که بدخواه اوست
هوش مصنوعی: اگر برای پادشاه هیچ احترامی قائل نیستی، دیگر به دوستی با او ادامه نده، چون کسی که در دلش بدخواهی می‌پروراند، ارزش دوستی ندارد.
چو با دشمنش دوستی افگنی
چنان دان که خود شاه را دشمنی
هوش مصنوعی: اگر با دشمن خود دوستی کنی، بدان که خود را با شاه (حاکم) دشمن کرده‌ای.
برهمن نکو گفت و پندی نکوست
نشاید تو را دوست دشمن، به دوست
هوش مصنوعی: برهمن خوب سخن می‌گوید و نصیحت خوبی دارد؛ تو نباید به دوستان خود، که دشمنی در آن‌ها نیست، بدگمان باشی.
دو فرزند جمشید پیش تواند
اگرچه همان خون و خویش تواند
هوش مصنوعی: دو فرزند جمشید در نزد تو هستند، هرچند که از یک خانواده و خویشاوندند.
چو از شاه آزار دارند و کین
نشاید که بینند روی زمین
هوش مصنوعی: هر گاه از جانب پادشاه ظلم و آزار باشد، شایسته نیست که مردم این شرایط سخت و تلخ را تحمل کنند و به زندگی در این دنیا ادامه دهند.
فرستاد باید به نزدیک من
فرستم به دست یکی انجمن
هوش مصنوعی: باید چیزی را به نزدیک من بفرستم، که به دست یک گروهی برسد.
به نزدیک شاه جهان پیش از آن
که خود گردد آگه ز کار جهان
هوش مصنوعی: نزدیک پادشاه جهان، پیش از آنکه خود از وضعیت جهان آگاه شود.
مرا و تو را زین بد آید به روی
بدین، ذرّه رنگ و بهانه مجوی
هوش مصنوعی: اینجا به این موضوع اشاره شده که نباید به ظواهر و رنگ و بهانه‌ها اهمیت داد و نباید از چیزهای زشت و بد تاملی داشته باشیم. بهتر است به معنای عمیق‌تر قدم گذاشت و بر روی جوهر و حقیقت تمرکز کرد.
من از مهربانی همی گویم این
نخواهم که ویران شود مرز چین
هوش مصنوعی: من از محبت و دوستی صحبت می‌کنم و نمی‌خواهم که مرزها و سرزمین‌ها ویران شوند.
بدین کار اگر تو درنگ آوری
جهان بر دل خویش تنگ آوری
هوش مصنوعی: اگر در این کار تعلل کنی، دنیا بر دل خودت تنگ می‌شود.
بدین رفته باشی ز فرمان شاه
درست آید آن گاه بر تو گناه
هوش مصنوعی: اگر با فرمان شاه مخالفت کنی، در آن صورت گناه بر گردن تو خواهد بود.
فرستاده چون نزد او شد به چین
بدانست کآگاه گشتم از این
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده به چین رسید، فهمید که من از این موضوع مطلع شده‌ام.
خود آن نامه ی من بپایان نخواند
فرستاده را نیز چون سگ براند
هوش مصنوعی: نامه‌ام آن‌قدر مهم نیست که به پایانش برسند و فرستنده‌اش را هم همچون یک سگ طرد کردند.
مرا و شهنشاه را زشت گفت
که از دوست و دشمن بباید نهفت
هوش مصنوعی: من و پادشاه را به خاطر این که باید احساسات و عقاید خود را درباره دوستان و دشمنان پنهان کنیم، سرزنش کردند.
ز گفتارهای بد اندیش مرد
جز این یک سخن باز نتوانش کرد
هوش مصنوعی: از حرف‌های ناپسند و تفکرات منفی افراد، به جز این یک جمله نمی‌توان انتظار دیگری داشت.
که گفته ست ما را ز ضحاک باک
نیامد، ندارم من او به خاک
هوش مصنوعی: هرگز نگران ضحاک نخواهیم بود، زیرا من هیچ وابستگی به او ندارم و او را به خاک می‌سپارم.
ندانم کسی برتر از خویشتن
که فرمان دهد بر من و مرز من
هوش مصنوعی: نمی‌دانم کسی وجود دارد که از خودم برتر باشد و بتواند بر من تسلط داشته باشد یا مرزهای من را تعریف کند.
برآشفتم از خیره پیغام او
وزآن ناسزا جنگ و دشنام او
هوش مصنوعی: من از پیام او که به من بی‌احترامی کرده و از آن توهین و دشنامی که به من داده است، به شدت ناراحت و خشمگین شدم.
همان گه سپاهی گران ساختم
همه گنج خانه بپرداختم
هوش مصنوعی: در آن زمان که لشکری بزرگ تشکیل دادم، تمام دارایی‌ها و ثروت‌های خانه‌ام را به خرج کردم.
به فرزند مهتر سپردم سپاه
فرستادم او را به پیگار شاه
هوش مصنوعی: من سپاه را به فرزند بزرگم سپردم و او را به حضور شاه فرستادم.
بکشتند چندان بر آن دشت کین
که خون سرخ کرد آب دریای چین
هوش مصنوعی: در آن دشت جنگی به وقوع پیوست که تعداد کشته‌ها به حدی زیاد بود که خون آن‌ها رنگ آب دریای چین را به قرمزی زد.
چو هنگام فیروزی آمد پدید
همان باد مر چینیان را دمید
هوش مصنوعی: زمانی که وقت پیروزی فرا رسید، همان باد به سراغ چینیان آمد و آنها را تحت تاثیر قرار داد.
شکسته شد آن لشکر نامور
به خاک اندر آمد گرامی پسر
هوش مصنوعی: آن لشکر شناخته شده و مشهور به خاک افتاد و پسر عزیز به زمین آمد.
به مرگش، زمانه دل من بسوخت
ز مغزم یکی آتشی برفروخت
هوش مصنوعی: با مرگ او، دل من به شدت غمگین و سوخته شد، گویی یکی از مغزم شعله‌ای را روشن کرد.
از آن نامور لشکرم اندکی
نیامد به هند اندر از صد یکی
هوش مصنوعی: از سپاه معروف من، تنها کس یا چیزی به هند نیامد که بیشتر از صد نفر نباشد.
همه خانه ها مویه و ماتم است
بجای می و شادکامی غم است
هوش مصنوعی: همه جا پر از گریه و ناراحتی است و به جای شادی و خوشی، غم و اندوه حاکم است.
شنیدم کنون کآن بداندیش مرد
یکی لشکری بیکران گرد کرد
هوش مصنوعی: شنیدم که آن مرد بداندیش یک ارتش بزرگ جمع‌آوری کرد.
به روی من آورد روی سپاه
تویی شاه و درماندگان را پناه
هوش مصنوعی: به سمت من آمده‌ای، تو ای شاه بزرگ، که یار و پشتیبان درماندگان هستی.
مرا گر به لشکر تو نیرو کنی
همه پادشاهی بی آهو کنی
هوش مصنوعی: اگر تو به من قدرت و نیرویی بدهی، می‌توانم تمامی پادشاهی را بدون نیاز به شکار و آهو به دست آورم.
که پرگست اگر پیشتر آن سترگ
بدین کشور آرد سپاهی بزرگ
هوش مصنوعی: اگر سپاه بزرگی از آن مرد بزرگ به این سرزمین بیاید، کشور را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نماند به هند اندرون رنگ و بوی
به رنگ طبر خون شود آب جوی
هوش مصنوعی: در هند دیگر بویی از خوشی و رنگی از زیبایی نمانده است و آب چشمه‌ها به رنگ خون درآمده است.
هزار آفرین بر شهنشاه باد
از او دست بدخواه کوتاه باد
هوش مصنوعی: هزار بار به شهنشاه تبریک و سپاسگزاریم و امیدواریم که دست دشمنانش کوتاه بماند.
فرستاد با نامه یک سال باز
به درگاه ضحاک گردن فراز
هوش مصنوعی: با نامه‌ای، یک سال دیگر به دربار ضحاک بلندپایه فرستاده شد.
به شش مه بریدند یک ساله راه
به بیت المقدس به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: در شش ماه، راهی طولانی را به سوی بیت المقدس طی کردند و به نزدیک پادشاه رسیدند.