گنجور

بخش ۲۲۷ - پشیمانی کوش از کشتن نگارین

جهان را چو شعر سیه چاک شد
ز می مغز بی هوش و بی باک شد
دلش آرزوی نگارین گرفت
ستایش به چشم خمارین گرفت
فراوان بخواند و بجُستش بسی
نیارست گفتن مر او را کسی
سرانجام کز کارش آگاه شد
بپیچید و شادیش کوتاه شد
پشیمان شد و گریه آغاز کرد
درِ درد بر خویشتن باز کرد
سراسر مرا بود، گفت، این گناه
که گفتم ز ما آرزویی بخواه
کنون خواست، پادافره من کشید
ز خون چادر سرخ بر سر کشید
بیامدش نوشان بیدار بخت
که از خاک برخیز و بر شو به تخت
سرشت آمد اندر تو این بدخوی
همی کرد نتوان که یکسو شوی
نه دوری توان از نهاد و سرشت
نه زآن کایزدت داد بر سرنوشت
ز خوبان همی جُست پنهان نشان
ز شاه و دلیران و گردنکشان
فرستاد نزد همه سرکشان
به خان و به چین و به خاورستان
که خواهم همی از شما هر یکی
فرستید مهچهره دوشیزکی
ز هر مرز و بوم آنک بودند بزرگ
فرستاد دوشیزه هر سترگ
صد و بیست از آن ماهرویان گزین
رسیدند به درگاه دارای چین
بدید آن بتان را، نکردش پسند
به دیگر کسان دادشان هوشمند
مر او را بگفتند کای شهریار
یکی ماهروی است در قندهار
که از زلف او درع و جوشن کنند
به رخ تیره شب روز روشن کنند
به تخمه ز اهل کریمان نژاد
به خوبی تو گویی ز حوری بزاد
سراسر بگردند گرد جهان
نیابی به گیتی تو مانند آن
به بالا چو سرو و به دیدن سروش
خرامش چو طاووس و گفتار نوش
اگر شاه خواهد مرآن دخت را
نیابد جز او دیگری جفت را
فرستاد و آن ماهرخ را بخواست
بر خویش آورد و نیکو نشاخت
همی بستد و یک شب او را بدید
پسندش نیامد نه کس برگزید
نه جای نگارین گرفت هیچ کس
نه از سر برون آمد او را هوس
همی بود بی رنج و با ایمنی
روان پر ز اندیشه های منی
جز از شاه ایران ز کس باک نه
زمانه جز از نوش و تریاک نه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان را چو شعر سیه چاک شد
ز می مغز بی هوش و بی باک شد
هوش مصنوعی: وقتی دنیا مانند شعری تیره و پراکنده شد، انسان‌ها از مستی و ناآگاهی به حالتی بی‌ترس و بی‌ملاحظه افتادند.
دلش آرزوی نگارین گرفت
ستایش به چشم خمارین گرفت
هوش مصنوعی: دلش به یاد معشوقش شوق و آرزو پیدا کرد و زیبایی او را با چشمان خواب‌آلودش ستایش کرد.
فراوان بخواند و بجُستش بسی
نیارست گفتن مر او را کسی
هوش مصنوعی: او بسیار می‌خواند و تلاش می‌کرد، اما هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد چیزی به او بگوید.
سرانجام کز کارش آگاه شد
بپیچید و شادیش کوتاه شد
هوش مصنوعی: بالاخره از کار او باخبر شد و به همین خاطر، اوضاعش را تغییر داد و شادیش کم شد.
پشیمان شد و گریه آغاز کرد
درِ درد بر خویشتن باز کرد
هوش مصنوعی: او پشیمان شد و شروع به گریه کرد و در دل خود را به روی دردهایش گشود.
سراسر مرا بود، گفت، این گناه
که گفتم ز ما آرزویی بخواه
هوش مصنوعی: او گفت: تمام وجود مرا در بر گرفته است، حالا از ما بخواه که آرزویی داشته باشیم.
کنون خواست، پادافره من کشید
ز خون چادر سرخ بر سر کشید
هوش مصنوعی: اکنون او خواست انتقام مرا بگیرد و به همین خاطر چادری سرخ از خون من بر سر گذاشت.
بیامدش نوشان بیدار بخت
که از خاک برخیز و بر شو به تخت
هوش مصنوعی: او با حالتی سرزنده و خوشبخت به او گفت که از زمین بلند شو و بر تخت سلطنت بنشین.
سرشت آمد اندر تو این بدخوی
همی کرد نتوان که یکسو شوی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به ویژگی‌های ذاتی انسان دارد. به این معناست که طبیعت بدی‌ها و رفتارهای ناپسند در وجود تو نهفته است و نمی‌توانی به راحتی تغییر رویه دهی و به سوی خوبی بروی.
نه دوری توان از نهاد و سرشت
نه زآن کایزدت داد بر سرنوشت
هوش مصنوعی: نه می‌توانی از ذات خود دور شوی و نه اینکه به سرنوشتت که خداوند برایت مقدر کرده، اعتراض کنی.
ز خوبان همی جُست پنهان نشان
ز شاه و دلیران و گردنکشان
هوش مصنوعی: به دنبال نشانه‌ای از نیکان و دلیران و نیرومندان هستم که در خفا و پنهانی هستند.
فرستاد نزد همه سرکشان
به خان و به چین و به خاورستان
هوش مصنوعی: او به نزد تمام سرکش‌ها در خان، چین و خاورستان پیام فرستاد.
که خواهم همی از شما هر یکی
فرستید مهچهره دوشیزکی
هوش مصنوعی: من از شما می‌خواهم که هر کدام یک دوشیزه زیبا برای من بفرستید.
ز هر مرز و بوم آنک بودند بزرگ
فرستاد دوشیزه هر سترگ
هوش مصنوعی: از هر سرزمین و ناحیه، بزرگانی وجود دارند که دختران شایسته‌ای را برای خود برمی‌گزینند.
صد و بیست از آن ماهرویان گزین
رسیدند به درگاه دارای چین
هوش مصنوعی: یکصد و بیست دختر زیبا از سرزمین چین به دربار بزرگ و معتبر آمده‌اند.
بدید آن بتان را، نکردش پسند
به دیگر کسان دادشان هوشمند
هوش مصنوعی: آن بتان را دید و از آن‌ها خوشش نیامد، بنابراین هوش و درایتش را به دیگران سپرد.
مر او را بگفتند کای شهریار
یکی ماهروی است در قندهار
هوش مصنوعی: به او گفتند ای پادشاه، در قندهار دختری زیبا همانند ماه وجود دارد.
که از زلف او درع و جوشن کنند
به رخ تیره شب روز روشن کنند
هوش مصنوعی: از موی او زره و زینت می‌سازند و با زیبایی چهره‌اش، تاریکی شب را به روشنایی روز تبدیل می‌کنند.
به تخمه ز اهل کریمان نژاد
به خوبی تو گویی ز حوری بزاد
هوش مصنوعی: از نسل نیک‌سرشتان که اهل کرامت هستند، به‌خوبی می‌توان فهمید که تو چقدر شایسته و ارزشمند هستی، مانند کسی که از حوری زاده شده است.
سراسر بگردند گرد جهان
نیابی به گیتی تو مانند آن
هوش مصنوعی: هر جا که بروی و در تمام دنیا بگردی، کسی را مانند تو در این جهان نخواهی یافت.
به بالا چو سرو و به دیدن سروش
خرامش چو طاووس و گفتار نوش
هوش مصنوعی: مانند سرو بلند و راست ایستاده‌ای و در دیدار پیام‌آور الهی، با زیبایی و ناز از خود جلوه می‌کنی، همانند طاووس و سخنانت شیرین و دل‌نواز است.
اگر شاه خواهد مرآن دخت را
نیابد جز او دیگری جفت را
هوش مصنوعی: اگر پادشاه بخواهد آن دختر را، جز او هیچ کس دیگری نمی‌تواند جفت او باشد.
فرستاد و آن ماهرخ را بخواست
بر خویش آورد و نیکو نشاخت
هوش مصنوعی: او آن دختر زیبارو را فرستاد و خواست که به نزد خودش بیاورد و او را به خوبی شناخت و ارزیابی کرد.
همی بستد و یک شب او را بدید
پسندش نیامد نه کس برگزید
هوش مصنوعی: او شب را به دزدیدن مشغول بود و وقتی او را دید، از دیدن او خوشش نیامد و هیچ‌کس را هم انتخاب نکرد.
نه جای نگارین گرفت هیچ کس
نه از سر برون آمد او را هوس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست به جای زیبای او دست یابد و هیچ‌کس هم نتوانست او را از دل آرزوهایش بیرون بکشاند.
همی بود بی رنج و با ایمنی
روان پر ز اندیشه های منی
هوش مصنوعی: به آرامی و بدون دغدغه، ذهن من پر از اندیشه‌ها و تفکرات است.
جز از شاه ایران ز کس باک نه
زمانه جز از نوش و تریاک نه
هوش مصنوعی: تنها از شاه ایران نباید هراسان بود، زیرا زمانه جز از لذت‌های زندگی مانند نوشیدنی و تریاک چیز دیگری نمی‌تواند باشد.