گنجور

بخش ۱۶۳ - خبر یافتن کوش از نشستن آتبین به دریا

کنون بازگردم به گفتار کوش
که هوش آید از پیل دندان به جوش
جهاندیده گوید که چون آتبین
برفت از بسیلا به ایران زمین
نه کوش آگهی داشت نه آن سپاه
که او داشتی راه دریا نگاه
چنین بود و این سال ده بر گذشت
ز چین یک تن اندر بسیلا نگشت
بدانست طیهور کز چین سپاه
به دریا نشسته ست و بگرفته راه
یکی زورق آراست با مرد چند
همان گه شتابان به دریا فگند
بدو گفت تا مرز دریای چین
مر آن بیکرانه سپه را ببین
اگر هم به دریا کنارند نوز
بگویید کاینک برآمد تموز
شما گر ز بهر حصار اندرید
همانا به رنج دراز اندرید
زیان نیست ما را ز کار شما
جز از رفتن روزگار شما
گر از بهر ایرانیان است کین
ز دریا گذر کرد و رفت آتبین
فرسته به دریا برآمد چو باد
همی داشت گفتار طیهور یاد
چو زورق به نزدیک خشکی رسید
سپهدار چین آن یلان را بدید
بفرمود تا برکشیدند صف
گرفتند شمشیر و نیزه به کف
ز زورق خروشید مرد دلیر
که شد بر شما کار دشوار و دیر
همی شاه طیهور گوید حصار
ز بهر که دارید دریا کنار
همانا شما را ز ما رنگ نیست
ز دریا گذر هست و بر سنگ نیست
گر از بهر شاه آتبین است جنگ
نکرد او به شهر بسیلا درنگ
فزون است ده سال تا او برفت
ز راه کُه قاف بگذشت تفت
کسانی که رفتند با او چو باد
به ما بازگشتند پیروز و شاد
ز دریا برون رفت و شد بی گزند
شما چند باشید ایدر به بند
مر ایرانیان را یکی یار بود
چو ایشان برفتند، بیمار بود
به زورق درون بود با رنج و درد
به سالار زورق چنین گفت مرد
که پیش تو ایدر نخواهم نشست
شوم گر زمن بازدارید دست
چو رفتم، به چاره سپه را ز راه
برانگیزم از بهر طیهور شاه
بخندید سالار و کرد آفرین
بدو گفت رو گر توانی چنین
به دریا در افتاد نالنده مرد
سوی خشکی و لشکر آهنگ کرد
مر او را گرفتند و بر شد خروش
چه مردی؟ بدو گفت سالارِ کوش
چنین داد پاسخ که ایرانیم
به مژده ز شاه نو ارزانیم
یکی راز دارم ز ایران سپاه
به گیتی نگویم به کس جز به شاه
چو بشنید سالار کوش این سخن
گزین کرد ده مرد از این انجمن
مر آن کم خرد را به ایشان سپرد
شتابان برفتند و او را ببرد
چو شد پیش کوش آن بلاجوی مرد
بر او آفرینی خوش آغاز کرد
از ایشان بپرسید کاین مرد کیست؟
چنین نغز گفتارش از بهر چیست؟
سوارانش گفتند کای شهریار
به دریا برآمد به دریا کنار
مرا پیش خسرو فرستید، گفت
که با او یکی راز دارم نهفت
بپرسید از او کوش کاین راز چیست؟
بگو تا بدانم که این کار چیست؟
چنین گفت کای شاه پیروزگر
ز یاران شاه آتبینم شمر
بدان کاو ز دریای بی بن گذشت
به نزدیک قاف و بر آمد به دشت
یکی دختری برد با خویشتن
که خیره شده ست اندر او مرد و زن
ز پوشده رویان طیهور شاه
یکی دختری خواست مانند ماه
جهان آفرین تا جهان آفرید
به بالا و دیدار او کس ندید
همی خواستم من بدان روزگار
که آگاهی آرم برِ شهریار
ولیکن به دریا نبودم گذر
که آیم برِ شاه پیروزگر
چو از آتبین آگهی یافت کوش
ز رویش بشد رنگ وز مغز هوش
برآشفت و گفت این شگفتی ببین
که پیشم همی آید از آتبین
بکوشم همی با سپه سال و ماه
یکی مرد را کرد نتوان تباه
ندانم که ما را چه خواهد رسید؟
وز او دردسر چند خواهم کشید؟
از اندوه کاو را رسانید مرد
بزد تیغ وز تن سرش دور کرد
زبان را چه گوید همه روزه سر
که زنهار با خویش و با من مخور
بیندیش گفتار و رازش بجوی
چو دانی که دارد زیانت مگوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنون بازگردم به گفتار کوش
که هوش آید از پیل دندان به جوش
هوش مصنوعی: حالا برگردم به سخنانی که می‌گوید، زیرا هوش و فهم از دندان‌های فیل به جوش می‌آید.
جهاندیده گوید که چون آتبین
برفت از بسیلا به ایران زمین
هوش مصنوعی: کسی که تجربیات زیادی در زندگی دارد، می‌گوید وقتی آتبین، آن شخص معروف، از بسلا به ایران رفت، چه تغییراتی در جهان رخ داد.
نه کوش آگهی داشت نه آن سپاه
که او داشتی راه دریا نگاه
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که نه کسی از وضعیت آگاه بود و نه آن نیرویی که او داشت، راه دریایی را می‌شناخت. به عبارت دیگر، هم فرد و هم سپاهش در تاریکی و ناآگاهی بودند و نمی‌دانستند چه باید بکنند.
چنین بود و این سال ده بر گذشت
ز چین یک تن اندر بسیلا نگشت
هوش مصنوعی: این گونه بود و این ده سال سپری شد، از چین تنها یک نفر به بسیلا نیامد.
بدانست طیهور کز چین سپاه
به دریا نشسته ست و بگرفته راه
هوش مصنوعی: او متوجه شد که پرندگان از چین به دریا رفته‌اند و راه را بسته‌اند.
یکی زورق آراست با مرد چند
همان گه شتابان به دریا فگند
هوش مصنوعی: یک قایق زیبا با چند مرد آماده شد و در همان لحظه به سرعت به دریا پرتاب کردند.
بدو گفت تا مرز دریای چین
مر آن بیکرانه سپه را ببین
هوش مصنوعی: او به او گفت تا به مرز دریای چین برود و آن سپاه بی‌پایان را ببیند.
اگر هم به دریا کنارند نوز
بگویید کاینک برآمد تموز
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است دریا با آنها باشد، اما بگویید که تابستان و گرما در حال رسیدن است.
شما گر ز بهر حصار اندرید
همانا به رنج دراز اندرید
هوش مصنوعی: اگر شما به دنبال جلوگیری از آسیب به خود هستید، بدانید که با تلاش و زحمت فراوانی روبه‌رو خواهید شد.
زیان نیست ما را ز کار شما
جز از رفتن روزگار شما
هوش مصنوعی: ما از کارهای شما ضرری نمی‌بینیم، تنها از گذر زمان و پیشرفت روزگار شما ناراحتیم.
گر از بهر ایرانیان است کین
ز دریا گذر کرد و رفت آتبین
هوش مصنوعی: اگر این موضوع به خاطر ایرانیان است، پس آن چیزی که از دریا گذشت و رفت آتشین است.
فرسته به دریا برآمد چو باد
همی داشت گفتار طیهور یاد
هوش مصنوعی: وقتی که باد برخاست و به دریا رسید، یاد سخنان پرندگان در ذهنش زنده شد.
چو زورق به نزدیک خشکی رسید
سپهدار چین آن یلان را بدید
هوش مصنوعی: زمانی که قایق به نزدیکی خشکی رسید، فرمانده سپاه چین آن دلاوران را مشاهده کرد.
بفرمود تا برکشیدند صف
گرفتند شمشیر و نیزه به کف
هوش مصنوعی: دستور داد تا آنها را برپا کردند و صف کشیدند، شمشیر و نیزه را در دست گرفتند.
ز زورق خروشید مرد دلیر
که شد بر شما کار دشوار و دیر
هوش مصنوعی: مرد دلیر از زورق به خروش درآمد و گفت که کار برای شما سخت و طولانی شده است.
همی شاه طیهور گوید حصار
ز بهر که دارید دریا کنار
هوش مصنوعی: شاه طاهور می‌گوید: حصاری که برای چه کسی ساخته‌اید، وقتی دریا در کنار است؟
همانا شما را ز ما رنگ نیست
ز دریا گذر هست و بر سنگ نیست
هوش مصنوعی: شما از ما تاثیری نمی‌پذیرید، زیرا شما با دریا در حال عبورید و بر روی سنگ نمی‌نشینید.
گر از بهر شاه آتبین است جنگ
نکرد او به شهر بسیلا درنگ
هوش مصنوعی: اگر جنگ در راه شاه آتشین است، او در شهر بسیلا درنگ نکرد.
فزون است ده سال تا او برفت
ز راه کُه قاف بگذشت تفت
هوش مصنوعی: ده سال از زمانی که او از مسیر عبور کرد و از قاف کوه گذشت، گذشته است.
کسانی که رفتند با او چو باد
به ما بازگشتند پیروز و شاد
هوش مصنوعی: کسانی که با او رفته بودند، مانند باد به ما برگشتند و پیروز و شاد هستند.
ز دریا برون رفت و شد بی گزند
شما چند باشید ایدر به بند
هوش مصنوعی: از دریا بیرون آمد و در امان شد، شما چند نفر هستید که هنوز در این قید و بند به سر می‌برید؟
مر ایرانیان را یکی یار بود
چو ایشان برفتند، بیمار بود
هوش مصنوعی: ایرانیان یک یار داشتند، اما زمانی که او رفت، آنها بیمار شدند.
به زورق درون بود با رنج و درد
به سالار زورق چنین گفت مرد
هوش مصنوعی: مردی که در قایق بود و به خاطر سختی‌ها و دردها زجر می‌کشید، به فرمانده قایق چنین گفت.
که پیش تو ایدر نخواهم نشست
شوم گر زمن بازدارید دست
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به تو نزدیک شوم، بهتر است که دستت را از من دور کنی.
چو رفتم، به چاره سپه را ز راه
برانگیزم از بهر طیهور شاه
هوش مصنوعی: وقتی که بروم، به تدبیر سپاه را از راه به حرکت درمی‌آورم تا برای پاکسازی و فراهم کردن شرایط پادشاه، اقدام کنم.
بخندید سالار و کرد آفرین
بدو گفت رو گر توانی چنین
هوش مصنوعی: سالار (رئیس یا فرمانده) خندید و او را تحسین کرد و گفت: اگر می‌توانی این کار را انجام بده.
به دریا در افتاد نالنده مرد
سوی خشکی و لشکر آهنگ کرد
هوش مصنوعی: مردی که تنگدل و ناراحت بود، به دریا افتاد و به سوی خشکی حرکت کرد، در حالی که لشکری به راه افتاده بود.
مر او را گرفتند و بر شد خروش
چه مردی؟ بدو گفت سالارِ کوش
هوش مصنوعی: او را گرفتند و صدای بلندی ایجاد شد. چه مردی است؟ سالارِ کوش به او گفت.
چنین داد پاسخ که ایرانیم
به مژده ز شاه نو ارزانیم
هوش مصنوعی: این پاسخ نشان می‌دهد که ما ایرانی هستیم و به خاطر خبر خوشی از پادشاه، خوشحال و سعادتمند هستیم.
یکی راز دارم ز ایران سپاه
به گیتی نگویم به کس جز به شاه
هوش مصنوعی: من یک راز مهم درباره ارتش ایران دارم که نمی‌خواهم با هیچ‌کس به جز شاه در میان بگذارم.
چو بشنید سالار کوش این سخن
گزین کرد ده مرد از این انجمن
هوش مصنوعی: سالار (رئیس) وقتی این سخن را شنید، ده نفر از این گروه را برگزید.
مر آن کم خرد را به ایشان سپرد
شتابان برفتند و او را ببرد
هوش مصنوعی: او آن بی‌خود و نادان را به دست آنها سپرد و آنها با عجله رفتند و او را هم با خود بردند.
چو شد پیش کوش آن بلاجوی مرد
بر او آفرینی خوش آغاز کرد
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد شجاع به سمت خطر رفت، برای او ستایش و تحسین خوبی آغاز کرد.
از ایشان بپرسید کاین مرد کیست؟
چنین نغز گفتارش از بهر چیست؟
هوش مصنوعی: از آن‌ها بپرسید که این مرد کیست؟ و چرا چنین زیبا و دلنشین سخن می‌گوید؟
سوارانش گفتند کای شهریار
به دریا برآمد به دریا کنار
هوش مصنوعی: سواران به شاه گفتند که دریا به این سمت رسیده و به کناره دریا نزدیک شده‌ایم.
مرا پیش خسرو فرستید، گفت
که با او یکی راز دارم نهفت
هوش مصنوعی: من را به نزد خسرو فرستادند و گفتند که با او یک راز دارم که باید آن را پنهان نگه‌دارم.
بپرسید از او کوش کاین راز چیست؟
بگو تا بدانم که این کار چیست؟
هوش مصنوعی: از او بپرسید که این راز چیست؟ بگو تا من هم بفهمم که این کار چه معنایی دارد.
چنین گفت کای شاه پیروزگر
ز یاران شاه آتبینم شمر
هوش مصنوعی: این جمله به بیان فردی می‌پردازد که به شاه پیروزگر می‌گوید که از یاران او، شخصی به نام شمر دیدگاه‌های خاصی دارد. به عبارت دیگر، این فرد در حال اشاره به یکی از یاران شاه است که به نوعی با او مرتبط است و نظر یا نقش مهمی را ایفا می‌کند.
بدان کاو ز دریای بی بن گذشت
به نزدیک قاف و بر آمد به دشت
هوش مصنوعی: کسی که از دریاهای بی‌پایان عبور کرد، به نزد قاف رسید و در دشت قرار گرفت.
یکی دختری برد با خویشتن
که خیره شده ست اندر او مرد و زن
هوش مصنوعی: یک دختر پسری را با خود برده است که هم مردها و هم زن‌ها به او خیره شده‌اند.
ز پوشده رویان طیهور شاه
یکی دختری خواست مانند ماه
هوش مصنوعی: شاه از میان دختران زیبا، دختری را خواست که همچون ماه باشکوه و درخشان بود.
جهان آفرین تا جهان آفرید
به بالا و دیدار او کس ندید
هوش مصنوعی: خالق جهان وقتی که جهان را خلق کرد، به بالا نگاه کرد و هیچ‌کس را جز خود ندید.
همی خواستم من بدان روزگار
که آگاهی آرم برِ شهریار
هوش مصنوعی: من در پی آن بودم که در آن زمان، دانشی کسب کنم تا برای پادشاه مفید باشم.
ولیکن به دریا نبودم گذر
که آیم برِ شاه پیروزگر
هوش مصنوعی: اما من نتوانستم به دریا بگذرم تا به پیشگاه پادشاه پیروزمند برسم.
چو از آتبین آگهی یافت کوش
ز رویش بشد رنگ وز مغز هوش
هوش مصنوعی: وقتی از آتش آگاهی پیدا کرد، بر اساس ظاهر آن رنگش تغییر کرد و از عمق هوش هم تأثیر گرفت.
برآشفت و گفت این شگفتی ببین
که پیشم همی آید از آتبین
هوش مصنوعی: او ناراحت شد و گفت: "این را ببین که چگونه از میان آتش‌ها به سوی من می‌آید."
بکوشم همی با سپه سال و ماه
یکی مرد را کرد نتوان تباه
هوش مصنوعی: من می‌کوشم تا با گذشت زمان و در کنار سپاهی بزرگ، نتوانم حتی یک مرد را نابود کنم.
ندانم که ما را چه خواهد رسید؟
وز او دردسر چند خواهم کشید؟
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظار ماست و چه دردسرهایی از طرف او تحمل خواهم کرد.
از اندوه کاو را رسانید مرد
بزد تیغ وز تن سرش دور کرد
هوش مصنوعی: مردی به دلیل اندوهی که بر او وارد شده بود، با شمشیر به او حمله کرده و سرش را از بدنش جدا کرد.
زبان را چه گوید همه روزه سر
که زنهار با خویش و با من مخور
هوش مصنوعی: زبان هر روز به ما می‌گوید که مراقب خودت و من باش، و از حرف‌های بی‌مورد پرهیز کن.
بیندیش گفتار و رازش بجوی
چو دانی که دارد زیانت مگوی
هوش مصنوعی: به این فکر کن که چه می‌گویی و رازی را در کلامت جستجو کن، زیرا اگر بدانی که سخنت ضرری دارد، دیگر از آن نگو.