بخش ۲۴۷ - پیشنهاد پنهانی تسلیم شهر، و تصرف آن به دست ایرانیان
نهانی فرستاده ای تاختند
ز هرگونه گفتارها ساختند
که گر پهلوان کینه ماند بجای
به سوگند پیمان کند با خدای
که ما را نیازارد از هیچ روی
نه یاد آورد جنگ و نه گفت و گوی
شب تیره او را سپاریم شهر
که بر ما زمانه پراگند بهر
همانگاه قارن بدو داد دست
به سوگند، شمشیر و لشکر ببست
که کس را نیارد زمانی به روی
جز آن را که گردد سرش جنگجوی
فرستاده گفت ای جهان پهلوان
کنون رازها را گشادن توان
مر این شهر ما را فراوان دَرَست
برآن هر دری بر یکی مهتر است
مر او را سپاه است پنجه هزار
دلیران چین و سُواران ار
نهانی به بالا دری دیگر است
که از ماست آن کاو بدان در سر است
شب تیره با لشکری رزمساز
بیا تا گشاییم دروازه باز
به خانه درآیید بی داوری
تو دانی همی کوش با لشکری
دل پهلوان گشت از آن مرد شاد
نهانی ورا جامه و زر بداد
بدو گفت چون اندر آیم به شهر
ببخشمت یک مرده از گنج بهر
فرستاد با او یکی نامور
بدان تا نماید به دروازه در
شب آمد برافگند برگستوان
کمر بست با صد هزاران گوان
بیامد بدان در که چینی نمود
در شهر بگشاد چینی چو دود
سپاه اندر آورد و آوای نای
چنان شد که کیوان یله کرد جای
تبیره زنان زخم برداشتند
خروشیدن از ابر بگذاشتند
شب تیره و نیزه و تیغ و گبر
خروش دلیران رسیده به ابر
سپاهی چو بشنید از آن سان خروش
رمید از تنش توش، وز مغز هوش
سراسیمه از جای بر جَست مرد
بدانست کایدر زمانه چه کرد
گروهی نهان شد به خانه درون
گروهی همی تاخت تا پیش خون
چو خورشید بر خاک زد رنگ خویش
نمود او به چرخ روان سنگ خویش
سپه دیده بگشاد و لشکر بدید
چو از باد لاله فرو پژمرید
همه تیغ و جوشن فرو ریختند
زبانها به لابه برانگیختند
سپهدار قارن ببخشودشان
از این بیش کُشتن نفرمودشان
بخش ۲۴۶ - خوار کردن فرستاده ی قارن توسط سپاهیان چینی: چو گفتار آن مرد شیرین سخُنبخش ۲۴۸ - فرستادن کوش و گنجهای او بنزد فریدون: وز آن جا بشد تا به ایوان کوش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نهانی فرستاده ای تاختند
ز هرگونه گفتارها ساختند
هوش مصنوعی: کسی را به طور مخفیانه فرستادی که با سرعت به هر نوع سخن و گفتگویی پرداخته و آنها را شکل داده است.
که گر پهلوان کینه ماند بجای
به سوگند پیمان کند با خدای
هوش مصنوعی: اگر دلیران کینه را در دل نگهدارند، به ناچار میتوانند با خداوند عهد و پیمان ببندند.
که ما را نیازارد از هیچ روی
نه یاد آورد جنگ و نه گفت و گوی
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نباید ما را آزار دهد، نه یادآوری جنگ و نه صحبت در مورد آن.
شب تیره او را سپاریم شهر
که بر ما زمانه پراگند بهر
هوش مصنوعی: شب سیاه را به او بسپاریم، شهری که روزگار به ما بیرحمی کرده و کاملاً در هم ریخته است.
همانگاه قارن بدو داد دست
به سوگند، شمشیر و لشکر ببست
هوش مصنوعی: در آن لحظه قارن دستش را به او داد و با پیمان و عهد، شمشیر و سپاه را آماده کرد.
که کس را نیارد زمانی به روی
جز آن را که گردد سرش جنگجوی
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند در زمانی به گونهای رفتار کند که به جز آنچه در وجودش هست، به نمایش بگذارد، مگر اینکه در درونش جنگجویی بیدار شود.
فرستاده گفت ای جهان پهلوان
کنون رازها را گشادن توان
هوش مصنوعی: فرستاده گفت ای قهرمان بزرگ، اکنون میتوانی رازها را فاش کنی.
مر این شهر ما را فراوان دَرَست
برآن هر دری بر یکی مهتر است
هوش مصنوعی: این شهر ما آنقدر بزرگ و پر جمعیت است که هر در ورودی به یک مقام و مسئولیت وابسته است.
مر او را سپاه است پنجه هزار
دلیران چین و سُواران ار
هوش مصنوعی: او دارای ارتشی بزرگ و بیهمتا از هزار دلیر شجاع و سوارکاران برجسته است.
نهانی به بالا دری دیگر است
که از ماست آن کاو بدان در سر است
هوش مصنوعی: در بالای ما دروازهای پنهان وجود دارد که ما از آن بیخبریم و کسی که به آن دروازه راه پیدا کند، حقیقت را در مییابد.
شب تیره با لشکری رزمساز
بیا تا گشاییم دروازه باز
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، با نیرویی جنگجو و آماده برای نبرد، بیایید تا درهای را به روی ما بگشاییم.
به خانه درآیید بی داوری
تو دانی همی کوش با لشکری
هوش مصنوعی: به خانه بیایید و داوری نکنید، خودتان میدانید که باید با تلاش و کوشش کنید.
دل پهلوان گشت از آن مرد شاد
نهانی ورا جامه و زر بداد
هوش مصنوعی: دل پهلوان به خاطر آن مرد خوشحال شد و به او پنهانی لباس و زر داد.
بدو گفت چون اندر آیم به شهر
ببخشمت یک مرده از گنج بهر
هوش مصنوعی: او به او گفت: وقتی به شهر وارد شوم، یک مرده را از گنج به تو خواهم داد.
فرستاد با او یکی نامور
بدان تا نماید به دروازه در
هوش مصنوعی: یکی از افراد مشهور را با او فرستاد تا در ورودی نشان دهد.
شب آمد برافگند برگستوان
کمر بست با صد هزاران گوان
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و مانند پردهای تیره بر آسمان کشیده شد، گویی که کره زمین را در آغوش گرفته و با هزاران ستاره زینت بخشیده است.
بیامد بدان در که چینی نمود
در شهر بگشاد چینی چو دود
هوش مصنوعی: او به درِ جایی آمد که در آن، چینی را نشان میداد و در شهر را گشود. چینیها مانند دود در اینجا حاضر شدند.
سپاه اندر آورد و آوای نای
چنان شد که کیوان یله کرد جای
هوش مصنوعی: سپاه آماده شد و صدای نای به گونهای شد که کیوان (سیاره زحل) تحرک پیدا کرد و جای خود را ترک کرد.
تبیره زنان زخم برداشتند
خروشیدن از ابر بگذاشتند
هوش مصنوعی: زنان با تب و بیماری زخمهای زیادی برداشتند و از شدت درد و رنج، با صدای بلند ناله کردند.
شب تیره و نیزه و تیغ و گبر
خروش دلیران رسیده به ابر
هوش مصنوعی: شب تاریک و سلاحها در دست دلیران، صدای شجاعان به آسمان بلند شده است.
سپاهی چو بشنید از آن سان خروش
رمید از تنش توش، وز مغز هوش
هوش مصنوعی: وقتی سرباز آن صدا را شنید، از شدت ترس قدرت و هوش خود را از دست داد و به شدت وحشتزده شد.
سراسیمه از جای بر جَست مرد
بدانست کایدر زمانه چه کرد
هوش مصنوعی: مرد به طور ناگهانی از جای خود بلند شد و فهمید که در این دوران چه اتفاقاتی افتاده است.
گروهی نهان شد به خانه درون
گروهی همی تاخت تا پیش خون
هوش مصنوعی: گروهی درون خانه پنهان شدند و گروهی دیگر به سمت جلو حرکت کردند و به خون تاختند.
چو خورشید بر خاک زد رنگ خویش
نمود او به چرخ روان سنگ خویش
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر زمین تابید، رنگ خود را بر آن افشاند و او (زمین) هم با حرکت خود، سنگهایش را به آسمان نشان داد.
سپه دیده بگشاد و لشکر بدید
چو از باد لاله فرو پژمرید
هوش مصنوعی: سپهسالار چشمش را باز کرد و لشکر را دید، مانند لالهای که از باد پژمرده شده باشد.
همه تیغ و جوشن فرو ریختند
زبانها به لابه برانگیختند
هوش مصنوعی: همه سلاحها و زرهها به زمین افتادند و زبانها به شکایت و ناله درآمدند.
سپهدار قارن ببخشودشان
از این بیش کُشتن نفرمودشان
هوش مصنوعی: سردار قارن به آنها اجازه داد که تحت هیچ شرایطی بیشتر از این کشته نشوند.