گنجور

بخش ۱۶۸ - زناشویی کوش با دختر نوشان

چنین آمد از کوش نامه پدید
که نوشانِ دستور را برکشید
یکی دختر او نگارین به نام
به چهره چو ماه و به بالا تمام
همه رشک خورشید دیدار اوی
خرد در خور خوب رخسار اوی
زمین تا بگسترد جان آفرین
نان روی پیدا نشد در زمین
ز نوشان مر او را بخوبی بخواست
ز مهرش یکی آتش از دل بکاست
چنان شیفته شد چو او را بدید
که همچون کبوتر دلش برپرید
بپیوست با او شب و روز مهر
همی بود شادان بدان خوبچهر
پرستنده یکچند از او حنیان
وزان نیز کس را نیامد زیان
سر سال فرزندش آمد پدید
که فرزند از او زشتتر کس ندید
به دندان و گوش او پدر را بماند
ولیکن کس او را به مردُم نخواند
مر او را پدر نام کنعان نهاد
به دیدار او روز و شب بود شاد
پدر بود نمرود را او درست
که او خواند خود را خدای از نخست
چنان تخمه اندر جهان خود مباد
که نام خدایی به خود برنهاد
وزآن پس برآمد بر این سال چند
یکی دختر آمدش سخت ارجمند
ز مادر نکوتر به روی و به موی
یک داستان شد به بازار و کوی
مر او را انوشین همی خواند کوش
که نوشین لبان بود و خوشتر ز نوش
چو تن برکشیدی، نگارین بمرد
دل کوش گفتی به انده سپرد
ز مرگ نگارین چو دیوانه شد
ز هوش دل خویش بیگانه شد
بگسترد خاک و بر او بر نشست
میان را به موی نگارین ببست
خروشان همی بود و زاری کنان
به دندان دو بازوی خود را کنان
نخورد و نیاسود و کس را نگفت
شب تیره از غم زمانی نخفت
ز پای اندر آمد تن زورمند
رسیده به دریای مرگ و گزند
پزشکان به درمان کشیدند دست
به درمان، ز مرگ بد آیین که رست
مر او را همی داد دستور پند
همی گفت کای شهریار بلند
چه داری ز بهر نگارین تو پیش
به جای نگارین هزارند بیش
همی خویشتن رنجه داری به درد
شب و روز با انده و باد سرد
به شادی و کام و خورش دست یاز
که رفته نیاید به دست تو باز
شبستانِ تو پر ز خوبان چین
بجای نگارین یکی برگزین
تو با هر که شادان شوی یک زمان
نگارین همان است و دیگر همان
دلِ کوش از آن پندها رام شد
بخورد و برآسود و با کام شد
نگارینش هر گه که یاد آمدی
همه پادشاهیش باد آمدی
ز مهرش بخستی و بگریستی
بدان سختی اندر همی زیستی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین آمد از کوش نامه پدید
که نوشانِ دستور را برکشید
هوش مصنوعی: در اینجا به ما گفته می‌شود که از داستان‌های کوش، نتیجه‌ای به‌دست آمد که موجب شد فرمان‌دهندگان و افراد با دانش و توانایی از میان جمعیت انتخاب شوند.
یکی دختر او نگارین به نام
به چهره چو ماه و به بالا تمام
هوش مصنوعی: دختر زیبا و دلربایی دارد که چهره‌اش چون ماه می‌درخشد و تمام قدش نیز بسیار دلنشین است.
همه رشک خورشید دیدار اوی
خرد در خور خوب رخسار اوی
هوش مصنوعی: تمامی زیبایی‌ها و جمال او باعث می‌شود که خورشید نیز به او حسادت کند، چرا که زیبایی چهره‌ی او فراتر از هر زیبایی دیگری است.
زمین تا بگسترد جان آفرین
نان روی پیدا نشد در زمین
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین به وسعتش افزوده شد و جان آفرین (خدا) نان را به وجود نیاورد، روی نانی در زمین پیدا نشد.
ز نوشان مر او را بخوبی بخواست
ز مهرش یکی آتش از دل بکاست
هوش مصنوعی: از نوشیدن، او را به خوبی خواستند و از محبتش آتشی در دل خاموش کرد.
چنان شیفته شد چو او را بدید
که همچون کبوتر دلش برپرید
هوش مصنوعی: او به قدری عاشق شد وقتی او را دید که دلش مثل کبوتر از جا پرید.
بپیوست با او شب و روز مهر
همی بود شادان بدان خوبچهر
هوش مصنوعی: او شب و روز با او بود و با هم مهربان بودند و از بودن در کنار آن چهره زیبا خوشحال بودند.
پرستنده یکچند از او حنیان
وزان نیز کس را نیامد زیان
هوش مصنوعی: پرستنده‌ای از او به خوبی برخوردار شد و کسی به او آسیبی نرسانید.
سر سال فرزندش آمد پدید
که فرزند از او زشتتر کس ندید
هوش مصنوعی: در پایان سال، فرزند او به دنیا آمد و این طور به نظر می‌رسید که هیچ‌کس زشت‌تر از او وجود ندارد.
به دندان و گوش او پدر را بماند
ولیکن کس او را به مردُم نخواند
هوش مصنوعی: پدر همچنان به دندان و گوش فرزندش تعلق دارد، اما هیچ‌کس او را به عنوان مرد و یک انسان کامل نمی‌شناسد.
مر او را پدر نام کنعان نهاد
به دیدار او روز و شب بود شاد
هوش مصنوعی: پدرش نام کنعان را بر او گذاشت و به خاطر دیدن او، روز و شب شاد بود.
پدر بود نمرود را او درست
که او خواند خود را خدای از نخست
هوش مصنوعی: پدر نمرود کسی است که او به درستی خود را از ابتدا خدا خوانده است.
چنان تخمه اندر جهان خود مباد
که نام خدایی به خود برنهاد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی نکن که هیچ نشانه‌ای از نام و یاد خداوند در وجودت نباشد.
وزآن پس برآمد بر این سال چند
یکی دختر آمدش سخت ارجمند
هوش مصنوعی: پس از مدتی، یک دختر با ارزش و گرانقدر به دنیا آمد.
ز مادر نکوتر به روی و به موی
یک داستان شد به بازار و کوی
هوش مصنوعی: از مادر زیباتر، هم در چهره و هم در مو، یک داستانی بر سر زبان‌ها افتاد و به بازار و خیابان‌ها رسید.
مر او را انوشین همی خواند کوش
که نوشین لبان بود و خوشتر ز نوش
هوش مصنوعی: او را به نام انوشین می‌خواند زیرا لبانش شیرین و خوشمزه‌تر از نوشیدنی است.
چو تن برکشیدی، نگارین بمرد
دل کوش گفتی به انده سپرد
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و طراوت خود را به نمایش گذاشتی، دل عاشق در غم فرو رفت و گفتی که این حالت را به اندوه گذرانیدم.
ز مرگ نگارین چو دیوانه شد
ز هوش دل خویش بیگانه شد
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی به قدری او را مجذوب و دیوانه کرده که احساسات و تفکراتش نسبت به دنیای اطرافش را از دست داده و از خود بی‌خود شده است.
بگسترد خاک و بر او بر نشست
میان را به موی نگارین ببست
هوش مصنوعی: زمین را گستراند و بر آن نشسته است، و میان را با موی زیبا و رنگین بسته است.
خروشان همی بود و زاری کنان
به دندان دو بازوی خود را کنان
هوش مصنوعی: او با صدای بلند و ناله‌های دردناک، از تمام قدرت خود برای کشیدن دو بازویش استفاده می‌کند.
نخورد و نیاسود و کس را نگفت
شب تیره از غم زمانی نخفت
هوش مصنوعی: او هیچ خوراکی نخورد و آرام نگرفت و به هیچ‌کس نگفت که در شب تاریک به خاطر غم، مدتی نخوابید.
ز پای اندر آمد تن زورمند
رسیده به دریای مرگ و گزند
هوش مصنوعی: تن نیرومند به فرجام خود رسیده و درک آن به جایی رسیده که به عمق خطر و مرگ رسیده است.
پزشکان به درمان کشیدند دست
به درمان، ز مرگ بد آیین که رست
هوش مصنوعی: پزشکان برای درمان به کار شدند و دست به کار شدند تا از مرگ نجات یابند.
مر او را همی داد دستور پند
همی گفت کای شهریار بلند
هوش مصنوعی: او به او نصیحت می‌کرد و می‌گفت: ای شاه بزرگوار!
چه داری ز بهر نگارین تو پیش
به جای نگارین هزارند بیش
هوش مصنوعی: هرچیزی که برای زیبایی معشوق خود داری، پیشکش کن؛ زیرا به جای زیبایی او، هزاران چیز زیباتر وجود دارد.
همی خویشتن رنجه داری به درد
شب و روز با انده و باد سرد
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال رنج کشیدن هستی، چه در شب و چه در روز، با غم و درد و سرما مواجهی.
به شادی و کام و خورش دست یاز
که رفته نیاید به دست تو باز
هوش مصنوعی: به خوشی‌ها و لذت‌ها بپرداز، زیرا آنچه رفته است دیگر به تو باز نمی‌گردد.
شبستانِ تو پر ز خوبان چین
بجای نگارین یکی برگزین
هوش مصنوعی: در شبستان تو، افراد زیبا و دلربا فراوان هستند؛ از میان آنها یکی را به عنوان عشق و معشوق خود انتخاب کن.
تو با هر که شادان شوی یک زمان
نگارین همان است و دیگر همان
هوش مصنوعی: هرگاه با کسی خوش بگذاری و شاد باشی، برایت آن شخص به همان اندازه زیبا و دلفریب خواهد بود و بعد از آن نیز به همان شکل باقی می‌ماند.
دلِ کوش از آن پندها رام شد
بخورد و برآسود و با کام شد
هوش مصنوعی: دل خسته و مضطرب به لطف نصیحت‌ها آرام شده و از آن پس راحت و شاداب گشته است.
نگارینش هر گه که یاد آمدی
همه پادشاهیش باد آمدی
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد زیبایی‌اش می‌افتم، آرزو می‌کنم که همیشه در اوج قدرت و زیبایی باشد.
ز مهرش بخستی و بگریستی
بدان سختی اندر همی زیستی
هوش مصنوعی: به خاطر محبتش دل شکسته و گریه کردی، با وجود این سختی‌ها همچنان در زندگی ادامه دادی.