گنجور

بخش ۲۵ - فرود آمدن بر دامن کهسار و گفتگوی اسکندر با مهانش

سکندر دو تن پیش کرد از گروه
بشد تا رسید او به نزدیک کوه
بیابان و کوه اندر او بود و رود
بفرمود تا لشکر آمد فرود
چو بر دامن کوه انبوه شد
خود و چند تن بر سر کوه شد
یکی جای دید از درِ خسروان
درخت برومند و آب روان
یکی خانه از سنگ سخت استوار
برآورده بر تیغ آن کوهسار
تو گفتی که بر ابر ساید همی
وگر زآسمان برتر آید همی
چو فرزانه از پشت خود بنگرید
گروهی همه آدمی چهره دید
فرود آمد و شد پذیره دوان
ز شادی شده روی چون ارغوان
بپرسیدی او هر یکی را به داد
جهانجوی را بوسه بر دست داد
ببرد و نشاندش به زیر درخت
ستایش همی کرد بر شاه سخت
سکندر بدو گفت بنشین ز پای
که ما را به دیدار تو هست رای
بدو گفت شاها، ردا، سرورا
مفرمای پیشت نشستن مرا
ز نام و نشانت مرا آگهی ست
نشستن به پیش تو از ابلهی ست
سکندر ز گفتار او خیره ماند
هیم زیر لب نام یزدان بخواند
بدو گفت کای پیر پاکیزه تن
چه دانی نژاد من و نام من؟
چنین است پاسخ که بی داوری
همانا که تو شاه اسکندری
تویی در جهان شاهِ یزدان شناس
به تو نیست گردد همه ناسپاس
ز فرّ تو داده ست یزدان نشان
که گردند نرم از تو گردنکشان
سه صد سال پیش از تو ای نامدار
ببین چهره ی خویش کرده نگار
به خانه در آمد جهاندیده مرد
یکی پوست آهو برآورد زرد
ز هم باز کرد و بدیشان نمود
نشان سکندر بدان سان که بود
همه کار و کردارش اندر جهان
که پیش آیدش آشکار و نهان
سراسر نبشته بدو اندرون
گذشته بدو سال سیصد فزون
سکندر به یاران نگه کرد و گفت
که هرگز بدین سان که دیده شگفت
تو ای پیر فرزانه بنشین ز پیش
مرا شاد گردان به دیدار خویش
ز بس خواهش سخت و گفتار شاه
مهانش نشست اندر آن پیشگاه
بپرسید از او هر کسی دانشی
ز پاسخ پدید آمدش رامشی
چنان یافتندش به دانش که چیز
نپوشیده بود ایزد از وی بنیز
سکندر بر او آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
نبینم چو تو نیز کس در جهان
ز مردان دانا و کارآگهان
بدو گفت کای شاهِ‌ مهمان پیر
ببایدت خوردن همی ناگزیر
چنین داد پاسخ که تو پیشتر
از این میوه ی پخته لختی بخور
بدو گفت فرزانه کای بی همال
بر آمد همانا صد و شصت سال
که من روزه نگشاده ام جز به شب
همان بسته دارم ز گفتار لب
مگر آن که روزی به سال اندرون
مرا جشن کرد ایزد رهنمون
در آن روز یابد تنم پرورش
وز این میوه یابد روانم خورش
کدام است، گفت، آن گرانمایه روز
که باشد تو را زین نشان دلفروز
سوم روز، گفتا، ز اردیبهشت
که یزان ز بخشایش او را سرشت
در این روز آدم بشد زین سرای
به مینو فرستاد جانش خدای
چه دانی بدو گفت، کاین روز بود
همین ماه و روز دل افروز بود
گر این از نبشته بگویی همی
ز خشت گران گل بشویی همی
که هنگام طوفان نبشته نماند
که آن را کسی بر توانست خواند
بخندید فرزانه از گفتِ شاه
بدو گفت کای شاه با فرّ و جاه
تو اندر جهان زین سخن برتری
کز این سان کنی با رهی داوری
جهان را اگر آب بگرفت نیز
نه آن بود کز بُن نماند ایچ چیز
نبشته گر اخنوخ زی او رسید
نگه کرد و گویی که شد ناپدید
ز نادان شگفت آیدم این سخن
نه از شاه گیتی سرِ انجمن
جهان را اگر آب بگرفت بند
به یزدان پرستان نیامد گزند
چنین آفرینش بدان کس نمود
که از آفریننده آگه نبود
کسانی که بر کوه راهون بُدند
اگرچه فزون گویم افزون بُدند
شنیدم که بودند پنجه هزار
ز یزدان پرستان بدان روزگار
سراسر ز یزدان سخن راندند
همی صحف آدم فرو خواندند
به راهون فرود آمده ست این زمان
که آدم فرود آمد از آسمان
نشان دو پای گرامی پدر
پدید است روشن بدان کوه بر
به شهر سر ندیب، وز هندوان
همه ساله مردم بدان کُه دوان
چو کشتی سوی کوه راهون رسید
پیامبر مرآن مردمان را بدید
به دیدار ایشان شد او شادمان
چنین گفت کای نیکدل مردمان
بترسیدم ارباب پروردگار
که یکسر برآرد ز مردم دمار
کنون چون شما را بدیدم بجای
همی داشت باید سپاس از خدای
پس آن استخوانهای آدم که بود
بدیشان سپرد و بدیشان نمود
که هست این به نزد شما زینهار
بپرسد شما را از این کردگار
بدارید در زیر خشکی از آب
نمان تا بتابد بر او آفتاب
وز آن جایگه باز کشتی براند
به جودی رسید و همان جا بماند
یکی کوه کوچک به ما فارقین
دراز است گفتار مردم در این
اگر شاه خواهد بگویم به شاه
هر آنچ از خرد نزد او هست راه
پس آن گه مهانش بدو باز گفت
سخنها کجا با خرد بود جفت
بر او آفرین خواند شاه زمین
همی گفت نشنیدم از کس چنین
وز آن پس بدو گفت کای نیکمرد
تو را رهنمونی به ایدر که کرد
بدین کوه چون آمدی بی سپاه
که بر تو گزندی نیامد ز راه
تو با این چنین مردم غمگسار
چگونه گذاری همی روزگار
سه ماه است تا من به راه اندرم
چه بد دید از این راهِ بد لشکرم!
ندیدیم یزدان پرست ایچ کس
بدین کُه تو را دیدم امروز و بس
بدو گفت شاها تو پاسخ نیوش
بده داد و از راستی بر مجوش
تو را آز و افزونی ایدر کشید
ره آز بی رنج نتوان برید
تو اندر جهان نام جویی و کام
گریزان من از هر دو، از کام و نام
من ایزدپرستم، تو گیتی پرست
نگه کن کنون تا که برده ست دست
بدان دور گشتم من از هر گروه
گزیدم ز گیتی یکی تیغ کوه
وز این کوه کن پرسش و پرورش
پسندیده این پوشش و این خورش
که روزی بباید شدن زین سپنج
نخواهم که باشد روانم به رنج
به ره گر بیالاید اندام من
بدان سر بماند ز من کام من
گر اندامها باز پرسند راز
دراز است کار، ای شه سرفراز
بدو گفت یزدان تو را ره نمود
به دین و به دانش چنان بر فزود
بدان تا بیاموزد از تو کسی
به دین اندر آری تو بیدین بسی
چو بی بر بود دانش تو چنین
چو گنجی بود مانده زیر زمین
چنین داد پاسخ بدو مرد داد
که ما چون دهیم آن که یزدان نداد
به دانش کرا برگزیده ست و دین
فزون از من است، ای شه بافرین
گر او را نداده ست از این هر دو چیز
چگونه توانیم دادنش نیز
سکندر بدو گفت کای نیکخوی
ز تخم و نژادت مرا بازگوی
بگو تا بدین کوه چون آمدی
چو از زاد بومت برون آمدی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سکندر دو تن پیش کرد از گروه
بشد تا رسید او به نزدیک کوه
هوش مصنوعی: سکندر دو نفر از یاران را به جلو فرستاد تا به نزدیکی کوه برسند.
بیابان و کوه اندر او بود و رود
بفرمود تا لشکر آمد فرود
هوش مصنوعی: در بیابان و کوه، رودخانه‌ای وجود داشت و فرمان داد تا لشکر در آنجا اردو بزند.
چو بر دامن کوه انبوه شد
خود و چند تن بر سر کوه شد
هوش مصنوعی: وقتی که بر دامن کوه جمعیت زیادی جمع شد و تعدادی نیز بر فراز کوه قرار گرفتند.
یکی جای دید از درِ خسروان
درخت برومند و آب روان
هوش مصنوعی: در یکی از مکان‌ها، از درب قصر شاهان، درختی تنومند و آبی جاری دیده می‌شود.
یکی خانه از سنگ سخت استوار
برآورده بر تیغ آن کوهسار
هوش مصنوعی: یک خانه محکم و استوار از سنگ، بر بالای قله کوه بنا شده است.
تو گفتی که بر ابر ساید همی
وگر زآسمان برتر آید همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که ممکن است بر ابرها بروی و حتی اگر از آسمان هم بالاتر بیایی.
چو فرزانه از پشت خود بنگرید
گروهی همه آدمی چهره دید
هوش مصنوعی: وقتی خردمند از پشت خود نگاه می‌کند، گروهی را می‌بیند که همگی صورت‌های انسانی دارند.
فرود آمد و شد پذیره دوان
ز شادی شده روی چون ارغوان
هوش مصنوعی: فرود آمد و با شادی، به آرامی رویش مانند گل ارغوان، باز شد.
بپرسیدی او هر یکی را به داد
جهانجوی را بوسه بر دست داد
هوش مصنوعی: تو از او پرسیدی و او هر کسی را با داد و ستدی که داشت، به جهانجو بوسه‌ای بر دست داد.
ببرد و نشاندش به زیر درخت
ستایش همی کرد بر شاه سخت
هوش مصنوعی: او را بردند و زیر درختی نشاندند، و او به شدت از شاه ستایش می‌کرد.
سکندر بدو گفت بنشین ز پای
که ما را به دیدار تو هست رای
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: بفرما بنشین و بر خیز تا ما هم بتوانیم تو را ملاقات کنیم.
بدو گفت شاها، ردا، سرورا
مفرمای پیشت نشستن مرا
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای سرور، اجازه نده که من پیش تو بنشینم.
ز نام و نشانت مرا آگهی ست
نشستن به پیش تو از ابلهی ست
هوش مصنوعی: شناخت من از نام و نشانه‌ات باعث می‌شود که بفهمم نشستن در پیش تو نشانه‌ی نادانی است.
سکندر ز گفتار او خیره ماند
هیم زیر لب نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: سکندر از سخنان او شگفت‌زده شد و به آرامی نام خدا را بر زبان آورد.
بدو گفت کای پیر پاکیزه تن
چه دانی نژاد من و نام من؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پیر و پاک‌دامن، تو چه می‌دانی از نژاد و نام من؟
چنین است پاسخ که بی داوری
همانا که تو شاه اسکندری
هوش مصنوعی: پاسخی که تو می‌دهی، نشان می‌دهد که بدون قضاوت و سنجش نیت و رفتار دیگران، فقط به مقام و قدرت تو اشاره می‌شود، مانند شاه اسکندر.
تویی در جهان شاهِ یزدان شناس
به تو نیست گردد همه ناسپاس
هوش مصنوعی: تو در این دنیا مانند شاهی هستی که به خداوند معرفت دارد، اما مردم نسبت به تو ناسپاس و قدرنشناس هستند.
ز فرّ تو داده ست یزدان نشان
که گردند نرم از تو گردنکشان
هوش مصنوعی: به خاطر جلال و بزرگی تو، خداوند نشانی به انسان‌ها داده است که گردن‌کشان و متکبرین در برابر تو به آرامش بیایند و نرم‌تر شوند.
سه صد سال پیش از تو ای نامدار
ببین چهره ی خویش کرده نگار
هوش مصنوعی: بیش از سیصد سال پیش از تو، ای بزرگوار، به چهره‌ی خودت نگاه کن که چه زیباست.
به خانه در آمد جهاندیده مرد
یکی پوست آهو برآورد زرد
هوش مصنوعی: مرد با تجربه و دانا وارد خانه شد و پوست زرد رنگ یک آهو را به نمایش گذاشت.
ز هم باز کرد و بدیشان نمود
نشان سکندر بدان سان که بود
هوش مصنوعی: او از هم جدا کرد و نشان سکندر را به آنها نشان داد، به همان روشی که بود.
همه کار و کردارش اندر جهان
که پیش آیدش آشکار و نهان
هوش مصنوعی: همه‌ی اعمال و رفتارهای او در این دنیا، چه آن‌هایی که برای دیگران واضح است و چه آن‌هایی که پنهان می‌مانند، مشخص و روشن است.
سراسر نبشته بدو اندرون
گذشته بدو سال سیصد فزون
هوش مصنوعی: این متن اشاره به وجود تاریخی دارد و بیانگر این است که در کل نوشته یا اثر مورد نظر، بیش از سیصد سال تاریخ نهفته است. به عبارتی، عمق و قدمت اطلاعاتی که در آن موجود است، به سه قرن گذشته بازمی‌گردد.
سکندر به یاران نگه کرد و گفت
که هرگز بدین سان که دیده شگفت
هوش مصنوعی: سکندر به دوستانش نگاه کرد و گفت که هرگز چنین چیزی را که دیدند، نتوانسته بودند تصور کنند.
تو ای پیر فرزانه بنشین ز پیش
مرا شاد گردان به دیدار خویش
هوش مصنوعی: ای استاد دانا، دور شو از پیش من، تا با دیدن تو شاد شوم.
ز بس خواهش سخت و گفتار شاه
مهانش نشست اندر آن پیشگاه
هوش مصنوعی: به خاطر درخواست‌های زیاد و سخنان پادشاهان بزرگ، او در آن محل خاص توقف کرد.
بپرسید از او هر کسی دانشی
ز پاسخ پدید آمدش رامشی
هوش مصنوعی: هر کس که از او سوالی کرد، به تناسب دانش خود، پاسخی دریافت کرد که موجب آرامش او شد.
چنان یافتندش به دانش که چیز
نپوشیده بود ایزد از وی بنیز
هوش مصنوعی: آن‌چنان صاحب دانش و خرد بود که خداوند هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بود.
سکندر بر او آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت که امیدوارم با روح پاکت، هوش و درایت خوبی همراه باشد.
نبینم چو تو نیز کس در جهان
ز مردان دانا و کارآگهان
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کسی را در جهان مشابه تو ببینم، از مردان فرزانه و با تجربه.
بدو گفت کای شاهِ‌ مهمان پیر
ببایدت خوردن همی ناگزیر
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه مهمان، تو ناچار باید بخوری، حتی اگر سن و سالی از تو گذشته باشد.
چنین داد پاسخ که تو پیشتر
از این میوه ی پخته لختی بخور
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که تو قبل از این بهتر است کمی از میوه ی رسیده بخوری.
بدو گفت فرزانه کای بی همال
بر آمد همانا صد و شصت سال
هوش مصنوعی: فرزانه به او گفت: ای کسی که هرگز همراهی نداری، بدان که اکنون یکصد و شصت سال از عمر تو گذشته است.
که من روزه نگشاده ام جز به شب
همان بسته دارم ز گفتار لب
هوش مصنوعی: من روزه‌ام را شب‌ها باز کرده‌ام و در طول روز هیچ چیزی نمی‌گویم.
مگر آن که روزی به سال اندرون
مرا جشن کرد ایزد رهنمون
هوش مصنوعی: مگر اینکه روزی خداوند به من درون سال جشن بزرگی بدهد و مرا هدایت کند.
در آن روز یابد تنم پرورش
وز این میوه یابد روانم خورش
هوش مصنوعی: در آن روز، بدنم به کمال خواهد رسید و از این میوه، جانم شادابی و نیروی تازه‌ای خواهد گرفت.
کدام است، گفت، آن گرانمایه روز
که باشد تو را زین نشان دلفروز
هوش مصنوعی: او پرسید: کدام روز ارزشمند و خوشایند است که به تو این نشانه زیبا را هدیه دهد؟
سوم روز، گفتا، ز اردیبهشت
که یزان ز بخشایش او را سرشت
هوش مصنوعی: در سومین روز ماه اردیبهشت، گفته شد که او از بخشایش و عطا خلق شده است.
در این روز آدم بشد زین سرای
به مینو فرستاد جانش خدای
هوش مصنوعی: در این روز، انسان از این دنیا خارج شد و جانش را به پروردگار سپرد.
چه دانی بدو گفت، کاین روز بود
همین ماه و روز دل افروز بود
هوش مصنوعی: چه می‌دانی که به او گفتم، که این روز، همان روزی است که دل را شاد می‌کند.
گر این از نبشته بگویی همی
ز خشت گران گل بشویی همی
هوش مصنوعی: اگر تو از این نوشته بگویی، مانند این است که از روی سنگ‌های گران، گل پاک کنی.
که هنگام طوفان نبشته نماند
که آن را کسی بر توانست خواند
هوش مصنوعی: در زمان طوفان و بحران، نوشته‌ای باقی نمی‌ماند که کسی بتواند آن را بخواند و احساساتی را که در آن زمان وجود داشته، درک کند.
بخندید فرزانه از گفتِ شاه
بدو گفت کای شاه با فرّ و جاه
هوش مصنوعی: فرزانه از سخنان شاه لبخند زد و به او گفت: ای پادشاه با قدرت و عظمت.
تو اندر جهان زین سخن برتری
کز این سان کنی با رهی داوری
هوش مصنوعی: تو در این دنیا برتری، زیرا که با این روش به راهی می‌نگری و قضاوت می‌کنی.
جهان را اگر آب بگرفت نیز
نه آن بود کز بُن نماند ایچ چیز
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان را آب بگیرد، باز هم چیزی از ریشه و اصل خود بر جای نخواهد ماند.
نبشته گر اخنوخ زی او رسید
نگه کرد و گویی که شد ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی اخنوخ به او رسید، نگاهی به او انداخت و ناگهان مانند این بود که ناپدید شده است.
ز نادان شگفت آیدم این سخن
نه از شاه گیتی سرِ انجمن
هوش مصنوعی: از نادانی تعجب می‌کنم که این صحبت‌ها از مقام و جایگاه بلند دنیا نیست.
جهان را اگر آب بگرفت بند
به یزدان پرستان نیامد گزند
هوش مصنوعی: اگر جهان به زیر آب برود و مشکلاتی پیش آید، به پیروان خدا آسیبی نخواهد رسید.
چنین آفرینش بدان کس نمود
که از آفریننده آگه نبود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که این جهان را خلق کرده، خالق را نمی‌شناخته است؛ به عبارتی دیگر، آفرینش به گونه‌ای انجام شده است که خالق در آن ناشناخته باقی مانده است.
کسانی که بر کوه راهون بُدند
اگرچه فزون گویم افزون بُدند
هوش مصنوعی: افرادی که بر روی کوه‌ها راه رفته‌اند، اگرچه می‌گویم که زیاد بودند، واقعاً زیاد بودند.
شنیدم که بودند پنجه هزار
ز یزدان پرستان بدان روزگار
هوش مصنوعی: شنیدم که در آن زمان، تعداد زیادی از پرستندگان خدا وجود داشتند.
سراسر ز یزدان سخن راندند
همی صحف آدم فرو خواندند
هوش مصنوعی: همه از خدا صحبت کردند و کتاب آدم را بازخواندند.
به راهون فرود آمده ست این زمان
که آدم فرود آمد از آسمان
هوش مصنوعی: در حال حاضر در این دنیا، موجودی به نام انسان پدیدار شده است، همانطور که انسان نخستین از آسمان به زمین آمد.
نشان دو پای گرامی پدر
پدید است روشن بدان کوه بر
هوش مصنوعی: رد پای پدر بزرگوار به وضوح بر آن کوه مشخص است.
به شهر سر ندیب، وز هندوان
همه ساله مردم بدان کُه دوان
هوش مصنوعی: در شهر سرندیپ، هر سال مردم از میان هندوها به سوی آن کوه می‌روند.
چو کشتی سوی کوه راهون رسید
پیامبر مرآن مردمان را بدید
هوش مصنوعی: هنگامی که کشتی به سوی کوه راهون رسید، پیامبر آن مردمان را مشاهده کرد.
به دیدار ایشان شد او شادمان
چنین گفت کای نیکدل مردمان
هوش مصنوعی: او به دیدار آن‌ها رفت و با شادی گفت: ای انسان‌های نیکوکار!
بترسیدم ارباب پروردگار
که یکسر برآرد ز مردم دمار
هوش مصنوعی: بترسیدم از خدای بزرگ که همه انسان‌ها را به یکباره نابود کند.
کنون چون شما را بدیدم بجای
همی داشت باید سپاس از خدای
هوش مصنوعی: حالا که شما را دیدم، به جای خودتان باید از خداوند سپاسگزاری کنم.
پس آن استخوانهای آدم که بود
بدیشان سپرد و بدیشان نمود
هوش مصنوعی: پس آن استخوان‌های انسان که به آنها سپرده شده و به آنها نشان داده شده است.
که هست این به نزد شما زینهار
بپرسد شما را از این کردگار
هوش مصنوعی: این شخص از شما خواهش می‌کند که در مورد این موضوع از خداوند بپرسید.
بدارید در زیر خشکی از آب
نمان تا بتابد بر او آفتاب
هوش مصنوعی: آب را از زیر زمین خارج کنید تا آفتاب بر آن بتابد و خشک شود.
وز آن جایگه باز کشتی براند
به جودی رسید و همان جا بماند
هوش مصنوعی: کشتی از آن مکان حرکت کرد و به کوه جودی رسید و در همان جا توقف کرد.
یکی کوه کوچک به ما فارقین
دراز است گفتار مردم در این
هوش مصنوعی: یک کوه کوچک به ما خالی از استراحت است و مردم در مورد این موضوع صحبت می‌کنند.
اگر شاه خواهد بگویم به شاه
هر آنچ از خرد نزد او هست راه
هوش مصنوعی: اگر پادشاه بخواهد، من هر آنچه را که از دانایی و خرد در نزد او وجود دارد، برایش بیان می‌کنم.
پس آن گه مهانش بدو باز گفت
سخنها کجا با خرد بود جفت
هوش مصنوعی: پس آن زمان مهمانش به او دوباره گفت که کجا می‌توان با خرد و اندیشه، سخن‌ها را جفت و جور کرد.
بر او آفرین خواند شاه زمین
همی گفت نشنیدم از کس چنین
هوش مصنوعی: شاه زمین بر او درود می‌فرستد و می‌گوید که از هیچ‌کس چنین سخنی نشنیده‌ام.
وز آن پس بدو گفت کای نیکمرد
تو را رهنمونی به ایدر که کرد
هوش مصنوعی: سپس او به آن مرد نیکو گفت: "به تو راهنمایی می‌کنم که چه کاری باید انجام دهی."
بدین کوه چون آمدی بی سپاه
که بر تو گزندی نیامد ز راه
هوش مصنوعی: وقتی به این کوه رسیدی بدون اینکه سپاهی همراهت باشد، خطر و آسیبی از طرف کسی به تو نخواهد رسید.
تو با این چنین مردم غمگسار
چگونه گذاری همی روزگار
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی در کنار این مردم غمگین و ناراحت، روزهای خود را سپری کنی؟
سه ماه است تا من به راه اندرم
چه بد دید از این راهِ بد لشکرم!
هوش مصنوعی: سه ماه است که من به این مسیر حرکت کرده‌ام و متوجه شدم که از این راه نادرست چه آسیب‌هایی به من و همراهانم رسیده است.
ندیدیم یزدان پرست ایچ کس
بدین کُه تو را دیدم امروز و بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را مانند تو که به یزدان (خدا) عشق ورزد، ندیدم؛ فقط امروز تو را دیدم و همین برایم کافی است.
بدو گفت شاها تو پاسخ نیوش
بده داد و از راستی بر مجوش
هوش مصنوعی: به او گفت شاه که پاسخ دقت کن و از حقیقت منحرف نشو.
تو را آز و افزونی ایدر کشید
ره آز بی رنج نتوان برید
هوش مصنوعی: تو برای کسب آز و افزونگی، به سوی این راه کشیده شده‌ای، زیرا بدون درد و رنج، نمی‌توان از این مسیر گذشت.
تو اندر جهان نام جویی و کام
گریزان من از هر دو، از کام و نام
هوش مصنوعی: در این دنیا به دنبال نام و محبوبیت هستی، اما من از هر دو، هم از لذت و هم از شهرت، دوری می‌کنم.
من ایزدپرستم، تو گیتی پرست
نگه کن کنون تا که برده ست دست
هوش مصنوعی: من به خدا ایمان دارم، در حالی که تو به دنیای مادی وابسته‌ای. اکنون بنگر که چه بر سر ما آمده است.
بدان دور گشتم من از هر گروه
گزیدم ز گیتی یکی تیغ کوه
هوش مصنوعی: من از هر جمعیتی دور شدم و از میان دنیا تنها یک تیغ از کوه را انتخاب کردم.
وز این کوه کن پرسش و پرورش
پسندیده این پوشش و این خورش
هوش مصنوعی: از این کوه بپرس که فراخی و سیرت خوب چه معنایی دارد، و اینکه این پوشش و این نور هم چه ویژگی‌هایی دارند.
که روزی بباید شدن زین سپنج
نخواهم که باشد روانم به رنج
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که از این زندگی پر از سختی و درد خلاص شوم و نمی‌خواهم که روح من همچنان در این رنج بماند.
به ره گر بیالاید اندام من
بدان سر بماند ز من کام من
هوش مصنوعی: اگر هنگام راه رفتن، اندام من در معرض دید دیگران قرار گیرد، سر من این را خواهد دانست و از این کار من لذت خواهد برد.
گر اندامها باز پرسند راز
دراز است کار، ای شه سرفراز
هوش مصنوعی: اگر از اندام‌ها بپرسی، راز و حکایتی طولانی در کار است، ای پادشاه بزرگوار.
بدو گفت یزدان تو را ره نمود
به دین و به دانش چنان بر فزود
هوش مصنوعی: خداوند به تو راه نشان داد و به واسطه دین و دانش، تو را بسیار ترقی داد.
بدان تا بیاموزد از تو کسی
به دین اندر آری تو بیدین بسی
هوش مصنوعی: بدان که اگر تو به دین و ایمان دیگران آموزش بدهی، ممکن است افرادی که از درون زندگی بی‌دینی دارند، از تو یاد بگیرند و به دین بیایند.
چو بی بر بود دانش تو چنین
چو گنجی بود مانده زیر زمین
هوش مصنوعی: وقتی که دانش تو بدون عمل و تجربه باشد، مانند گنجی است که زیر زمین پنهان مانده و از آن استفاده‌ای نمی‌شود.
چنین داد پاسخ بدو مرد داد
که ما چون دهیم آن که یزدان نداد
هوش مصنوعی: مرد به او پاسخ داد که ما چگونه می‌توانیم چیزی بدهیم که خداوند آن را نداده است.
به دانش کرا برگزیده ست و دین
فزون از من است، ای شه بافرین
هوش مصنوعی: هر کسی که دانش و علم را برگزیده و دینش از من بیشتر است، ای پادشاه بزرگوار.
گر او را نداده ست از این هر دو چیز
چگونه توانیم دادنش نیز
هوش مصنوعی: اگر او خودش از این دو چیز (محبت یا توجه) چیزی نداده است، پس چگونه می‌توانیم چیزی به او بدهیم؟
سکندر بدو گفت کای نیکخوی
ز تخم و نژادت مرا بازگوی
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: ای نیکوخصال، از نژاد و ریشه‌ات برای من بگو.
بگو تا بدین کوه چون آمدی
چو از زاد بومت برون آمدی
هوش مصنوعی: بگو چطور به این کوه رسیدی وقتی که از زادگاهت خارج شدی؟