بخش ۲۶۵ - آماده شدن قراطوس برای جنگ و نیرنگ کوش
چو آگاه شد زو قراطوس گفت
که این مرد اگر با خرد نیست جفت
اگر هست گردنکش و ریمن است
به مردی و نیروی خویش ایمن است
گر از لشکرم آگهی داشتی
چنین آب گستاخ نگذاشتی
بفرمود تا کوس بیرون برند
سراپرده ی او به هامون برند
فرستاد و لشکر همه بازخواند
عَرَض را به دینار دادن نشاند
گزین کرد از آن لشکر نامدار
سه باره صد و سی هزاران سوار
دل هر کس از رنج خود شاد کرد
به اسب و سلیحش تن آباد کرد
فرستاد کارآگهی را نخست
که آگاهی از دشمن آرد درست
برفت و به دانش بدانست مرد
بیامد قراطوس را یاد کرد
که دشمن فزون نیست پنجه هزار
نبرده سواران و مردان کار
بخندید و گفتا، چنین است راست
وگرنه نشستن به دریا چراست؟
پشیمان شده ست از گذشتن به آب
نداند که ایران نبیند به خواب
وزآن کرده بود او به دریا درنگ
که آید قراطوس پیشش به جنگ
که شهری بزرگ است سخت استوار
نباید که او شهر گیرد حصار
چو سستی نماید درنگ آورد
قراطوس لشکر به جنگ آورد
چنان آمد آن کار کز پیش دید
قراطوس لشکر سوی او کشید
فرود آمد او بر دو فرسنگ کوش
سپاهی همه تشنه ی جنگ و جوش
طلایه بیامد بداد آگهی
که از خیمه جایی نمانده ست تهی
از آن شادمان گشت و گفتا رواست
همی هر کسی آن کند کش هواست
تو رو بازگرد و به لشکر مپای
چو آید طلایه تو سستی نمای
گذشت آن شب و روز دیگر به جنگ
نیامد که در کار سازد درنگ
طلایه فرستاد و فرمود کوش
کزآن سر طلایه ببینی، مکوش
چو آرند حمله میاویز دیر
بمان، تا شود بر تو دشمن دلیر
وزآن پس گریزان سوی لشکر آی
به آویزش اندر تو سستی نمای
طلایه بیامد به نزدیک شاه
نگهداشت آن رای باریک شاه
طلایه ی قراطوس نزدیک بود
یکی خویشتن را بدیشان نمود
بدیدندش از دور، جوشان شدند
یکایک چو رعد خروشان شدند
چو دیدند زخم درشت یلان
رمیدند ماننده ی بددلان
دلیران که از پس همی تاختند
همه ترگ و جوشن بینداختند
گریزان به نزدیک شاه آمدند
برهنه تن و بی کلاه آمدند
طلایه چو نزدیک لشکر کشید
نگه کرد و آن مایه لشکر بدید
بیامد قراطوس را گفت باز
ز کار طلایه که چون گشت باز
که مغز فریدون همانا خرد
ندارد، گر این سان چنو پرورد
بدین مایه لشکر سرافرازد او
سپاهی بدین بددلی سازد او
که با ما زمانی نیاویختند
هم از گرد یکباره بگریختند
خود از بهر این مایه بدخواه را
نبایست رنجه شدن شاه را
که ایشان ز ما همچو آهو ز یوز
گریزان شدند ای شه نیوسوز
قراطوس از آن گفته شد شادمان
تو گفتی که بروی سرآمد غمان
بخش ۲۶۴ - آگاه ساختن فریدون از نامه ی قراطوس و گذشتن کوش از دریا: چو آمد بر کوش و نامه بدادبخش ۲۶۶ - آرایش دو سپاه در میدان جنگ: بفرمود تا گاه بانگ خروس
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آگاه شد زو قراطوس گفت
که این مرد اگر با خرد نیست جفت
هوش مصنوعی: وقتی قراطوس متوجه شد، گفت که این مرد اگر با عقل و خرد نیست، در واقع هم شکل و جفت مناسبی ندارد.
اگر هست گردنکش و ریمن است
به مردی و نیروی خویش ایمن است
هوش مصنوعی: اگر کسی گردنکش و مغرور باشد، باز هم به خاطر مردانگی و قدرت خود احساس امنیت میکند.
گر از لشکرم آگهی داشتی
چنین آب گستاخ نگذاشتی
هوش مصنوعی: اگر از قدرت و نیروهای من خبر داشتی، هرگز جرأت نمیکردی چنین با گستاخی رفتار کنی.
بفرمود تا کوس بیرون برند
سراپرده ی او به هامون برند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا طبل را بیرون بbrand و به بیابان ببرند.
فرستاد و لشکر همه بازخواند
عَرَض را به دینار دادن نشاند
هوش مصنوعی: فرستاده و لشکر همگی به کار آماده شدند و نشان دادند که برای افزایش ثروت و مال، حاضرند تلاش کنند.
گزین کرد از آن لشکر نامدار
سه باره صد و سی هزاران سوار
هوش مصنوعی: او از آن لشکر مشهور، سه بار به انتخاب خود، صد و سی هزار سوار را برگزيد.
دل هر کس از رنج خود شاد کرد
به اسب و سلیحش تن آباد کرد
هوش مصنوعی: انسانی که از درد و رنج خود بیرون بیاید و شاد شود، با استفاده از قدرت و امکاناتش زندگی را برای خود و دیگران بهتر میسازد.
فرستاد کارآگهی را نخست
که آگاهی از دشمن آرد درست
هوش مصنوعی: نخستین کار این است که افرادی را برای بررسی و کسب اطلاعات درباره دشمن فرستند تا از اوضاع و وضعیت او به درستی آگاه شوند.
برفت و به دانش بدانست مرد
بیامد قراطوس را یاد کرد
هوش مصنوعی: شخصی رفت و به دانش آموخت، مردی آمد و نام قراطوس را به یاد آورد.
که دشمن فزون نیست پنجه هزار
نبرده سواران و مردان کار
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که تعداد دشمنان زیاد نیست و آنها در برابر جنگجویان و مردان توانمند هیچ برتری ندارند. در واقع، تعداد دشمنان تأثیری در قدرت و شجاعت افراد ندارد.
بخندید و گفتا، چنین است راست
وگرنه نشستن به دریا چراست؟
هوش مصنوعی: او با لبخند گفت: این حقیقت دارد و اگر غیر از این بود، چرا باید در کنار دریا بنشینیم؟
پشیمان شده ست از گذشتن به آب
نداند که ایران نبیند به خواب
هوش مصنوعی: شخصی که از گذشته خود نادم و پشیمان است، آگاه نیست که اگر به جلوی خود نگاه نکند و به آب قدم بگذارد، ممکن است دیگر هرگز ایران را در خواب هم نبیند.
وزآن کرده بود او به دریا درنگ
که آید قراطوس پیشش به جنگ
هوش مصنوعی: او به دریا رفته بود و منتظر بود که قراطوس (هیولا) به پیشش بیاید و با او بجنگد.
که شهری بزرگ است سخت استوار
نباید که او شهر گیرد حصار
هوش مصنوعی: شهر بزرگی که محکم و استوار است، نباید حصاری به دور خود بکشد.
چو سستی نماید درنگ آورد
قراطوس لشکر به جنگ آورد
هوش مصنوعی: وقتی که در جنگ کسی بیعلاقه و سستعنصر شود، سپاهیان نیز با تردید و تأمل پیش میآیند.
چنان آمد آن کار کز پیش دید
قراطوس لشکر سوی او کشید
هوش مصنوعی: چنان پیش آمد که قراطوس، لشکری را به سمت خود کشاند.
فرود آمد او بر دو فرسنگ کوش
سپاهی همه تشنه ی جنگ و جوش
هوش مصنوعی: او به دو فرسنگی پایین آمد و سپاهی که همگی برای جنگ و آماده بودند، تشنه و پرشور به او پیوستند.
طلایه بیامد بداد آگهی
که از خیمه جایی نمانده ست تهی
هوش مصنوعی: پیشرو آمد و خبر داد که از خیمه، جایی باقی نمانده است که خالی باشد.
از آن شادمان گشت و گفتا رواست
همی هر کسی آن کند کش هواست
هوش مصنوعی: او شادمان شد و گفت که هر کس باید بر اساس تمایلات و آرزوهای خود عمل کند.
تو رو بازگرد و به لشکر مپای
چو آید طلایه تو سستی نمای
هوش مصنوعی: تو برگرد و به جنگ نرو، چون پیشقراولان بیایند، تو سست و ضعیف نشو.
گذشت آن شب و روز دیگر به جنگ
نیامد که در کار سازد درنگ
هوش مصنوعی: شبانگیز گذشته و روز جدیدی آغاز شد، اما جنگی در کار نبود که باعث شود تا کسی توقف کند و درنگی کند.
طلایه فرستاد و فرمود کوش
کزآن سر طلایه ببینی، مکوش
هوش مصنوعی: فرستاد تا پیشاپیش برود و گفت که تلاش کن تا از آنجا نشانهای ببینی، اما تلاش نکن.
چو آرند حمله میاویز دیر
بمان، تا شود بر تو دشمن دلیر
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنان به تو حمله میکنند، نباید به سرعت و بدون فکر عقبنشینی کنی. بهتر است که صبر کنی و برای مواجهه با آنها آماده باشی تا بتوانی به خوبی با آنها مقابله کنی.
وزآن پس گریزان سوی لشکر آی
به آویزش اندر تو سستی نمای
هوش مصنوعی: پس از آن، به سوی لشکر برو و به آنها بپیوند. اما در این پیوستگی، سستی و ضعف نشان نده.
طلایه بیامد به نزدیک شاه
نگهداشت آن رای باریک شاه
هوش مصنوعی: کسی که پیشرو است، به نزد شاه آمد و نظرش را به شاه نزدیک کرد و در مورد موضوعی حساس و مهم به او توصیه کرد.
طلایه ی قراطوس نزدیک بود
یکی خویشتن را بدیشان نمود
هوش مصنوعی: پیشوای قراطوس به زودی تصمیم گرفت که خود را به آنها نشان دهد.
بدیدندش از دور، جوشان شدند
یکایک چو رعد خروشان شدند
هوش مصنوعی: آنها او را از دور دیدند و هر کدام به شدت هیجانزده شدند، انگار که ناگهان رعد خروشان به صدا درآمده است.
چو دیدند زخم درشت یلان
رمیدند ماننده ی بددلان
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که قهرمانان در حال زخمخوردن هستند، مانند افرادی که دلشان ناامید است، فرار کردند.
دلیران که از پس همی تاختند
همه ترگ و جوشن بینداختند
هوش مصنوعی: شجاعانی که به استقامت و تلاش ادامه دادند، تمامی زره و سلاح خود را به زمین انداختند.
گریزان به نزدیک شاه آمدند
برهنه تن و بی کلاه آمدند
هوش مصنوعی: به نزد شاه آمدند که در حالی برهنه و بدون کلاه بودند و از خطر فراری بودند.
طلایه چو نزدیک لشکر کشید
نگه کرد و آن مایه لشکر بدید
هوش مصنوعی: طلایه لشکر نزدیک شد و نگاهی به آن مایه لشکر انداخت.
بیامد قراطوس را گفت باز
ز کار طلایه که چون گشت باز
هوش مصنوعی: قراطوس آمد و گفت که درباره کار طلایه دوباره صحبت کن، که چه شد و چگونه به پایان رسید.
که مغز فریدون همانا خرد
ندارد، گر این سان چنو پرورد
هوش مصنوعی: اگر فریدون، که به بزرگمنشی و حکمت معروف است، از خرد و اندیشه خالی باشد، پس چگونه انتظار میرود که کسی که در اینگونه تربیت شده، دارای خرد و بصیرت باشد؟
بدین مایه لشکر سرافرازد او
سپاهی بدین بددلی سازد او
هوش مصنوعی: به این اندازه، لشکری را به پیروزی میرساند و سپاهی را با چنین ترس و ناامیدی میسازد.
که با ما زمانی نیاویختند
هم از گرد یکباره بگریختند
هوش مصنوعی: آنها زمانی با ما ارتباط نداشتند و به یکباره از ما دور شدند.
خود از بهر این مایه بدخواه را
نبایست رنجه شدن شاه را
هوش مصنوعی: شخص نباید به خاطر این موضوع نگران باشد و خود را ناراحت کند، زیرا نیازی به تحمیل درد و رنج بر شاه وجود ندارد.
که ایشان ز ما همچو آهو ز یوز
گریزان شدند ای شه نیوسوز
هوش مصنوعی: آنها از ما مانند آهو که از روباه میگریزد، فراری شدند، ای پادشاه نیوسوز.
قراطوس از آن گفته شد شادمان
تو گفتی که بروی سرآمد غمان
هوش مصنوعی: قراطوس با خوشحالی گفت که تو از مشکلاتت رهایی یافتهای و دیگر غمی بر دل نداری.