بخش ۱۷۰ - عاشق شدن دختر کوش و انتقام پدر از معشوق وی
شکیبا همی بود تا چند گاه
چو ایمن شد از بابِ خود دخت شاه
به کنیاش بر مهربان گشت سخت
که با کوش بودش همیشه نشست
جوانی دلارای چون نوبهار
نژادش نه از چین که از قندهار
بخواندش نهانی و با او بساخت
فزون از سه سال او همی مهر باخت
پسر زاد از او ماهچهره نهان
نهانش همی داشت اندر جهان
نهانی بماند این سخن دیرگاه
که از کار دختر شد آگاه شاه
چو دریا بجوشید و شد باز رام
همی خواست تا بر رسد وی تمام
سوی دختر اندر شد آهسته شاه
بدو هیچ پیدا نکرد آن گناه
بخوبی بپرسید و بنواختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
بدو گفت کای ماه با فرّ و زیب
بسی بودم از مهر تو ناشکیب
کنون از دلم دور گشت آن هوس
نگویمت ناگفتنی زین سپس
از آن آتش اکنون دلم گشت سرد
وزآن گفته ها مانده ام من به درد
اگر تو نخواهی مرا هست، داد
که چون من به زشتی ز مادر نزاد
پشیمان شدستم ز کردار خویش
وزآن ناسزاوار گفتار خویش
روا خود ندارم که من شادکام
تو باشی به رنج دل اندر مدام
ولیکن چنان آمد ای ماهچهر
که یزدان چنین راند کار سپهر
که زن را به شوی است آرام و جاه
چو بی شوی باشد، کند زن گناه
چو بی شوی باشد زن پارسا
اگر زیر دست است اگر پادشا
هرآن زن که شویش نیاد به چنگ
همه تخمه آلوده دارد به ننگ
چو بی شوی بودن تو را نیست روی
از این انجمن نامداری بجوی
جوانی گزین کن دل از تو به مهر
یکی سرو بالا و خورشید چهر
مرا بازگو تا بسازمت کار
دهم مر تو را من بدان نامدار
چو بشنید گفتار او ماهچهر
چنین داد پاسخ مر او را به مهر
که شاها، مرا آرزو نیست شوی
تو از من چنین کار چندین مجوی
که از من نیابد دل شوی داد
نباشد ز من مرد بیگانه شاد
وگر زآن که فرمانت این است و رای
که باشد مرا بر سرم کدخدای
من از رای شاه جهان نگذرم
وگر آتش آید همی بر سرم
ز کنیاش بِهْ شاه را مهربان
نبینم به چین در یکی مرزبان
تو را دوستداری ست خسرو پرست
که دارد شب و روز با تو نشست
به شاه جهان کس چنو شاد نیست
از او بهتر امروز داماد نیست
چو از دختر این داستان یافت شاه
گوا بود گفتار او بر گناه
نزد نیز با او به گفتار دَم
برون آمد از پیش دختر دژم
فرستاد و کنیاش را پیش خواند
برآشفت وز خون او جوی راند
سرش همچنان چون سرگوسفند
بریدند در پیش تخت بلند
درآویخت از گردن ماهچهر
همی بوس، گفت این لبان را به مهر
بسی سخت سوگندها کرد یاد
بدان کردگاری که گردون نهاد
اگر سر برون آید از گردنت
جز آن گه که یابند مرده تنت
خور و خواب او با سر مُرده بود
سزا بودش آن بد که خود کرده بود
نبینی که موبد چه گوید درست
که خود کرده را مرد درمان نجُست
بخش ۱۶۹ - عاشق شدن کوش به دختر خویش: بخواندی زمان تا زمان دخترشبخش ۱۷۱ - دختر خواستن کوش از شهرهای چین: جهاندیده گوید که در مرز چین
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شکیبا همی بود تا چند گاه
چو ایمن شد از بابِ خود دخت شاه
هوش مصنوعی: صبوری خواهد کرد تا زمانی که دختر شاه از درِ خود ایمن شود.
به کنیاش بر مهربان گشت سخت
که با کوش بودش همیشه نشست
هوش مصنوعی: او به زودی مهربان شد، زیرا همیشه در کنار او حضور داشت و پشتیبانش بود.
جوانی دلارای چون نوبهار
نژادش نه از چین که از قندهار
هوش مصنوعی: جوانی زیبا همچون بهار است، نژاد او از چین نیست بلکه از قندهار میآید.
بخواندش نهانی و با او بساخت
فزون از سه سال او همی مهر باخت
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی با کسی صحبت کرد و با او رابطهای نزدیکتر از سه سال برقرار کرد و در این مدت احساس محبت و محبتش را بیشتر کرد.
پسر زاد از او ماهچهره نهان
نهانش همی داشت اندر جهان
هوش مصنوعی: او پسری پیدا کرد که چهرهاش همچون ماه است و در عالم به صورت پنهان وجود دارد.
نهانی بماند این سخن دیرگاه
که از کار دختر شد آگاه شاه
هوش مصنوعی: این سخن که دختر چه کرده است، مدتی به صورت پنهانی باقی ماند و شاه از آن باخبر نشد.
چو دریا بجوشید و شد باز رام
همی خواست تا بر رسد وی تمام
هوش مصنوعی: همانطور که دریا به جوش میآید و دوباره آرام میشود، او نیز آرزو دارد تا به کمال برسد و به هدف نهایی خود نزدیک شود.
سوی دختر اندر شد آهسته شاه
بدو هیچ پیدا نکرد آن گناه
هوش مصنوعی: شاه به آرامی به سوی دختر رفت و نتوانست هیچ نشانهای از گناه او پیدا کند.
بخوبی بپرسید و بنواختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
هوش مصنوعی: به خوبی از او پرسید و با محبت، او را به نزدیکی خود آورد و به او توجه کرد.
بدو گفت کای ماه با فرّ و زیب
بسی بودم از مهر تو ناشکیب
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای ماه زیبا و با شکوه، من به خاطر عشق تو بسیار بیتابی کردهام.
کنون از دلم دور گشت آن هوس
نگویمت ناگفتنی زین سپس
هوش مصنوعی: اکنون آن آرزوها که در دلم بود، از بین رفتهاند، اما نمیتوانم چیزی دربارهاش بگویم. از این پس، دیگر حرفی در این باره نخواهم زد.
از آن آتش اکنون دلم گشت سرد
وزآن گفته ها مانده ام من به درد
هوش مصنوعی: این روزها دلم از آن آتش شعلهور سرد شده و از صحبتها و حرفهایی که زده شده، برایم دردی باقی مانده است.
اگر تو نخواهی مرا هست، داد
که چون من به زشتی ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: اگر تو نخواهی به من توجه کنی، پس چه فرقی دارد؟ زیرا من از زشتی و بدی به دنیا نیامدهام.
پشیمان شدستم ز کردار خویش
وزآن ناسزاوار گفتار خویش
هوش مصنوعی: از کارهای ناپسند خود پشیمان شدم و از سخنان زشت و نادرستی که بیان کردهام نیز ناراحت هستم.
روا خود ندارم که من شادکام
تو باشی به رنج دل اندر مدام
هوش مصنوعی: من نمیتوانم این را بپذیرم که تو به شادی و خوشحالی برسی، در حالی که دل من همیشه در رنج و زحمت باشد.
ولیکن چنان آمد ای ماهچهر
که یزدان چنین راند کار سپهر
هوش مصنوعی: اما چنین اتفاقی افتاد ای زیبای ماهچهره که خداوند سرنوشت آسمان را به این شکل رقم زد.
که زن را به شوی است آرام و جاه
چو بی شوی باشد، کند زن گناه
هوش مصنوعی: زن در کنار شوهرش آرامش و مقام دارد، اما اگر بدون شوهر باشد، ممکن است گرفتار خطا و اشتباه شود.
چو بی شوی باشد زن پارسا
اگر زیر دست است اگر پادشا
هوش مصنوعی: اگر زنی پارسا و نیکوکار باشد، حتی اگر در زیر دست و مقام پادشاهی باشد، باز هم به شایستگی و ارزش خود ادامه میدهد.
هرآن زن که شویش نیاد به چنگ
همه تخمه آلوده دارد به ننگ
هوش مصنوعی: هر زنی که شوهرش به دستش نمیآید، قطعاً نشاندهندهی ننگ و عیبی در اوست.
چو بی شوی بودن تو را نیست روی
از این انجمن نامداری بجوی
هوش مصنوعی: اگر همسر نداری، در این جمع شناخته شده هیچ جایگاهی نداری. پس بهتر است به دنبال جایی دیگر باشی.
جوانی گزین کن دل از تو به مهر
یکی سرو بالا و خورشید چهر
هوش مصنوعی: در انتخاب دوست، جوانی را برگزین که ویژگیهایش مانند سرو بلند و چهرهاش مانند خورشید باشد. صفات مثبت و جذاب آن شخص باید دل شما را به خود جلب کند.
مرا بازگو تا بسازمت کار
دهم مر تو را من بدان نامدار
هوش مصنوعی: به من بگو تا بتوانم کمکت کنم و تو را به نامی مشهور برسانم.
چو بشنید گفتار او ماهچهر
چنین داد پاسخ مر او را به مهر
هوش مصنوعی: وقتی ماهچهر گفتار او را شنید، با محبت به او پاسخ داد.
که شاها، مرا آرزو نیست شوی
تو از من چنین کار چندین مجوی
هوش مصنوعی: ای شاه، من هیچ آرزویی ندارم، از من چنین کارهایی را نخواهم.
که از من نیابد دل شوی داد
نباشد ز من مرد بیگانه شاد
هوش مصنوعی: اگر کسی از من دل خوشی نبیند، پس خوشحال بودن یک مرد غریبه از من چیزی ندارد.
وگر زآن که فرمانت این است و رای
که باشد مرا بر سرم کدخدای
هوش مصنوعی: اگر دستوری که به من دادی همین است، باید بگویم که من در این وضعیت مانند یک کدخدا از خودم دفاع میکنم.
من از رای شاه جهان نگذرم
وگر آتش آید همی بر سرم
هوش مصنوعی: من هرگز از تصمیم و نظر شاه بزرگ چشمپوشی نمیکنم، حتی اگر آتش بر سرم بریزد و خطراتی به وجود آید.
ز کنیاش بِهْ شاه را مهربان
نبینم به چین در یکی مرزبان
هوش مصنوعی: خود را بهتر از آن میبینم که نیکوکاری شاه را در چین مشاهده کنم، چرا که در اینجا یک نگهبان وجود دارد.
تو را دوستداری ست خسرو پرست
که دارد شب و روز با تو نشست
هوش مصنوعی: محبت تو را دارد خسرو پرست، کسی که شب و روز همراه توست و در کنارت حضور دارد.
به شاه جهان کس چنو شاد نیست
از او بهتر امروز داماد نیست
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهی شاه جهان خوشحال نیست و امروز هیچ عروسی بهتر از او وجود ندارد.
چو از دختر این داستان یافت شاه
گوا بود گفتار او بر گناه
هوش مصنوعی: وقتی شاه از داستان این دختر باخبر شد، به سخنان او گوش داد و از گناه او آگاه شد.
نزد نیز با او به گفتار دَم
برون آمد از پیش دختر دژم
هوش مصنوعی: در نزدیکی او، دختر ناخوشحال به صحبت آمد و از دیدن او خوشحال شد.
فرستاد و کنیاش را پیش خواند
برآشفت وز خون او جوی راند
هوش مصنوعی: فرستاد کسی را و کارش را پیش کشید. او از این موضوع ناراحت شد و به خاطر خونش به فکر انتقام افتاد.
سرش همچنان چون سرگوسفند
بریدند در پیش تخت بلند
هوش مصنوعی: او همچنان با سر بریدهای مانند سر گوسفند، در برابر تخت بلند قرار دارد.
درآویخت از گردن ماهچهر
همی بوس، گفت این لبان را به مهر
هوش مصنوعی: دختر زیبای ماه چهره، با لبانش که به بوسه آغشته بود، به من نگریست و گفت: «این لبها را با عشق بوسه زدهام.»
بسی سخت سوگندها کرد یاد
بدان کردگاری که گردون نهاد
هوش مصنوعی: او به شدت سوگندها یاد کرد و به یاد آن خالق بزرگ، که آسمان را خلق کرد، سخن گفت.
اگر سر برون آید از گردنت
جز آن گه که یابند مرده تنت
هوش مصنوعی: اگر سر تو از بدنت خارج شود، تنها در این صورت است که بدن مردهات را پیدا خواهند کرد.
خور و خواب او با سر مُرده بود
سزا بودش آن بد که خود کرده بود
هوش مصنوعی: او زندگی سادهای داشت و در خواب و خوراک خود را غرق کرده بود؛ بنابراین، سزاوار آنچه برایش پیش آمده بود، بود، زیرا این نتایج حاصل رفتار خودش بود.
نبینی که موبد چه گوید درست
که خود کرده را مرد درمان نجُست
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که نباید سخنانی را که یک مقام یا شخص بزرگ میگوید، ساده تلقی کرد. در حقیقت، فردی که خود مسئول کارهایش است نمیتواند به راحتی به دنبال درمان و کمک برود، زیرا او باید نتیجه اعمال خود را بپذیرد. به عبارتی، هر کسی باید مسئولیت کارهای خود را بر عهده بگیرد.