گنجور

بخش ۱۷۴ - نامه ی کوش به طیهور به مکر و فریب

چو آگاه شد کآتبین شد درست
به طیهور پرداخت و بر چاره جست
یکی نامه فرمود با مهر و داد
نخست از همه نام خود کرد یاد
ز دارای خاور شه شیرگیر
به شاه بسیلا هشومند پیر
بدان ای سرافراز شاه دلیر
که من گشتم از رزم و پرخاش سیر
مرا با تو پرخاش از آن بود و جنگ
که بود آتبین را برِ تو درنگ
همی خواستم کآن سترگ از میان
شود دور و بر تو نیاید زیان
نه ما را بماند دگر دردسر
چنانچون نموده ست بار دگر
از او باز ویران نگردد جهان
ز دریا نیاید برون از نهان
چو کرد او بسیلا و دریا یله
چرا کینه جویم، چه دارم گله؟
مرا تو به جای پدر باش، و من
چو فرزند دارم تن خویشتن
چنان باش با من که شاهان پیش
به هم ساخته همچو پیوند خویش
نیاگان تو نیکدل بوده اند
کسی را به تن رنج ننموده اند
نه نیز از نیاگانت جستند کین
بزرگان ایران و شاهان چین
مرا این درست است و دانم درست
که پرخاش و کین با بسیلا نجست
به مردی و نیکی تو از خویشتن
بگردانی آن بیکران انجمن
ولیکن تو دانی که گر آن سپاه
فرستم که دارند دریا نگاه
برنجد بسیلا، چو رنجید پیش
همان به که پیوند باشیم و خویش
اگر لشکر روی گیتی به جنگ
به دربند آید نیابد درنگ
به نوّی ز سر باز پیمان کنیم
به سوگند دلها گروگان کنیم
که ما بد نخواهیم با یکدگر
بود جان یکی گرچه باشد دو سر
چو جان اندر آید به سوگند و بند
به دل هر دو ایمن شویم از گزند
فرستم بسی ساز و کردار چین
کنم تازه دریا چو بازار چین
چنان کز همه سازما هرچه هست
به شهر بسیلا به آید به دست
تو دانی که من چون شنیدم ز چین
که آواره شد زآن زمین آتبین
سپه باز خواندم همی بی درنگ
ازیرا که با تو مرا نیست جنگ
وگر تو مرا بی بهانه کنی
به یک دخترم شادمانه کنی
به فرمان خویش اندر آری مرا
به فرنزد کهتر شماری مرا
فرستم دو چندان که خواهی ز گنج
وگر جان بخواهی، ندارم به رنج
همه چین کنم زیر فرمان تو
نیارم برون سر ز پیمان تو
فرستمت منشور ماچین به پیش
که آن جا فرستی کس از دست خویش
بمیرم، چو گویی که پیشم بمیر
بدین آرزو گر شوی دستگیر
چو در نامه بنمود این کهتری
نهاد از برش مهر انگشتری
بخواند از بزرگان او سرکشی
سخن ساز مردی و جادووشی
بدو گفت برکش به دریا تو راه
ببر نامه ی من به طیهور شاه
سخن هرچه گوید همه یاد دار
ازآن سان که باید تو پاسخ گزار
فرستاده دریا به یک مه برید
ز دربند چون باژبانش بدید
فرود آمد از دور و زورق بداشت
یکی مرد پرسنده را برگماشت
ز ملّاح پرسید کاین مرد کیست
نشستن بدین مرز از بهر چیست
فرسته چنین پاسخ آورد باز
که پرخاش کمتر کن ای سرفراز
فرستاده ی شاه چینیم، گفت
به دریا بیاییم با رنج جفت
سواری فرستاد سالار بار
به طیهور و آگاه کردش ز کار
برآشفت طیهور و گفت آن چه چیز
مر او را چه کار است با من بنیز
فرستاده را پیش من راه نیست
بتر زو مرا هیچ بدخواه نیست
بدو گفت دستور کای شهریار
همی خوار داری تو دشمن، مدار
فرستاده ی دشمنت را بخوان
سخن گوی با او و بنشان به خوان
که گر غرقه خواهد شدن دشمنت
دو دست اندر آویزد از دامنت
بمان تا شود آبش اندر جهان
پس آن گه ز دستش تو دامن رهان
فرستاده ی شاه را پیش خویش
ببین تا چه دارد از آن تیره کیش
ز دستور چون پند بشنید شاه
پذیره فرستاد لختی سپاه
فرستاده چون اندر آمد به شهر
تنش رنج دریا بسی یافت بهر
سه روزش گرامی همی داشتند
چهارمش ز یتخت بگذاشتند
زمین را ببوسید و نامه بداد
به مُهرش نگه کرد و پس برگشاد
یکایک ز سر تا به پایان بخواند
از آن کار، طیهور خیره بماند
فرستاده را گفت رو بازگرد
برآسای یک هفته از رنج و درد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاه شد کآتبین شد درست
به طیهور پرداخت و بر چاره جست
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد که موضوع به درستی مشخص شده است، به فکر تدبیر و یافتن راه حل افتاد.
یکی نامه فرمود با مهر و داد
نخست از همه نام خود کرد یاد
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای نوشت و مهر کرد. ابتدا نام خودش را در آن یادآوری کرد.
ز دارای خاور شه شیرگیر
به شاه بسیلا هشومند پیر
هوش مصنوعی: از ثروت خاور، پادشاهی شیرین‌کار و باهوش به نام پیری است که در بزم‌ها و جشن‌ها حضور دارد.
بدان ای سرافراز شاه دلیر
که من گشتم از رزم و پرخاش سیر
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و شجاع، بدان که من از جنگ و درگیری خسته و دلزده شدم.
مرا با تو پرخاش از آن بود و جنگ
که بود آتبین را برِ تو درنگ
هوش مصنوعی: من با تو به خاطر جنگ و جدلی که داریم، درگیر شده‌ام، مانند آتش‌نشان که برای خاموش کردن آتش درنگ نمی‌کند.
همی خواستم کآن سترگ از میان
شود دور و بر تو نیاید زیان
هوش مصنوعی: من می‌خواستم که آن بزرگ از میان برود تا به تو آسیبی نرسد.
نه ما را بماند دگر دردسر
چنانچون نموده ست بار دگر
هوش مصنوعی: دیگر برای ما هیچ مشکلی باقی نمانده است، همان‌طور که دوباره دچار آن شده‌ایم.
از او باز ویران نگردد جهان
ز دریا نیاید برون از نهان
هوش مصنوعی: جهان از او تغییر نمی‌کند و ویران نمی‌شود، و هیچ چیز از دریا به بیرون نمی‌آید مگر از عمق و ناپیدایی آن.
چو کرد او بسیلا و دریا یله
چرا کینه جویم، چه دارم گله؟
هوش مصنوعی: زمانی که او دریا را به راه انداخت و آزاد کرد، چرا باید کینه به دل بگیرم؟ چه چیزی برای شکایت کردن دارم؟
مرا تو به جای پدر باش، و من
چو فرزند دارم تن خویشتن
هوش مصنوعی: تو برای من مانند پدر باش و من مانند فرزندی نسبت به خودم.
چنان باش با من که شاهان پیش
به هم ساخته همچو پیوند خویش
هوش مصنوعی: با من به گونه‌ای رفتار کن که مانند شاهان به یکدیگر و به پیوندهایشان نزدیک و صمیمی باشیم.
نیاگان تو نیکدل بوده اند
کسی را به تن رنج ننموده اند
هوش مصنوعی: پدران و اجداد تو انسان‌های خوبی بوده‌اند و هیچ‌کسی را به خاطر بدنش آزار نداده‌اند.
نه نیز از نیاگانت جستند کین
بزرگان ایران و شاهان چین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بزرگانی از ایران و شاهان چین به خاطر قدرت و عظمت خود، از هیچ چیز نمی‌هراسند و در برابر هیچ نیرویی عقب‌نشینی نمی‌کنند. آن‌ها با شجاعت و استقامت در برابر چالش‌ها قرار می‌گیرند.
مرا این درست است و دانم درست
که پرخاش و کین با بسیلا نجست
هوش مصنوعی: من می‌دانم که این کار برای من صحیح است و به خوبی می‌دانم که درگیری و دشمنی با بسیاری از افراد فایده‌ای ندارد.
به مردی و نیکی تو از خویشتن
بگردانی آن بیکران انجمن
هوش مصنوعی: اگر با مردانگی و نیکی از خودت دور شوی، آن گنجینه بی‌نظیر را از دست خواهی داد.
ولیکن تو دانی که گر آن سپاه
فرستم که دارند دریا نگاه
هوش مصنوعی: اما تو می‌دانی که اگر آن نیروها را به میدان بفرستم، آنها که دریا را تحت نظر دارند، چه خواهد شد.
برنجد بسیلا، چو رنجید پیش
همان به که پیوند باشیم و خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی ناراحت شود، بهتر است که از او دوری کنیم و به جای اینکه با او در ارتباط باشیم، در پیوند با کسانی باشیم که به ما نزدیک‌ترند.
اگر لشکر روی گیتی به جنگ
به دربند آید نیابد درنگ
هوش مصنوعی: اگر دشمنان بر روی زمین به جنگ بیایند، تردیدی در این نیست که آنها نمی‌توانند توقف کنند.
به نوّی ز سر باز پیمان کنیم
به سوگند دلها گروگان کنیم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که ما عهد و پیمان جدیدی را آغاز می‌کنیم و قلب‌هایمان را به یکدیگر متعهد می‌سازیم.
که ما بد نخواهیم با یکدگر
بود جان یکی گرچه باشد دو سر
هوش مصنوعی: ما هرگز دشمن یکدیگر نخواهیم بود، حتی اگر دو وجود جدا از هم داشته باشیم، اما روح‌مان یکی است.
چو جان اندر آید به سوگند و بند
به دل هر دو ایمن شویم از گزند
هوش مصنوعی: زمانی که روح به سوگند و پیمان بپیوندد، دل ما از هر آسیبی در امان خواهد بود.
فرستم بسی ساز و کردار چین
کنم تازه دریا چو بازار چین
هوش مصنوعی: من به بسیاری از سازها و رفتارها می پردازم و دریا را مانند بازار چین تازه و شاداب می کنم.
چنان کز همه سازما هرچه هست
به شهر بسیلا به آید به دست
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که همه چیزهایی که از سازما هست، به شهر بسیلا می‌رسد و به دست می‌آید.
تو دانی که من چون شنیدم ز چین
که آواره شد زآن زمین آتبین
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که وقتی خبر شنیدم که چین، آواره و بی‌خانمان شده است، چه حس عجیبی پیدا کردم.
سپه باز خواندم همی بی درنگ
ازیرا که با تو مرا نیست جنگ
هوش مصنوعی: من بی‌وقفه به خواندن مشغولم، زیرا با تو هیچ دشمنی وجود ندارد.
وگر تو مرا بی بهانه کنی
به یک دخترم شادمانه کنی
هوش مصنوعی: اگر تو به من بدون هیچ دلیلی محبت کنی، من هم برای یک دخترم با شادی و خوشحالی رفتار می‌کنم.
به فرمان خویش اندر آری مرا
به فرنزد کهتر شماری مرا
هوش مصنوعی: من به دستور خودت به سوی تو می‌آیم، ولی مرا در زمره‌ی کوچکترها به حساب نیاور.
فرستم دو چندان که خواهی ز گنج
وگر جان بخواهی، ندارم به رنج
هوش مصنوعی: می‌توانم خواسته‌های تو را برآورده کنم و حتی بیش از آنچه که می‌خواهی، از دارایی‌ام در اختیارت بگذارم؛ اما اگر درخواست جان کنی، برای من دشوار است که در ازای آن چیزی بدهم.
همه چین کنم زیر فرمان تو
نیارم برون سر ز پیمان تو
هوش مصنوعی: هرچه را که لازم باشد، برای تو آماده می‌کنم و هرگز از عهد و پیمان خود خارج نخواهم شد.
فرستمت منشور ماچین به پیش
که آن جا فرستی کس از دست خویش
هوش مصنوعی: برای تو نامه‌ای فرستادم که به هر جا می‌خواهی بفرستی، ولی از خودت هیچ‌کس را آنجا نفرستی.
بمیرم، چو گویی که پیشم بمیر
بدین آرزو گر شوی دستگیر
هوش مصنوعی: من بی‌نهایت برایت فدایم، اگر بگویی که پیش روی من بمیر. فقط کافی است که به آرزوی تو دست یابم.
چو در نامه بنمود این کهتری
نهاد از برش مهر انگشتری
هوش مصنوعی: وقتی در نامه‌ای نشان داد که از او کمتر است، مهر انگشتری را از روی او برداشت.
بخواند از بزرگان او سرکشی
سخن ساز مردی و جادووشی
هوش مصنوعی: از بزرگ‌ترها درباره سرکشی و توانایی‌های مردان و جادوگران بشنوید.
بدو گفت برکش به دریا تو راه
ببر نامه ی من به طیهور شاه
هوش مصنوعی: به او گفت تا نامه‌ام را به شاه طیهور برسانی، تو را به دریا می‌برم.
سخن هرچه گوید همه یاد دار
ازآن سان که باید تو پاسخ گزار
هوش مصنوعی: هرچه کلام می‌گوید، به یاد بسپار و در پاسخ دادن به آن همان‌طور که باید عمل کن.
فرستاده دریا به یک مه برید
ز دربند چون باژبانش بدید
هوش مصنوعی: یک قاصد از دریا به دلیلی به سرزمین ما آمد و وقتی به دربند رسید، با دوربینش به تماشا پرداخت.
فرود آمد از دور و زورق بداشت
یکی مرد پرسنده را برگماشت
هوش مصنوعی: یک مرد پرسشگر به کنار آب آمد و قایقی را به راه انداخت تا سوار شود.
ز ملّاح پرسید کاین مرد کیست
نشستن بدین مرز از بهر چیست
هوش مصنوعی: از ملّاح پرسید که این مرد کیست و چرا برای نشستن در این مرز آمده است.
فرسته چنین پاسخ آورد باز
که پرخاش کمتر کن ای سرفراز
هوش مصنوعی: پاسخ فرستاده شد که کمتر جنجال کن، ای عزیز و سرافراز.
فرستاده ی شاه چینیم، گفت
به دریا بیاییم با رنج جفت
هوش مصنوعی: ما فرستاده‌ی پادشاه چین هستیم و به ما گفته‌اند که با تمام سختی‌ها و مشقت‌ها، باید به دریا بیاییم.
سواری فرستاد سالار بار
به طیهور و آگاه کردش ز کار
هوش مصنوعی: سالار، سوارانی را به سوی طیهور فرستاد و او را از وضعیت کار با خبر کرد.
برآشفت طیهور و گفت آن چه چیز
مر او را چه کار است با من بنیز
هوش مصنوعی: طیور به شدت ناراحت شد و گفت: "این چه چیزی است که او برای من نگران است؟"
فرستاده را پیش من راه نیست
بتر زو مرا هیچ بدخواه نیست
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای که به سراغ من آمده نمی‌تواند راهی برای ورود پیدا کند و هیچ دشمنی برای من وجود ندارد.
بدو گفت دستور کای شهریار
همی خوار داری تو دشمن، مدار
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای پادشاه، همواره مراقب باش که دشمنان را فریب ندهی و آنها را کوچک نشمار.
فرستاده ی دشمنت را بخوان
سخن گوی با او و بنشان به خوان
هوش مصنوعی: پیام‌آور دشمن را نزد خود بخوان و با او گفتگو کن، سپس او را به میهمانی نشاند.
که گر غرقه خواهد شدن دشمنت
دو دست اندر آویزد از دامنت
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو بخواهد غرق شود، بهتر است که دو دستش را از دامن تو بگیرد.
بمان تا شود آبش اندر جهان
پس آن گه ز دستش تو دامن رهان
هوش مصنوعی: بمان تا آب او در دنیا جاری شود، سپس تو دامن خود را از او جدا کن.
فرستاده ی شاه را پیش خویش
ببین تا چه دارد از آن تیره کیش
هوش مصنوعی: فرستاده‌ی پادشاه را به نزد خود بخواه و ببین که او چه چیزی از آن قوم تاریک‌دل دارد.
ز دستور چون پند بشنید شاه
پذیره فرستاد لختی سپاه
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاه نصیحت را شنید، به سرعت دستور ارسال سپاه را صادر کرد.
فرستاده چون اندر آمد به شهر
تنش رنج دریا بسی یافت بهر
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده وارد شهر شد، بدنش دردهایی زیادی ناشی از سفر دریایی را احساس کرد.
سه روزش گرامی همی داشتند
چهارمش ز یتخت بگذاشتند
هوش مصنوعی: سه روز را بسیار گرامی می‌شمردند، اما روز چهارم او را از تخت و مقامش برکنار کردند.
زمین را ببوسید و نامه بداد
به مُهرش نگه کرد و پس برگشاد
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و نامه‌ای نوشت، سپس آن را با مُهرش مهر کرد و بعد از مدتی دوباره باز کرد.
یکایک ز سر تا به پایان بخواند
از آن کار، طیهور خیره بماند
هوش مصنوعی: هر کس باید به دقت از ابتدا تا انتهای کار بخواند و بررسی کند، تا در اثر دقت و تامل، متوجه زیبایی و عمق آن شود.
فرستاده را گفت رو بازگرد
برآسای یک هفته از رنج و درد
هوش مصنوعی: پیام‌آور را خطاب کرد و گفت که برگرد و برای یک هفته از درد و زحمت آسوده باش.