بخش ۲۴۳ - جنگ تن به تن قارن و کوش و گرفتار شدن کوش
سپیده چو بر چرخ پرواز کرد
درِ روشنی بر جهان باز کرد
بیاورد گنجور ساز نبرد
برِ کوش بنهاد و برگشت مرد
همان گه بپوشید دارای چین
سلیحی سگالیده از بهر کین
ز تبّت یکی آبداده زره
بپوشید و برزد به بندش گره
که بر وی نکردی سلیح ایچ کار
نه شمشیر و نه تیر جوشن گذار
یکی خود چینی به سر برنهاد
کمر بر میان بست و دل برگشاد
برافگند بر بور برگستوان
برون رفت با لشکری از گوان
سواری هزار از پسِ پشت او
یکی هندوی تیغ در مشت او
ز کنده گذر کرد و آمد به دشت
به ناورد روی زمین برنوشت
به قارن فرستاد پیغام زود
که خورشید بر چرخ بالا نمود
زمانی ست تا من به ناوردگاه
همی چشم دارم که آیی به راه
بخندید قارن ز پیغام او
تو گفتی همی دید فرجام او
همی گفت گیتی سرآید همی
که کوش این دلیری نماید همی
بدین پیشدستی بترساندم
کز این سان به ناوردگه خواندم
کمر خواست و ساز یلی پهوان
برافگند بر خنگ برگستوان
سواری هزار از میان سپاه
گزین کرد و آمد به آوردگاه
قباد سپهدار و نستوه پشت
یکی نیزه چون مارپیچان به مُشت
قباد دلاور همی لابه کرد
که بگذار تا من شوم همنبرد
مگر زو بخواهم همی کین خویش
رسانم به کام این جهان بین خویش
بدو گفت قارن که این خود مگوی
که کمتر کنی نزد ما آبروی
یکی آن که با او نداری تو پای
چو با گرز و کین اندر آید ز جای
و دیگر که ما خواستیم این نبرد
تو گرد در بیوفایی مگرد
نه با تو نبرد آزماید یکی
بدین دشت گیرد درنگ اندکی
بهانه کند بازگردد به شهر
نماند به ما جز غم و رنج بهر
بگفت این و پس جنگ را زان نمود
سوی لشکر چینیان شد چو دود
برون رفت کوش از میان سپاه
بیامد بر قارن رزمخواه
ببستند پیمان که از لشکری
نیاید کسی پیش این داوری
وزآن پس به شمشیر بردند دست
دو شیر شکاری، دو پیلان مست
همی حمله کردند چون باد و گرد
بنالید از ایشان زمین نبرد
ز بانگ دلیران و از زخم تیغ
ز سینه همی جست راه گریغ
چو شد تیغ رخنه، بینداختند
به نیزه نبردی دگر ساختند
سنانها شکستند بر یکدگر
نیامد همی زخمشان کارگر
به هر بند و چاره پسودند دست
سنان یکی دیگری را نخست
چنان خسته گشتند یکبارگی
که بیهوش گشتند بر بارگی
زمانی ز هم بازگشتند و چشم
کشیدند بر یکدیگر بر ز خشم
چو آسوده گشتند، جوشان شدند
چو شیران جنگی خروشان شدند
دگر باره بر هم گشادند دست
سر از زخم گرز گران کرده مست
چنان شد که بگسست خونشان ز رگ
نه در مرد زور و نه در باره تگ
بدان سستی آویخته شاه چین
چو باد اندر آمد سری پر ز کین
بزد گرز و قارن سپر پیش داشت
که زور از هماورد خود بیش داشت
چو دارای چین از وی اندر گذشت
خروشید قارن برآن پهن دشت
برآورد گرز و برافراخت یال
هماورد او سر بدزدید و یال
بزد بر سر اسب گرز گران
بیفتاد و در زیر او ماند ران
سپهبد هم از باد گرزی دگر
بزد بر سر کوش پرخاشخر
سراسیمه شد، هوش از او دور گشت
ز زخم گران شاه رنجور گشت
سپهبد به اسب اندر آمد چو باد
بینداخت گرز و بدو بر فتاد
چو دیدند از آن سان سواران چین
یکی حمله کردند با درد و کین
وز این روی نستوه و فرّخ قباد
برانگیختند اسب مانند باد
بدان چینیان خویشتن بر زدند
همه زخم بر سینه و سر زدند
چنین تا لب کنده هفتاد مرد
بکشتند و برخاست گرد نبرد
قباد آمد و هر دو دستش ببست
بر اسبش فگندند مانند مست
مبادا که شاه آزماید نبرد
مگر بخت گویدش کو راه برد
چو پیروز برگشت سالار گو
از ایران سپه پاک برخاست غو
که پیروز بادا فریدون به جنگ
تن دشمنانش ز خون لاله رنگ
هم اندر زمان کوش را بند کرد
زمانه دل خویش را پند کرد
به بندی ببستش که یک پاره بود
نه هرگز گشادنش را چاره بود
نگهبان او کرد مردی هزار
ز لشکر گزیده دلیران کار
چنین است فرجام کار جهان
چو نوش آشکارا، شرنگ از نهان
یکی را برآرد به چرخ از مغاک
همو بازگرداندش زیر خاک
از او گرچه برداشتی بهر خویش
به تو بر گمارد همان زهر خویش
اگر دل به کامت بیاراید اوی
چنان دان که رویت بگزاید اوی
تو گر هوشیاری در او دل مبند
که راهش تباه است و کارش گزند
جهان پهلوان قارن شاه گیر
بیامد بجای نیایش چو تیر
همی گفت کای برتر از برتران
به فرمان تو باد و کوه گران
تو دادی مرا زور و این دسترس
تو پیروز کردی، ننازم به کس
چو برگشت از جایگاه نماز
ز لشکر دلیران گردنفراز
بیاورد و رامشگران را بنیز
بخواند و بخورد و ببخشید چیز
بدان شادمانی شبش روز کرد
که یزدانش از بخت پیروز کرد
بخش ۲۴۲ - پیشنهاد قارن به کوش برای جنگ تن به تن: یکی روز قارن دژمناک بودبخش ۲۴۴ - آمادگی چینیان برای ادامه ی جنگ: چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپیده چو بر چرخ پرواز کرد
درِ روشنی بر جهان باز کرد
هوش مصنوعی: هنگامی که سپیده دم به آسمان پرواز میکند، دروازهای از روشنی به روی جهان گشوده میشود.
بیاورد گنجور ساز نبرد
برِ کوش بنهاد و برگشت مرد
هوش مصنوعی: کسی که گنج و ثروت را به دوش میآورد، در میدان نبرد حاضر میشود، اما پس از پیروزی، آنجا را ترک میکند.
همان گه بپوشید دارای چین
سلیحی سگالیده از بهر کین
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او به زودی کمر به زین سوار خواهد کرد و آماده نبردی میشود که به خاطر کینه و دشمنی است.
ز تبّت یکی آبداده زره
بپوشید و برزد به بندش گره
هوش مصنوعی: از تبت، یکی زرهای با آبدار پوشید و بر زنجیرش گرهای زد.
که بر وی نکردی سلیح ایچ کار
نه شمشیر و نه تیر جوشن گذار
هوش مصنوعی: به هیچوجه بر او سلاحی نیفکن، نه شمشیر و نه تیر، زرهی بر او بپوشان.
یکی خود چینی به سر برنهاد
کمر بر میان بست و دل برگشاد
هوش مصنوعی: یک نفر کمرش را محکم کرده و دلشاد و خوشحال با اعتماد به نفس ایستاده است.
برافگند بر بور برگستوان
برون رفت با لشکری از گوان
هوش مصنوعی: در این شعر، شخصی به همراه گروهی از جنگجویان به یاری و حمایت از دیگری میشتابد. او پرچم خود را به اهتزاز درآورده و با قدرت و اراده، از سرزمین خود خارج میشود تا به میدان نبرد برود.
سواری هزار از پسِ پشت او
یکی هندوی تیغ در مشت او
هوش مصنوعی: هزاران سوار از پشت او عبور میکنند، ولی او تنها یک هندو را میبیند که شمشیری در دست دارد.
ز کنده گذر کرد و آمد به دشت
به ناورد روی زمین برنوشت
هوش مصنوعی: از درختان عبور کرد و وارد دشت شد و بر روی زمین ردپایش را به جا گذاشت.
به قارن فرستاد پیغام زود
که خورشید بر چرخ بالا نمود
هوش مصنوعی: پیام را به قارن فرستادند تا سریعاً خبر دهد که خورشید در آسمان بالا آمده است.
زمانی ست تا من به ناوردگاه
همی چشم دارم که آیی به راه
هوش مصنوعی: مدت زمانی باقی مانده تا زمانی که من به میدان نبرد نگاه میکنم و منتظر میمانم که تو به سمت من بیایی.
بخندید قارن ز پیغام او
تو گفتی همی دید فرجام او
هوش مصنوعی: قارن از پیام او خندید و تو گفتی که پایان کار او را در حال دیدن بود.
همی گفت گیتی سرآید همی
که کوش این دلیری نماید همی
هوش مصنوعی: گیتی (دنیا) میگوید که روزی به پایان خواهد رسید، پس، کوشش کن و شجاعت خود را نشان بده.
بدین پیشدستی بترساندم
کز این سان به ناوردگه خواندم
هوش مصنوعی: با این پیش دستی، من او را ترساندم که از این روش به میدان نبرد خواندم.
کمر خواست و ساز یلی پهوان
برافگند بر خنگ برگستوان
هوش مصنوعی: کمر به خود گرفت و ساز یلی بزرگ را بر دوش نهاد و به میدان جنگ رفت.
سواری هزار از میان سپاه
گزین کرد و آمد به آوردگاه
هوش مصنوعی: سوارکار هزار نفر از میان سپاه انتخاب کرد و به میدان نبرد آمد.
قباد سپهدار و نستوه پشت
یکی نیزه چون مارپیچان به مُشت
هوش مصنوعی: قباد، فرماندهای نیرومند و استوار است که به مانند یک نیزه که به شکل مارپیچ میشود، در مقابل دشمنان ایستادگی میکند.
قباد دلاور همی لابه کرد
که بگذار تا من شوم همنبرد
هوش مصنوعی: قباد دلاور طلب کمک میکند و میگوید بگذارید تا من هم در این نبرد شرکت کنم.
مگر زو بخواهم همی کین خویش
رسانم به کام این جهان بین خویش
هوش مصنوعی: آیا من از او نمیخواهم که در این دنیا، به خواستههای خود برسم و خویشتن را به کمال برسانم؟
بدو گفت قارن که این خود مگوی
که کمتر کنی نزد ما آبروی
هوش مصنوعی: قارن به او گفت که در مورد این موضوع صحبت نکن، چون این کار باعث میشود که اعتبار تو در میان ما کمتر شود.
یکی آن که با او نداری تو پای
چو با گرز و کین اندر آید ز جای
هوش مصنوعی: یکی هست که تو هیچ دوستی با او نداری و در مقایسه، مثل این است که وقتی کسی به میدان جنگ میآید، با خشم و غضب به میدان میرود.
و دیگر که ما خواستیم این نبرد
تو گرد در بیوفایی مگرد
هوش مصنوعی: ما دیگر تصمیم گرفتهایم در این نبرد به دور از بیفایدهگیها باشیم و به این مساله اهمیت ندهیم.
نه با تو نبرد آزماید یکی
بدین دشت گیرد درنگ اندکی
هوش مصنوعی: هیچکس در این دشت با تو درگیر نمیشود و تنها لحظهای استراحت میگیرد.
بهانه کند بازگردد به شهر
نماند به ما جز غم و رنج بهر
هوش مصنوعی: او بهانهای میآورد تا دوباره به شهر برگردد و در نتیجه جز غم و رنج برای ما چیزی نخواهد ماند.
بگفت این و پس جنگ را زان نمود
سوی لشکر چینیان شد چو دود
هوش مصنوعی: آن شخص این جمله را گفت و پس از آن، به سوی لشکر چینیان رفت، مانند دودی که بلند میشود.
برون رفت کوش از میان سپاه
بیامد بر قارن رزمخواه
هوش مصنوعی: کوش به سوی میدان نبرد بیرون آمد و به نزد قارن، قهرمان جنگی رفت.
ببستند پیمان که از لشکری
نیاید کسی پیش این داوری
هوش مصنوعی: پیمان بستند که هیچکس از لشکر به این قضاوت نزدیک نشود.
وزآن پس به شمشیر بردند دست
دو شیر شکاری، دو پیلان مست
هوش مصنوعی: پس از آن، دو شیر شکاری شمشیر به دست گرفتند و دو فیل مست را به سوی خود کشاندند.
همی حمله کردند چون باد و گرد
بنالید از ایشان زمین نبرد
هوش مصنوعی: آنها مانند باد و طوفان به حمله پرداختند و زمین از صدای نالهشان به تپش افتاد.
ز بانگ دلیران و از زخم تیغ
ز سینه همی جست راه گریغ
هوش مصنوعی: صدای شجاعان و زخمهایی که از شمشیرها بر دل نشسته، به شدت باعث میشود که انسان بهدنبال راه فراری بگردد.
چو شد تیغ رخنه، بینداختند
به نیزه نبردی دگر ساختند
هوش مصنوعی: زمانی که چهره جنگ به تیری شکافته شد، راه دیگری برای نبرد برپا کردند.
سنانها شکستند بر یکدگر
نیامد همی زخمشان کارگر
هوش مصنوعی: نیزهها بر یکدیگر شکستند و با اینکه زخمهایی بر هم زدند، تأثیری نداشت و از کار نیفتادند.
به هر بند و چاره پسودند دست
سنان یکی دیگری را نخست
هوش مصنوعی: در هر وضعیت و مشکل، سنان دستش را به سمت دیگری دراز کرد تا او را نجات دهد.
چنان خسته گشتند یکبارگی
که بیهوش گشتند بر بارگی
هوش مصنوعی: آنها به قدری خسته شدند که ناگهان از حال رفتند و بر روی زمین افتادند.
زمانی ز هم بازگشتند و چشم
کشیدند بر یکدیگر بر ز خشم
هوش مصنوعی: روزی آنها از هم جدا شدند و با نگاه پر از خشم به یکدیگر خیره شدند.
چو آسوده گشتند، جوشان شدند
چو شیران جنگی خروشان شدند
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش یافتند، مانند شیران جنگجو پرخروش و پرهیجان شدند.
دگر باره بر هم گشادند دست
سر از زخم گرز گران کرده مست
هوش مصنوعی: دوباره دست به کار شدند و از زخمهای سخت و عمیق ناشی از ضربات سنگین، به وجد آمدند.
چنان شد که بگسست خونشان ز رگ
نه در مرد زور و نه در باره تگ
هوش مصنوعی: خونشان به قدری ریخته شد که دیگر نه مردان زورمندی در میدان بودند و نه کسی در حال جنگیدن بود.
بدان سستی آویخته شاه چین
چو باد اندر آمد سری پر ز کین
هوش مصنوعی: بدان که اگر شاه چین بیبرنامه و بیاحتیاط عمل کند، همچون بادی که ناگهان وزیدن میگیرد، باعث بروز مشکلات و دشمنیها خواهد شد.
بزد گرز و قارن سپر پیش داشت
که زور از هماورد خود بیش داشت
هوش مصنوعی: او گرزی بلند و سپری محکم در دست داشت، زیرا نیروی او از رقیبش بیشتر بود.
چو دارای چین از وی اندر گذشت
خروشید قارن برآن پهن دشت
هوش مصنوعی: زمانی که دارایی چین (امپراتوری چین) از آنجا عبور کرد، قارن در آن دشت وسیع فریاد زد.
برآورد گرز و برافراخت یال
هماورد او سر بدزدید و یال
هوش مصنوعی: او گرزی را بالا برد و یال اسبش را به اهتزاز درآورد. حریف او سرش را از ترس پنهان کرد و یال را فرار کرد.
بزد بر سر اسب گرز گران
بیفتاد و در زیر او ماند ران
هوش مصنوعی: بر سر اسب ضربهای شدید به زمین خورد و پای او زیر بدن اسب گیر کرد.
سپهبد هم از باد گرزی دگر
بزد بر سر کوش پرخاشخر
هوش مصنوعی: سپهبد به واسطهی باد، ضربهای دیگر بر سر کسی که جستوخیز و فریاد میزند فرود آورد.
سراسیمه شد، هوش از او دور گشت
ز زخم گران شاه رنجور گشت
هوش مصنوعی: او به شدت وحشتزده شد و از درد شدید زخم، حواسش را از دست داد و به حالت نگران و رنجور درآمد.
سپهبد به اسب اندر آمد چو باد
بینداخت گرز و بدو بر فتاد
هوش مصنوعی: سردار سوار بر اسب شد و همچون باد به جلو رفت و گرزی را به سمت او پرتاب کرد و بر او افتاد.
چو دیدند از آن سان سواران چین
یکی حمله کردند با درد و کین
هوش مصنوعی: وقتی سواران چین آن وضعیت را مشاهده کردند، یکی از آنان با کینه و شدت به حمله پرداخت.
وز این روی نستوه و فرّخ قباد
برانگیختند اسب مانند باد
هوش مصنوعی: از این چهرهی سرسخت و خوشبخت قباد، اسبی مانند باد به حرکت درآمد.
بدان چینیان خویشتن بر زدند
همه زخم بر سینه و سر زدند
هوش مصنوعی: چینیان به خودشان آسیب رساندند و همه زخمها را بر سینه و سرشان فرود آوردند.
چنین تا لب کنده هفتاد مرد
بکشتند و برخاست گرد نبرد
هوش مصنوعی: در این صحنه، جنگی رخ داده است که در آن هفتاد مرد به قتل رسیدهاند و گرد و غبار نبرد به هوا برخاسته است.
قباد آمد و هر دو دستش ببست
بر اسبش فگندند مانند مست
هوش مصنوعی: قباد وارد شد و هر دو دستش را بر روی اسبش گرفت و مانند شخصی مست به حرکت درآمد.
مبادا که شاه آزماید نبرد
مگر بخت گویدش کو راه برد
هوش مصنوعی: هرگز نباید شاه دست به امتحان جنگ بزند، مگر اینکه سرنوشت به او بگوید که راه پیروزی کجاست.
چو پیروز برگشت سالار گو
از ایران سپه پاک برخاست غو
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده پیروز و موفق به ایران بازگشت، سپاه پاک و منظم از او جدا شد و شور و شوقی برپا شد.
که پیروز بادا فریدون به جنگ
تن دشمنانش ز خون لاله رنگ
هوش مصنوعی: پیروزی فریدون در جنگ با دشمنانش باعث میشود که سرزمینش سرشار از خون لالهها گردد، که نمادی از فداکاری و جانفشانی است.
هم اندر زمان کوش را بند کرد
زمانه دل خویش را پند کرد
هوش مصنوعی: در این روزگار، سرنوشت او را در تنگنا قرار داد و زندگی به او درس عبرت داد.
به بندی ببستش که یک پاره بود
نه هرگز گشادنش را چاره بود
هوش مصنوعی: او را به بند کشیدند و این بند تنها یک تکه بود و هیچ راهی برای گشودن آن وجود نداشت.
نگهبان او کرد مردی هزار
ز لشکر گزیده دلیران کار
هوش مصنوعی: نگهبان او، مردی را از میان هزاران جنگجوی دلیر برگزید.
چنین است فرجام کار جهان
چو نوش آشکارا، شرنگ از نهان
هوش مصنوعی: نتیجهی کار دنیا مانند نوشیدنی خوشطعم و آشکار است، اما در زیر، تلخی و زهر نهفته است.
یکی را برآرد به چرخ از مغاک
همو بازگرداندش زیر خاک
هوش مصنوعی: یکی از دلایل موفقیت و رشد انسانها این است که ممکن است از قعر ناامیدی و سختیها به اوج موفقیت و سربلندی برسند، اما همانطور که ممکن است او به قهری و نگرانی دچار شود، این امکان هم وجود دارد که دوباره به ناخوشی و مشکلات بازگردد.
از او گرچه برداشتی بهر خویش
به تو بر گمارد همان زهر خویش
هوش مصنوعی: هرچند که از او چیزی به نفع خود گرفتی، اما در نهایت همان آزار و زهر او به تو خواهد رسید.
اگر دل به کامت بیاراید اوی
چنان دان که رویت بگزاید اوی
هوش مصنوعی: اگر دل شخصی به تو راضی شود، بدان که او به خاطر زیبایی تو از خود گذشته است.
تو گر هوشیاری در او دل مبند
که راهش تباه است و کارش گزند
هوش مصنوعی: اگر هوشیار هستی، دل به او نبند زیرا راهی که میرود بیراهه است و کارش به ضرر میانجامد.
جهان پهلوان قارن شاه گیر
بیامد بجای نیایش چو تیر
هوش مصنوعی: جهان به دلیری قارن، شاه قدرتمند، آماده است تا در جایگاه نیایش مانند تیری به سوی هدف برود.
همی گفت کای برتر از برتران
به فرمان تو باد و کوه گران
هوش مصنوعی: او میگفت: ای کسی که از همه بالاتر و برتر هستی، همه چیز به فرمان توست و حتی کوههای بزرگ نیز تحت سلطه تو قرار دارند.
تو دادی مرا زور و این دسترس
تو پیروز کردی، ننازم به کس
هوش مصنوعی: تو قدرتی به من عطا کردی و باعث شدی که بر هر مشکلی پیروز شوم، من به کسی وابسته نیستم.
چو برگشت از جایگاه نماز
ز لشکر دلیران گردنفراز
هوش مصنوعی: پس از بازگشت از مکان نماز، از صف دلیران با قامت افراشته ایستاد.
بیاورد و رامشگران را بنیز
بخواند و بخورد و ببخشید چیز
هوش مصنوعی: او میآورد و نوازندگان را به خود دعوت میکند، و به آنها میگوید تا بخوانند و بنوشند و چیزهایی را هم ببخشد.
بدان شادمانی شبش روز کرد
که یزدانش از بخت پیروز کرد
هوش مصنوعی: فردی که در شب خود به شادی میپردازد، روزی خوش و موفقیتهایی از سوی خداوند نصیبش میشود.