گنجور

بخش ۱۵۷ - دیدار آتبین با فرستاده ی سلکت

یکی روز بیرون شد از پیشگاه
خروش آمد از مرد فریاد خواه
برانگیخت شبرنگ تا خود چه بود
بدان جایگه شد که زاری شنود
دو تن دید شوری برانگیخته
به مردی جوان اندر آویخته
جوان را بپرسید تا از گناه
چه کرده ست تا گشت فریاد خواه
ستمکاره گفت ای به بهتر نژاد
بر آیین جاسوس دارد نهاد
ز یاران سلکت بود بی گمان
که دارد حصار از بر آسمان
گنه کرد و در کار با ما به کین
هواخواه جمشید با آتبین
کشانش همی برد خواهم به شاه
بدان تا کند پیش تختش تباه
برآشفت و تیغ از میان برکشید
مر آن هر دوان را سر از تن برید
جوان را به بیشه درآورد زود
بپرسید کاین جنگ و شور از چه بود
ستمدیده گفت ای خداوند مرد
ز فرّ تو فرخنده شد اورمزد
کنون چون مرا بازدادی روان
چرا راز دارم من از تو نهان
مرا سلکت ایدر فرستاده بود
فراوان مرا پندها داده بود
که او را خبر داد مردی ز کوه
کز ایرانیان سرکشی با گروه
به بیشه در آرام دارد همی
جهانی به سختی گذارد همی
مرا گفت رو، پرس از کارشان
ببین مایه و ساز و دیدارشان
گر ایرانیانند، دانی درست
از ایران سواری سوی ما فرست
من از دز بدین کار پوینده ام
یلان را در این بیشه جوینده ام
به بیشه همان نارسیده ز راه
به من بازخوردند مردان شاه
بخندید و بنواختش آتبین
یکی باره بخشیدش و ساز و زین
بدو گفت سلکت چه مرد است؟ کیست؟
حصارش چگونه ست و جایش ز چیست؟
چنین داد پاسخ که مردی ست مرد
یگانه به هنگام ننگ و نبرد
همی بر سر کوه دارد حصار
که چاره نداند بجز کردگار
دوماننده را پادشا اوست و بس
ندارد ز ضحّاکیان کس به کس
از ایدر، بدو گفت چند است راه
به کوه دماوند و آن جایگاه؟
بدو گفت اگر باره باشد جوان
از ایدر به سه روز رفتن توان
بدو گفت اگر نیک رایی کنی
تو ما را بدو رهنمایی کنی
ببخشمت چندان من از خواسته
که کارت شود خوب و آراسته
بدو گفت کای مایه ی مردمی
ندیدم چو تو بر زمین آدمی
من از دز بدین کار رفتم به زیر
وگرنه ز جان کی شود مرد سیر
جهانجوی دستور را پیش خواند
سخن هرچه بشنید با او براند
بدو گفت با این ستمدیده مرد
همی خویشتن رنجه بایدت کرد
برو تا به نزدیک سلکت به کوه
مر او را ببین از میان گروه
نگه کن حصار و ببین جای او
یکی پرس از دانش و رای او
اگر مهربان است و یزدان پرست
خردمند و آهسته و داد دست
فرستم فریدون یل را برش
اگر دایگی را بود در خورش
اگر دارد آگاهی از کردگار
بدان یل سپارم من این زینهار
چو کار فریدون شود ساخته
شود دل ز اندیشه پرداخته
من آماده گردم به گرد جهان
اگر آشکارا شوی ور نهان
نباشد جز آن کایزد پاک خواست
بود هرچه خواهد نه افزون نه کاست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی روز بیرون شد از پیشگاه
خروش آمد از مرد فریاد خواه
هوش مصنوعی: روزی کسی از نزد سلطانی بیرون رفت و ناگهان صدای فریادی از مردی به گوش رسید که درخواست کمک می‌کرد.
برانگیخت شبرنگ تا خود چه بود
بدان جایگه شد که زاری شنود
هوش مصنوعی: شبرنگ را برانگیختند تا ببیند در آن مکان چه اتفاقی افتاده است که صدای ناله و اندوه را می‌شنود.
دو تن دید شوری برانگیخته
به مردی جوان اندر آویخته
هوش مصنوعی: دو نفر را دید که شور و شوقی برانگیخته‌اند و به جوانی که درگیر یک موضوع است، نزدیک شده‌اند.
جوان را بپرسید تا از گناه
چه کرده ست تا گشت فریاد خواه
هوش مصنوعی: از جوان بپرسید که چه گناهی کرده است، که به این حال و روز افتاده و درخواست کمک می‌کند.
ستمکاره گفت ای به بهتر نژاد
بر آیین جاسوس دارد نهاد
هوش مصنوعی: ستمکار گفت: ای کسی که از نژاد بهتر و برتر هستی، برآی که جاسوسانی در بین ما هستند.
ز یاران سلکت بود بی گمان
که دارد حصار از بر آسمان
هوش مصنوعی: بدون شک یکی از دوستان تو کسی است که در زندگی‌اش مانند دژی مستحکم، از آسمان حمایت می‌کند.
گنه کرد و در کار با ما به کین
هواخواه جمشید با آتبین
هوش مصنوعی: گناه کرد و در کار ما به خاطر کینه‌ای که از جمشید دارد، مثل آتش با ما برخورد کرد.
کشانش همی برد خواهم به شاه
بدان تا کند پیش تختش تباه
هوش مصنوعی: او را به سوی شاه می‌کشانم تا در برابر تختش به خاک بیفتد و خُسِت‌شود.
برآشفت و تیغ از میان برکشید
مر آن هر دوان را سر از تن برید
هوش مصنوعی: او خشمگین شد و شمشیرش را از میان بیرون آورد و سر آن دو نفر را از بدن جدا کرد.
جوان را به بیشه درآورد زود
بپرسید کاین جنگ و شور از چه بود
هوش مصنوعی: جوان به سرعت وارد جنگل شد و از دیگران پرسید که دلیل این جنگ و آشفتگی چیست.
ستمدیده گفت ای خداوند مرد
ز فرّ تو فرخنده شد اورمزد
هوش مصنوعی: ستمدیده در اینجا به خداوند پناه می‌برد و می‌گوید که مردی که از نعمت‌ها و کرامت‌های تو بهره‌مند است، به خوشبختی رسیده است. این بیان نشان‌دهنده این است که فضل و رحمت خداوند سبب سامان‌یابی و خوش‌اقبالی انسان‌ها می‌شود.
کنون چون مرا بازدادی روان
چرا راز دارم من از تو نهان
هوش مصنوعی: اکنون که جانم را به من بازگرداندی، چرا چیزی را از تو پنهان نگه دارم؟
مرا سلکت ایدر فرستاده بود
فراوان مرا پندها داده بود
هوش مصنوعی: مرا در اینجا به روش‌های مختلف راهنمایی کرده بودند و توصیه‌های زیادی به من کرده بودند.
که او را خبر داد مردی ز کوه
کز ایرانیان سرکشی با گروه
هوش مصنوعی: مردی از کوه به او خبر داد که گروهی از ایرانیان در حال سرکشی و شورش هستند.
به بیشه در آرام دارد همی
جهانی به سختی گذارد همی
هوش مصنوعی: در دل جنگل، جهانی با آرامش زندگی می‌کند و به سختی روزگار می‌گذرانید.
مرا گفت رو، پرس از کارشان
ببین مایه و ساز و دیدارشان
هوش مصنوعی: به من گفتند برو و از وضعیت آن‌ها بپرس تا ببینی که چقدر نیروی کار و امکانات و ملاقات‌هایشان چگونه است.
گر ایرانیانند، دانی درست
از ایران سواری سوی ما فرست
هوش مصنوعی: اگر ایرانیان هستند، به درستی از ایران سوارانی به سوی ما بفرستند.
من از دز بدین کار پوینده ام
یلان را در این بیشه جوینده ام
هوش مصنوعی: من از دزد در پی کار خود هستم و در این جنگل به دنبال پهلوانان می‌گردم.
به بیشه همان نارسیده ز راه
به من بازخوردند مردان شاه
هوش مصنوعی: مردان شاه به من خبر دادند که هنوز به جنگل نرسیده‌ام و در مسیر مانده‌ام.
بخندید و بنواختش آتبین
یکی باره بخشیدش و ساز و زین
هوش مصنوعی: او خندید و به آرامی او را نوازش کرد و یک بار دیگر به او محبت و توجه نشان داد.
بدو گفت سلکت چه مرد است؟ کیست؟
حصارش چگونه ست و جایش ز چیست؟
هوش مصنوعی: او از سلکت پرسید که این مرد کیست؟ مشخصات او چگونه است و جایگاهش به چه شکل است؟
چنین داد پاسخ که مردی ست مرد
یگانه به هنگام ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: او گفت که مرد، مردی است یگانه و بی‌نظیر در زمان ننگ و هنگام نبرد.
همی بر سر کوه دارد حصار
که چاره نداند بجز کردگار
هوش مصنوعی: در بالای کوه دژی برپا است که جز خدا هیچ چاره‌ای برای آن نمی‌داند.
دوماننده را پادشا اوست و بس
ندارد ز ضحّاکیان کس به کس
هوش مصنوعی: پادشاه واقعی فقط اوست و هیچ کس دیگری مانند او وجود ندارد.
از ایدر، بدو گفت چند است راه
به کوه دماوند و آن جایگاه؟
هوش مصنوعی: از ایدر پرسید که راه رسیدن به کوه دماوند و آن مکان کجاست؟
بدو گفت اگر باره باشد جوان
از ایدر به سه روز رفتن توان
هوش مصنوعی: به او گفت: اگر جوان باشد، می‌تواند در مدت سه روز از اینجا برود.
بدو گفت اگر نیک رایی کنی
تو ما را بدو رهنمایی کنی
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر به راستی فکر خوبی داشته باشی، می‌توانی ما را به راهی درست هدایت کنی.
ببخشمت چندان من از خواسته
که کارت شود خوب و آراسته
هوش مصنوعی: من از خواسته‌ام برای تو می‌بخشم تا کارهایت خوب و مرتب شود.
بدو گفت کای مایه ی مردمی
ندیدم چو تو بر زمین آدمی
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که نمونه‌ای از انسانیت را نمی‌شناسم که به خوبی تو باشد.
من از دز بدین کار رفتم به زیر
وگرنه ز جان کی شود مرد سیر
هوش مصنوعی: من از کار بد دور شده‌ام و اگر این‌گونه نبود، حتماً از زندگی سیر می‌شدم.
جهانجوی دستور را پیش خواند
سخن هرچه بشنید با او براند
هوش مصنوعی: جهان‌جوی، فرمان‌دهنده را فراخواند و هر چیزی را که شنیده بود، با او در میان گذاشت.
بدو گفت با این ستمدیده مرد
همی خویشتن رنجه بایدت کرد
هوش مصنوعی: به او گفت: با این مرد ستمدیده سخن بگو، تو هم باید خودت را در زحمت بیندازی.
برو تا به نزدیک سلکت به کوه
مر او را ببین از میان گروه
هوش مصنوعی: برو و به نزدیک محل انتخاب برو، به کوه برو و او را از میان جمعیت ببین.
نگه کن حصار و ببین جای او
یکی پرس از دانش و رای او
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاه کن و ببین که او کجا قرار دارد؛ از دانایی و نظر او سوال کن.
اگر مهربان است و یزدان پرست
خردمند و آهسته و داد دست
هوش مصنوعی: اگر کسی مهربان و خداترس باشد، عاقل و آرام است و دست به کار نیک می‌زند.
فرستم فریدون یل را برش
اگر دایگی را بود در خورش
هوش مصنوعی: اگر دایگی برای پرورش و بزرگ کردن او وجود داشته باشد، فریدون را به یل (جنگجو) می‌فرستم تا به او کمک کند.
اگر دارد آگاهی از کردگار
بدان یل سپارم من این زینهار
هوش مصنوعی: اگر از خداوند آگاه است، پس به آن یل (جوانمرد یا پهلوان) اعتماد کنم و از این موضوع اطمینان داشته باشم.
چو کار فریدون شود ساخته
شود دل ز اندیشه پرداخته
هوش مصنوعی: وقتی کارهای فریدون به پایان برسد، دل از افکار و اندیشه‌ها آزاد و آرام می‌شود.
من آماده گردم به گرد جهان
اگر آشکارا شوی ور نهان
هوش مصنوعی: من آماده‌ام که برای تو در هر کجا و به هر شکل که بخواهی، ظاهر شوم یا در خفا بمانم.
نباشد جز آن کایزد پاک خواست
بود هرچه خواهد نه افزون نه کاست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز آنچه خداوند پاک بخواهد، نخواهد بود؛ هر آنچه او اراده کند، همان می‌شود و نه چیزی بیش از آن و نه کمتر.