گنجور

بخش ۱۵۸ - رفتن دستور از بیشه به کوه دماوند

گرانمایه دستور با رهنمون
ز بیشه روان گشت و آمد برون
به کوه دماوند کردند روی
نهانی به راهی دگر پوی پوی
مر آن کوه و آن دز در آن روزگار
زبویان همی کردش آموزگار
مغان داشتندی همه دامغان
زبویان همه خواندندش مغان
جهاندار جمشید نو کرده بود
سرش سوی گردون برآورده بود
بدان گه که طهمورث دیوبند
شد اندر جهان شهریار بلند
برادرش جمشید از آن کوهسار
برآورده بر چرخ از آن سان حصار
سوی گاو و ماهی فرو برده چاه
ز گوگرد ببریده یک لخت راه
همه ساله آن قلعه آباد بود
فراوان زن و مرد از آن شاد بود
چنین تا به هنگام کاوس کی
که افراسیاب اندر آمد به ری
چو کاوس با آسمان رزم کرد
در ایوان او دشمنش بزم کرد
نشست از بر تختش افراسیاب
که هرگز نیارست دیدن به خواب
مباش از بنه تا توان چون پلنگ
همه ساله با کردگارت به جنگ
ز وی شاه توران همی چاره کرد
بسی مار در مردم آواره کرد
به صد چاره بگشاد کوه و حصار
برآورد از چاه آتش دمار
به گوگردِ شاه اندر آتش فگند
زبانه کشید او به چرخ بلند
کس آباد دیگر ندید آن حصار
کنام پلنگان شد آن کوهسار
بدان رهنمون گفت کای هوشیار
یکی پیشتر شو تو سوی حصار
بدان نامدار آگهی دِه زمن
درودش دِه از شاه و از انجمن
ز هامون سوی شد آن رهنمون
همه داستان باز گفت او که چون
مرا گفت مردان ضحاک شاه
گرفتند از آن تا کنندم تباه
یکی نامداری ز بیشه بتاخت
ببخشود و شمشیر کین برفراخت
جدا کرد سر هردوان را ز تن
رهانیدم آن شیر شمشیر زن
فرستاد با من کنون مهتری
که با تو سخن گوید از هر دری
بیامد چو آگه شد از کار تو
ببیند یکی روی و کردار تو
سر راستان سلکت نیکدل
چو شد شاد زآن گفته ی غم گسل
فرستاد با او تنی چند پیش
ز مردان نزدیک و خویشان خویش
بخوبی برآورد و بنواختش
یکی جای پرمایه تر ساختش
چو گردون نهان کرد رخشنده تیغ
بپیوست با تیغ در تیره میغ
بخفت و برآسود از بامداد
برآمد به نزدیک او کامداد
به سلکت بر او آفرین کرد و گفت
که با راستان مردمی باد جفت
درخت وفا را تو آراستی
وز آن مردی و مردمی خواستی
ز پاکی و نیکیش دادی تو آب
جوانمردی و راستیش، آفتاب
کنون گاه آن شد که بار آورد
امید وفا در کنار آورد
سرشاخ او چون شود سرفراز
بود بارش آسانی و برگ، ناز
ز بن برکند بیخ جادو و دیو
بجای آورد راه گیهان خدیو
ز گفتار او سلکت آمد بجوش
بدو گفت کای مرد پاکیزه هوش
امیدم چنان است کز روزگار
درخت وفا بر من آید ببار
ببینم به چشم آنچه دارم به دل
روانم نباشد ز یزدان خجل
کنون گر تو پیدا کنی راز خویش
بیابی چو من نیز دمساز خویش
جهانجوی دستور بگشاد راز
بدو گفت کای مهتر سرفراز
از ایران رسیدیم با یک گروه
گهی سوی بیشه گهی سوی کوه
ز بیم بداندیش ضحاک شوم
نیاریم بودن در آباد بوم
چنان دان که ما را یکی مهتر است
که گردون ورا بس ورا چاکرست
مرا او فرستاد نزدیک تو
که روشن کنم راه تاریک تو
به دانش یکی برگرایم تو را
به رادی و خوی آزمایم تو را
ببینم که نزدیک تو زینهار
نهادن توان ای یل نامدار
اگر یابم اندر تو این چند چیز
ز دستورت آگاه گردم بنیز
اگر پاسخ نامه یابم درست
چنان دان که کار تو بر کام توست
یکی زینهار است نزدیک ما
پراندیشه و رای باریک ما
جهان را در آن زینهار است راز
همه شادکامی و کام است و ناز
سرِ سروران است و پشتِ گوان
امید بزرگان، گزند بدان
مر او را سپارد به تو زینهار
سرِ راستان خسرو روزگار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرانمایه دستور با رهنمون
ز بیشه روان گشت و آمد برون
هوش مصنوعی: دستور ارزشمند با راهنمایی از جنگل خارج شد و به بیرون آمد.
به کوه دماوند کردند روی
نهانی به راهی دگر پوی پوی
هوش مصنوعی: به کوه دماوند صورت پنهانی دادند و به سوی راهی دیگر حرکت کردند.
مر آن کوه و آن دز در آن روزگار
زبویان همی کردش آموزگار
هوش مصنوعی: در آن زمان، کوه و دز به عنوان معلمانی برای مردمان بودند و از ویژگی‌های خود به آن‌ها درس می‌دادند.
مغان داشتندی همه دامغان
زبویان همه خواندندش مغان
هوش مصنوعی: در دامغان، زرتشتیان به خاطر بوی خوشی که داشتند شناخته می‌شدند و همه به آن‌ها مغان می‌گفتند.
جهاندار جمشید نو کرده بود
سرش سوی گردون برآورده بود
هوش مصنوعی: جمشید، که پادشاهی بزرگ و قدرتمند است، تاج و تختش را به تازگی ترمیم کرده و سرش را با افتخار به سمت آسمان بلند کرده است.
بدان گه که طهمورث دیوبند
شد اندر جهان شهریار بلند
هوش مصنوعی: در آن زمان، طهمورث، که پادشاهی بزرگ و با عشرت بود، بر سراسر جهان حاکم شد.
برادرش جمشید از آن کوهسار
برآورده بر چرخ از آن سان حصار
هوش مصنوعی: برادرش جمشید از کوهسار بر افراشته و بر گردونه‌ی آسمان به گونه‌ای حصار کشیده است.
سوی گاو و ماهی فرو برده چاه
ز گوگرد ببریده یک لخت راه
هوش مصنوعی: به سمت گاو و ماهی، چاهی حفر کرده‌اند که با گوگرد پر شده و یک راه مستقیم از آن بیرون آمده است.
همه ساله آن قلعه آباد بود
فراوان زن و مرد از آن شاد بود
هوش مصنوعی: هر سال آن قلعه پر از زندگی و نشاط بود و مردم و زن و مرد زیادی در آنجا خوشحال و شاد زندگی می‌کردند.
چنین تا به هنگام کاوس کی
که افراسیاب اندر آمد به ری
هوش مصنوعی: تا زمانی که کاوس، پادشاه ایران، به سلطنت می‌رسید و افراسیاب، پادشاه توران، به شهر ری آمد.
چو کاوس با آسمان رزم کرد
در ایوان او دشمنش بزم کرد
هوش مصنوعی: وقتی کاوس با آسمان جنگید، در کاخ او دشمنش جشن برگزار کرد.
نشست از بر تختش افراسیاب
که هرگز نیارست دیدن به خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب از جایگاهش نشسته و هرگز جرأت نکرده است که به خواب برود.
مباش از بنه تا توان چون پلنگ
همه ساله با کردگارت به جنگ
هوش مصنوعی: هرگز از تلاش و کوشش دست برندار، تا زمانی که مثل پلنگ قوی و چابک هستی. هر سال با دشمن خود مبارزه کن.
ز وی شاه توران همی چاره کرد
بسی مار در مردم آواره کرد
هوش مصنوعی: شاه توران برای مردم آواره تدابیری اندیشیده و مشکلات زیادی را برایشان ایجاد کرده است.
به صد چاره بگشاد کوه و حصار
برآورد از چاه آتش دمار
هوش مصنوعی: به زحمت و تلاش فراوان، کوه و دژ را شکست و از آتش چاهی به وجود آورد که ویرانی به بار آورد.
به گوگردِ شاه اندر آتش فگند
زبانه کشید او به چرخ بلند
هوش مصنوعی: او شعله‌ای را به آتش درآورده که به بلندی آسمان می‌رسد و همانند گوگردی که در دست شاه است، می‌درخشد.
کس آباد دیگر ندید آن حصار
کنام پلنگان شد آن کوهسار
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگر در آن ناحیه آبادانی ندید، زیرا آنجا که در گذشته مکان زندگی پلنگان بود، اکنون به کوهستانی تبدیل شده است.
بدان رهنمون گفت کای هوشیار
یکی پیشتر شو تو سوی حصار
هوش مصنوعی: بدان که آن راهنما گفت ای آگاه، یک قدم پیش‌تر برو و به سوی دیوار حرکت کن.
بدان نامدار آگهی دِه زمن
درودش دِه از شاه و از انجمن
هوش مصنوعی: به کسی که با احترام و معروف است، خبر بده و از طرف من به او سلام برسان؛ این سلام را از طرف شاه و سایر بزرگان نیز برسان.
ز هامون سوی شد آن رهنمون
همه داستان باز گفت او که چون
هوش مصنوعی: از هامون به سوی آن راهنما رفت، او تمامی داستان را بازگو کرد و گفت که چگونه است.
مرا گفت مردان ضحاک شاه
گرفتند از آن تا کنندم تباه
هوش مصنوعی: مردان ضحاک شاه مرا گرفتند تا مرا نابود کنند.
یکی نامداری ز بیشه بتاخت
ببخشود و شمشیر کین برفراخت
هوش مصنوعی: یک فرد معروف از جنگل به سرعت خارج شد و با خشم شمشیرش را بالا برد.
جدا کرد سر هردوان را ز تن
رهانیدم آن شیر شمشیر زن
هوش مصنوعی: من سر هر دو دوان را از بدن جدا کردم و آن شیر، یعنی شمشیرزن را رهانیدم.
فرستاد با من کنون مهتری
که با تو سخن گوید از هر دری
هوش مصنوعی: هم‌اکنون یک فرد باوقار و خبره را فرستادم که با تو در مورد هر چیزی صحبت کند.
بیامد چو آگه شد از کار تو
ببیند یکی روی و کردار تو
هوش مصنوعی: وقتی که او از وضعیت تو آگاه شد، آمد تا یکبار چهره و رفتار تو را ببیند.
سر راستان سلکت نیکدل
چو شد شاد زآن گفته ی غم گسل
هوش مصنوعی: وقتی که سرایندۀ دانا و خوش‌دل از آن سخن غم‌زده خوشحال شد، حالش بهتر شد.
فرستاد با او تنی چند پیش
ز مردان نزدیک و خویشان خویش
هوش مصنوعی: او چند نفر را به همراهش فرستاد تا به مردان و نزدیکانش برسند.
بخوبی برآورد و بنواختش
یکی جای پرمایه تر ساختش
هوش مصنوعی: او خوب به او رسیدگی کرد و محبتش کرد، به طوری که جایگاهش را بالا برد و ارزش بیشتری به او داد.
چو گردون نهان کرد رخشنده تیغ
بپیوست با تیغ در تیره میغ
هوش مصنوعی: وقتی آسمان شمشیر درخشان خود را پنهان کرد، آن را با شمشیر دیگری در ابرهای تیره پیوند داد.
بخفت و برآسود از بامداد
برآمد به نزدیک او کامداد
هوش مصنوعی: او خوابش برد و پس از بیدار شدن، صبح زود به سمت او رفت.
به سلکت بر او آفرین کرد و گفت
که با راستان مردمی باد جفت
هوش مصنوعی: او بر او از روی تحسین و ستایش کرد و گفت که با مردم راست‌گو و درستکار هم‌نشین و همراه باشد.
درخت وفا را تو آراستی
وز آن مردی و مردمی خواستی
هوش مصنوعی: تو درخت وفا را زیبا کرده‌ای و از آن انتظار مردانگی و انسانیت داری.
ز پاکی و نیکیش دادی تو آب
جوانمردی و راستیش، آفتاب
هوش مصنوعی: از پاکی و خوبی‌ات، جوانمردی و راستی‌ات مانند آفتاب درخشان زشتی و بدی‌ها را از بین می‌برد.
کنون گاه آن شد که بار آورد
امید وفا در کنار آورد
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن فرا رسیده است که امید به وفا و صداقت به میوه بنشیند و واقعیت پیدا کند.
سرشاخ او چون شود سرفراز
بود بارش آسانی و برگ، ناز
هوش مصنوعی: وقتی او در اوج خود قرار بگیرد، بارانش با لطافت و راحتی بر روی برگ‌ها می‌چکد و زیبایی‌اش بیشتر می‌شود.
ز بن برکند بیخ جادو و دیو
بجای آورد راه گیهان خدیو
هوش مصنوعی: از ریشه جادو و نیروهای شیطانی را قطع کرد و به جای آن، راه رهبری و حکمت را برای دنیا قرار داد.
ز گفتار او سلکت آمد بجوش
بدو گفت کای مرد پاکیزه هوش
هوش مصنوعی: از سخنان او شعله‌ای روشن شد و به او گفت: ای مرد باهوش و پاک‌نفس.
امیدم چنان است کز روزگار
درخت وفا بر من آید ببار
هوش مصنوعی: امیدوارم که روزی وفاداری و صداقت مانند درختی پربار، بر سرم سایه بیفکند و نعمتش را بر من ارزانی دارد.
ببینم به چشم آنچه دارم به دل
روانم نباشد ز یزدان خجل
هوش مصنوعی: می‌خواهم آنچه را که در دل دارم، با چشمانم مشاهده کنم، و از خداوند به خاطر آن خجالت زده نباشم.
کنون گر تو پیدا کنی راز خویش
بیابی چو من نیز دمساز خویش
هوش مصنوعی: اگر اکنون به درون خود نگاهی بیندازی و اسرار خود را بشناسی، مثل من همدم و همراه خود را پیدا خواهی کرد.
جهانجوی دستور بگشاد راز
بدو گفت کای مهتر سرفراز
هوش مصنوعی: جهانجوی به کسی که در مقام رهبری و بزرگی است، گفت که راز و رمزی را برای او آشکار کرده است.
از ایران رسیدیم با یک گروه
گهی سوی بیشه گهی سوی کوه
هوش مصنوعی: ما از ایران با یک گروه به سفر رفتیم، گاهی به سمت جنگل و گاهی به سمت کوه.
ز بیم بداندیش ضحاک شوم
نیاریم بودن در آباد بوم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از بداندیشی ضحاک، نمی‌توانیم در سرزمین آباد زندگی کنیم.
چنان دان که ما را یکی مهتر است
که گردون ورا بس ورا چاکرست
هوش مصنوعی: بنا بر این که ما دارای یک بزرگتر هستیم که آسمان (گردون) و همه موجودات در برابر او خدمتگزار هستند.
مرا او فرستاد نزدیک تو
که روشن کنم راه تاریک تو
هوش مصنوعی: او مرا به نزد تو فرستاد تا بتوانم راه تاریکت را روشن کنم.
به دانش یکی برگرایم تو را
به رادی و خوی آزمایم تو را
هوش مصنوعی: من به علم و آگاهی روی می‌آورم و تو را از نظر نیکوکاری و شخصیت امتحان می‌کنم.
ببینم که نزدیک تو زینهار
نهادن توان ای یل نامدار
هوش مصنوعی: ببینم که آیا می‌توانم در نزدیکی تو، ای پهلوان نامدار، قرار بگیرم و از خطر دوری کنم.
اگر یابم اندر تو این چند چیز
ز دستورت آگاه گردم بنیز
هوش مصنوعی: اگر در تو این چند ویژگی را بیابم، از دستورات و رفتارهای تو آگاه می‌شوم.
اگر پاسخ نامه یابم درست
چنان دان که کار تو بر کام توست
هوش مصنوعی: اگر نامه‌ای که به دستم برسد درست باشد، بدان که آنچه تو انجام داده‌ای به نفع توست.
یکی زینهار است نزدیک ما
پراندیشه و رای باریک ما
هوش مصنوعی: یکی از افراد نزدیک ما وجود دارد که بسیار باهوش و دارای افکار دقیق است.
جهان را در آن زینهار است راز
همه شادکامی و کام است و ناز
هوش مصنوعی: در جهان، یک هشدار وجود دارد: راز تمام شادی‌ها و خوشبختی‌ها و همچنین زیبایی‌ها و جذابیت‌ها در آن قرار دارد.
سرِ سروران است و پشتِ گوان
امید بزرگان، گزند بدان
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و ارزش بالای مقام و جایگاه افراد اشاره دارد. سروران به عنوان نماد رهبری و بزرگی شناخته می‌شوند و پشتوانه اجتماعی و امیدی برای دیگران محسوب می‌شوند. همچنین، بیان می‌کند که آسیب یا آسیب‌پذیری به این مقام و جایگاه می‌تواند تأثیرات منفی بر دیگران داشته باشد.
مر او را سپارد به تو زینهار
سرِ راستان خسرو روزگار
هوش مصنوعی: او را به تو می‌سپارم، مراقب باش که او را به درستی و با احترام treat کنی، زیرا او شاهزادۀ زمانه است.